مرا نگاهی حقیقت‌بین بخش…

قطعه‌هایی از مناجات شعبانیه

🔸خدای من!
مرا نیرویی نبوده است
تا از سرکشی در برابر فرمان تو بگریزم
مگر آنگاه که با محبت خود مرا بیدار می‌کردی
و چونان که می‌خواستی باشم، می‌شدم

🔸خدای من!
به من نگاه کن
نگاه کسی که فرایش خوانده‌‌ای
و او اجابت کرده است
و برای یاری خود به کارش گرفته‌‌ای
و او فرمان برده است‌‌.
ای آن که نزدیکی
و از کسی که بر وجود تو ناهشیار مانده
دور نمی‌شوی.
ای بخشنده‌‌ای که بر آن که
امید پاداش تو را دارد
تنگ چشمی نمی‌کنی.

🔸 خدای من!
مرا دلی ده که شور شیفتگی‌‌اش
او را به تو نزدیک کند
و زبانی که راستگویی‌‌اش
او را به سوی تو بالا برد
و نگاهی که حقیقت‌بینی‌‌اش
او را نزدیک تو سازد.

🔸خدای من!
مرا در میان شایستگان دوستی‌‌ات
جایگاه کسی بخش که به افزایش محبت تو امید دارد.

🔸خدای من!
شیفتگی پی در پی یاد خود را
به من الهام کن
و همتم را در پاری پیروزی نام‌هایت
و استقرار قدسیّت [ملکوت] خود به کار گیر.

(گزیده‌ای از نیایش‌های حضرت علی(ع)، گزینش و ویرایش محمود مهدوی دامغانی، انتشارات علمی فرهنگی)

«یکدگر را دوست بدارید، همچنان که من شما را دوست داشته‌ام»

🍃 قطعه‌ای از انجیل یوحنّا

عیسی که می‌دانست پدر همه چیز را بر دستان او سپرده است و از نزد خدا آمده و به سوی او می‌رود، از سر خوان برخاست و جامه‌های خویش از تن به در کرد و دستمالی برگرفت و بر کمر بست (1)جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان. پس آنگاه آب در لگن ریخت و آغاز به شستن پاهای شاگردان کرد و با دستمالی که بر کمر بسته بود، آنها را خشک ساخت.

[…] پس چون پاهای ایشان را بشست، جامه‌های خویش بر تن کرد و دگربار بر سر خوان نشست و ایشان را گفت: در می‌یابید با شما چه کردم؟ مرا استاد و خداوند می‌خوانید و نیکو می‌گویید، زیرا چنین هستم. پس اگر من که خداوند و استادم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدگر را بشویید. چه این سرمشقی بود که بر شما بدادم تا شما نیز آنچنان کنید که من بهر شما کردم.

به راستی، به راستی شما را می‌گویم،
بنده نه از ارباب خویش بزرگ‌تر است،
و فرستاده نه از او که وی را گسیل داشته است.
چون این را دانستید، نیکبخت شما اگر بدان عمل کنید.

[…] پس چون برون شد عیسی بگفت:
[…] شما را حکمی تازه (2)این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود. می‌دهم:
یکدگر را دوست بدارید؛
همچنان‌که من شما را دوست داشته‌ام،
یکدگر را دوست بدارید.
همگان شما را بدین شاگرد من خواهند شناخت
که به یکدگر محبت ورزید.

(عهد جدید، ترجمه پیروز سیّار، انجیل یوحنّا، ۳۵-۱۳:۴)

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 جامه و وظیفه‌ای مختص بردگان
2 این حکم که پیش از آن در شریعت موسی وجود داشته است از آن روی «تازه» است که عیسی آن را به کمال می‌رساند و گویی وجه تمایز دوران جدید را تشکیل می‌دهد که با مرگ عیسی آغاز و آشکار می‌شود.

مبارزه با برده‌داری مدرن

🔸 باید از خودمان بپرسیم: آیا مایلیم در جهانی که در آن برده‌داری وجود دارد زندگی کنیم؟ اگر ما اقدامی نکنیم، تنها خودمان را رها کرده‌ایم تا کسی دیگر افسار را بکشد و برده‌داری را به ما و به سیاستهای دولت، از طریق محصولاتی که ما می‌خریم، گره بزند. و در عین حال، اگر تنها یک چیز باشد که تمامی بشر با آن موافق باشد، به گمانم این است که برده‌داری باید پایان پذیرد.

و اگر یک تخطی بنیادین از کرامات انسانی ما وجود داشته باشد، همه ما می‌توانیم بگویم که آن برده‌داریست. […] من واقعا” در مورد قدرت دانشی در این سالن وجود دارد فکر می‌کنم، آیا ما نمی‌توانیم از آن برای پایان دادن به برده‌داری استفاده کنیم؟ فکر می‌کنم که قدرت دانش کافی در این سالن وجود دارد تا به برده‌داری پایان دهد. می‌دانید، اگر ما نتوانیم این را انجام دهیم، اگر ما نتوانیم قدرت خردمان را برای پایان دادن به برده‌داری به کار گیریم، فقط یک سوال باقی می‌ماند: آیا ما واقعا” آزادیم؟

مطالعه‌ی متن کامل سخنرانی در سایت تد

در وصف آفتاب

دو سال بعد از همگانی شدن دعوت پیامبر‌(ص)، هجرت دوم به حبشه به رهبری جعفر بن‌ابی‌طالب انجام گرفت و هشتاد و دو یا هشتاد و سه مرد و شانزده یا هجده زن، راهی حبشه شدند. وقتی قریش از وضع مهاجران مسلمان در حبشه آگاه شدند، تصمیم گرفتند دو نفر از بهترین افراد خود را نزد نجاشی بفرستند تا مهاجران را از سرزمین خود براند. بدین منظور عبدالله‌بن‌ابی‌ربیعه و عمرو بن‌عاص‌بن‌وائل را با هدایایی نزد نجاشی و وزرای او فرستادند.

اُمّ‌سَلَمه که خود از مهاجران به حبشه بود گوید: قریش به منظور بازگرداندن ما به مکه، دو تن از مردان چالاک و زیرک خود را با هدایای بسیار از اشیای نفیسی که مخصوص مکه بود به دربار نجاشی فرستادند و به آن دو گفتند که پیش از سخن گفتن با نجاشی، هدایای وزیران و درباریان او را برسانید، سپس هدایای خود نجاشی را تقدیم دارید و آنگاه از وی بخواهید که پیش از سخن گفتن با مهاجران بدون چون و چرا آنها را به شما تسلیم کند. فرستادگان قریش به حبشه آمدند و همانگونه که دستور یافته بودند به هر یک از وزیران و درباریان هدایایی تقدیم کردند […] سپس هدایای نجاشی را تقدیم داشته، به وی گفتند: پادشاها! جوانانی بی‌خرد از ما که دین قوم خود را رها کرده و به دین شما هم در نیامده و کیش نوساخته‌ای آورده‌اند که نه ما می‌شناسیم و نه شما، به کشور شما پناهنده شده‌اند و اکنون بزرگان قوم یعنی پدران و عموها و اشراف قبایلشان ما را نزد شما فرستاده‌اند تا اینان را به سوی قومشان بازگردانی، زیرا آنان به کار اینان بیناتر و به کیش نکوهیده شان آشناترند.

عبدالله و عمرو سخت نگران بودند که مبادا نجاشی سخنان مهاجران را نیز بشنود. در این هنگام وزیران و درباریان گفتند: پادشاها این فرستادگان راست می‌گویند، قومشان نسبت به این افراد بیناتر و به کیش نکوهیده‌شان آشناترند. این افراد را به همین دو نفر تسلیم فرمایید تا آنان را به سرزمین و قومشان بازگردانند. نجاشی سخت به خشم آمد و گفت: خیر، به خدا سوگند آنان را تسلیم نمی‌کنم که اکنون به من پناه آورده و در سرزمین من وارد شده و مرا بر دیگران برگزیده‌اند، پس باید آنان را فراخوانم و از گفتار این دو، پرسش کنم، آنگاه اگر همانگونه بود که این دو می‌گویند تسلیمشان می‌کنم و به قومشان بازمی‌گردانم و اگر آن گونه نبود، از ایشان حمایت می‌کنم و تا هر زمان که بخواهند می‌توانند در سرزمین من در آسایش و امنیت به سر برند.

نجاشی در پی اصحاب رسول خدا فرستاد و آنان را فراخواند. مهاجران انجمن کردند و درباره اینکه با نجاشی چگونه سخن گویند با یکدیگر مشورت کردند و تصمیم گرفتند هر چه پیش آید، حقیقت را از سر صدق و راستی بگویند و دستورهای رسول خدا را بی‌کم‌و‌کاست بیان کنند. نجاشی در حالی که کشیشان اطرافش را فراگرفته بودند و انجیل‌ها را پیش روی خود باز کرده بودند، رو به مهاجران کرده گفت: این کیشی که جدا از دین قوم خود آورده‌اید و نه دین من است و نه کیش دیگر ملل جهان، چیست؟

جعفر‌بن‌ابی‌طالب لب به سخن گشود و چنین گفت: پادشاها ما مردمی بودیم که به وضع جاهلیت زندگی می‌کردیم، بت‌ها را پرستش می‌کردیم، مردار می‌خوردیم، کارهای زشت انجام می‌دادیم، قطع رحم می‌کردیم، با همسایگان و هم‌پیمانان خود رفتاری بد داشتیم، نیرومند ما ناتوان ما را می‌خورد … وضع ما چنین بود تا خدا پیامبری از خودمان برای ما برانگیخت که نسب و راستی و امانت و پاکدامنی او را می‌شناسیم. او ما را به خدا دعوت کرد تا او را به یگانگی بشناسیم و پرستش کنیم، و سنگ‌ها و بت‌هایی را که خود و پدرانمان می‌پرستیدیم رها کنیم. او ما را به راستگویی، امانت، صله رحم، نیکی با همسایگان و هم پیمانان و خودداری از کارهای حرام و خونریزی امر کرد؛ و از کارهای زشت، سخن دروغ، خوردن مال یتیم و متهم ساختن زنان پاکدامن نهی کرد. او به ما فرمود تا نماز بخوانیم و زکات بدهیم و روزه بگیریم.

آنگاه جعفر احکام اسلام را برای نجاشی برشمرد. سپس گفت: ما نیز او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم و او را در آنچه از جانب خدا آورده بود پیروی کردیم. خدای یگانه را پرستش کردیم، از ارتکاب محرماتی که بر ما حرام کرده بود خودداری کردیم، هر چه را بر ما حلال کرده بود حلال دانستیم. آنگاه قوم ما بر ما تاختند و ما را شکنجه دادند و به آزار ما پرداختند تا از پرستش خدا به پرستش بت‌ها بازگردیم و کارهای پلیدی را که [پیشتر] حلال می‌شمردیم، حلال بشمریم. پس چون ما را شکنجه کردند و بر ما ستم روا داشتند و سخت گرفتند و مانع انجام دادن دستورهای دینی‌مان شدند، به سرزمین شما آمدیم و تو را بر دیگران برگزیدیم و خواستیم تا در پناه تو باشیم و دیگر بر ما ستمی نرود.

نجاشی گفت: آیا از آنچه پیامبرتان آورده چیزی به خاطر داری؟ جعفر گفت: آری. نجاشی گفت: برای من بخوان. جعفر قسمتی از سوره مریم را تلاوت کرد. اُمّ سَلَمه [راوی خبر] گوید: نجاشی با شنیدن آن، چندان گریست که قطره‌های اشک ریش انبوه و صورتش را نیز فرا گرفت و کشیشانی که اطراف او بودند نیز گریستند […]

آنگاه نجاشی به عبدالله و عمرو گفت: این سخن و آنچه عیسی آورده است، هر دو از یک منبع نور است، بروید که به خدا سوگند آنان را به شما تسلیم نمی‌کنم.

(سیره نبوی، مصطفی دلشاد تهرانی، جلد 3، انتشارات دریا، ص412)

من از که باک دارم…

من از که باک دارم؟ خاصه که یار با من

از سوزنی چه ترسم؟ و آن ذوالفقار با من

 

کی خشک لب بمانم؟ کان جو مراست جویان

کی غم خورد دل من؟ و آن غمگسار با من

 

تلخی چرا کشم من؟ من غرق قند و حلوا

در من کجا رسد دی؟ و آن نوبهار با من

 

از تب چرا خروشم؟ عیسی طبیب هوشم

وز سگ چرا هراسم؟ میر شکار با من

 

در بزم چون نیایم؟ ساقیم می‌کشاند

چون شهرها نگیرم؟ و آن شهریار با من

 

در خم خسروانی می بهر ماست جوشان

این جا چه کار دارد رنج خمار با من؟

 

با چرخ اگر ستیزم ور بشکنم بریزم

عذرم چه حاجت آید؟ و آن خوش عذار با من

 

من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت

اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من

 

ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم

خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من

(دیوان شمس)

راهِ کوچندهٔ به سوی تو نزدیک است…

در بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست که بپذیرند یا نه. وی را نشان دادند به کسی که عابدترین روزگار بود.

از وی پرسید که «گناه بسیار دارم و نود و نه کس کشته‌ام، مرا توبه بوَد؟»

گفت: «نه».

آن عابد را نیز بکشت تا صد تمام شد. پس وی را به عالم‌ترین روزگار نشان دادند. برفت و از وی پرسید. گفت: «مرا توبه بود؟»

گفت: «بوَد، وليكن باید که از زمین خویشتن بروی که این جای فساد است و به فلان جای روی که آنجا اهل صلاح‌اند».

وی برفت و در میان راه فرمان یافت(1)مرگ او فرا رسید.

فریشتگان عذاب و فریشتگان رحمت در وی خلاف کردند و هر کسی از ایشان گفتند که وی در ولایت من است.

خدای تعالی بفرمود تا آن زمین را بپیمودند(2)اندازه گرفتند. وی را زمین اهل صلاح نزدیک‌تر یافتند به یک بدست(3)وجب.

پس فریشتگان رحمت جان وی ببردند.

(کیمیای سعادت، محمد غزالی؛ به نقل از «متون عرفانی به زبان فارسی از ابتدا تا قرن ششم»، انتشارات سمت)

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 مرگ او فرا رسید
2 اندازه گرفتند
3 وجب

تو را می‌ستایم با زیباترین ستایش‌ها…

🔸بخش از نیایش امام علی(ع) در شبی از شب‌های صفین، هنگامی که کار بر یارانش سخت گردیده بود:

پروردگارا!

تو را می‌‌ستایم

با زیباترین ستایش‌ها

زیرا که آزمایش تو نزد من

زیباترین آزمایش‌هاست

خداوندا!

یاری، هم‌آوازی

کامیابی و بخشش خود را

به من بچشان

و بی‌تابی دیدارت را

روزی من کن

و پیروزی در یاری خود را

تا آنجا که شیرینی آن را در قلب خود دریابم.

 

خداوندا!

مرا بر انجام درست‌ترین کار زندگانی‌ام

استوار بدار

بی‌گمان تو جایگاه من و یارانم را می‌بینی

و چیزی از کار من بر تو پوشیده نیست.

(گزیده‌ای از نیایش‌های امام علی(ع)، گزینش محمد مهدوی دامغانی، انتشارات علمی فرهنگی، ص 83)

به تماشای ماه

🔸 یک دیالوگ از فیلم «ذن» (زندگی استاد ذن، دوگن)

– دوگن: توکیوریِ بزرگ، چیزی که می‌گویید به این می‌ماند که در اقیانوس باشید، و مدعی باشید که آبی در آن نیست.

– توکیوری: یعنی چه؟

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان، ماه در پاییز، برف سرد در زمستان…

– گل‌ها در بهار، صدای فاخته در تابستان … دوگن، اینها خیلی بدیهی‌اند.

– این‌ها در واقع خیلی واضحند. دیدن چیزها همان طور که هستند، حقیقتاً همان طور که هستند، این یعنی روشن‌بینی.
«ذاذن»، دیدن آب در یک اقیانوس پهناور است. و تا وقتی ما ذات بودا را پیدا نکرده باشیم، نمی‌توانیم متوجه آب بشویم.

– من متوجه نمی‌شوم دوگن… روشن‌بینی یعنی چه؟ ذات بودا چیست؟

– خوشبختانه امشب ماه کامل است، می‌توانیم به باغ برویم و ماه را تماشا کنیم؟

تمام این دیالوگ را در دقیقه‌ی 90 فیلم «ذن»، در این آدرس ببینید: http://ayat.ir/Scojl

منزل‌گاه ما

🔸امام علی(ع):

[…] دنیا خانهٔ راستی است برای کسی که او را راستگو دانست. سرای عافیت و تندرستی است برای کسی که او را شناخت و فهمید، خانهٔ توانگری است برای کسی که از آن توشه گرفت و جایگاه اندرز است برای کسی که پند پذیرد.

سجده‌گاه دوستان خدا، مصلای فرشتگان حق، محل نزول وحی خدا و تجارت‌خانهٔ اولیای حق است که در آن رحمت به دست آورند و بهشت را سود بردند.

چه کسی دنیا را نکوهش می‌کند در حالی که بانگ برداشته که جدا شدنی است؟ و فریاد برآورده که نخواهد ماند و اعلام کرده که خود و اهلش خواهند مرد؟

دنیا با رنج و محنت خود نمونه‌‌ای از رنج‌های آخرت ترسیم کرد و با شادی خود به شادمانی آخرت تشویق کرد.

شامگاه را به سلامت گذراند و بامداد با مصیبتی سخت بازگشت تا مشتاق سازد، بیم دهد، بترساند و پرهیز دهد.

مردانی دنیا را در بامداد ندامت سرزنش کنند و دیگران روز رستاخیز آن را ستایش کنند، همان کسانی که دنیا آنان را یادآور شد و آنان متذکر شدند با آنان سخن گفت و آنان سخنش را راست شمردند، اندرزشان داد و آنان پندش را پذیرا گشتند.

(نهج‌البلاغه، حکمت 131)

تو، همدم زندگی بی‌پایان منی

🔸 دو قطعه از «گیتانجالی»

هشیار نبودم آن دم
که برای نخستین بار
از دروازه این زندگی گذر کردم

کدامین توان‌مایه بود
که مرا برانگیخت
تا چونان غنچه‌ای در نیمه‌شب جنگل
به میان گستردگی این راز
واگشوده شوم؟

به گاه برآمدن سپیده که به نور نگاه افکندم
بی‌درنگ احساس کردم
که در این دنیا بیگانه نیستم

و آن ذات فراتر از ادراک بی‌شکل و نام
مرا به سیمای مادر خود
در میان دستانش جای داده است.

حتی هنگام مرگ نیز – همان ناشناخته –
چونان کسی که همیشه می‌شناخته‌ام
برابرم آشکار خواهد شد
و از آنجا که به این زندگی مهر می‌ورزم
می‌دانم که مرگ را نیز
همچنان دوست خواهم داشت.

مادر که نوزاد را از پستان راست بر می‌گیرد
کودک بانگ ناله سر می‌دهد
اما دمی نمی‌گذرد
که او را آرامش سینه‌ی چپ فرامی‌گیرد.

***

تو مرا به دوستانی که نمی‌شناسم، شناسانده‌ای
و مرا در خانه‌هایی که از آنِ من نیست،
جایگاه بخشیده‌ای.
تو دور را نزدیک آورده‌ای
و از بیگانه برادر ساخته‌ای.

زمانی که ناگزی از رها کردن سرپناهِ خو کرده‌ام هستم
در دل ناشادمانم،
و از یاد می‌برم
که کهنه در نو جا می‌گیرد
و تو در نو نیز جای داری.

مرا از راه زندگی و مرگ
در این دنیا یا جهان‌های دیگر
هر جا که رهنمون شوی
تویی که یگانه همدم زندگی بی‌پایان منی؛
همان دگرگون‌ناشونده‌ای که همواره قلب مرا
با حلقه‌های شادمانی
به ناشناخته‌ها پیونده داده‌ای.

آنکه تو را شناسد
هیچ کس را بیگانه
و هیچ دری را بسته نمی‌یابد.

آه پروردگارم
دعایم را برآورده کن
و اجازه مده که در بازی کثرت هیچ گاه
برکت لمس وحدت را از یاد ببرم.

( برگرفته از «نغمه‌های جاوید عشق» (گیتانجالی)، سروده‌ی «رابیندرانات تاگور»، ترجمه فرامرز جواهری‌نیا، نشر مثلث )