نکاتی دربارۀ آیۀ 142 سورۀ بقره (تغییر قبله)

🔸 آیات این صفحه مربوط به ماجرای تغییر قبلۀ مسلمانان است. بنا به تفسیر المیزان، مسلمانان در تمام دوران اقامت در مکه و چند ماه ابتدایی پس از هجرت به مدینه، رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواندند. پس از درخواست پیامبر(ص) از خداوند (آیه 144) خداوند قبلۀ جدیدی را برای مسلمانان مشخص کرد و ایشان از آن به بعد رو به سوی مسجدالحرام عبادت می‌کردند.

🔸در آیۀ 142، خداوند از این خبر می‌دهد که عده‌ای از «سفیهان» به این تغییر قبله ایراد خواهند گرفت. المیزان اعتقاد دارد که یهودیان دستۀ مهمی از این افراد بودند. اعتراض آنان بر این مبنا بود که خدا از زمان‌های بسیار دور، بیت‌المقدس را برای انبیاء قبله قرار داده بوده، و چه دلیلی وجود دارد که قبله را به سوی مسجدالحرام که هیچ برتری‌ای ندارد بگرداند؟ آنها چنین نتیجه‌گیری می‌کردند که این نمی‌تواند حکم خدا باشد، و پیامبر(ص) این حکم را از جانب خود آورده.
این ادعا که آنچه مسلمانان را به جانب قبله‌ای جدید گردانده حکم خدا نیست، در قالب این پرسش مطرح شده است: «چه چیز آنان را از قبله‌ای که بر آن بودند رویگردان کرده است؟»

🔸 به گفتۀ المیزان، این سخن خدا که «مشرق و مغرب از آنِ خداوند است» یادآوریِ این موضوع است که جهات و مکان‌هایی همچون بیت‌المقدس و مسجدالحرام، به خودیِ خود ویژگی‌ای ندارند که باعث شود تنها قبلۀ ممکن باشند. گویی که یهودیان اعتقاد داشته‌اند تنها بیت‌المقدس صاحب ویژگی‌های لازم برای قبله بودن است.
خداوند اما می‌گوید که همۀ جهات و مکان‌ها، «مُلک» خداوند هستند. اگر خدا در زمانی چنین خواسته که مردم هنگام عبادت رو به مکان خاصی کنند، فقط به خاطر منفعتی بوده که در این کار برای مردم می‌دیده، و هدایتی که در این روش برای آنان امید داشته. بنابراین هر زمان که خدا هدایت مردم را در رو کردن آنان به سمت دیگری ببیند، حکم خود را تغییر خواهد داد.

🔸 یهودیان (و مشرکینی که به پیروی از آنان بر مسلمانان خرده می‌گرفتند)، به ظاهر مناسک بیشتر اهمیت می‌دادند، تا حکمتی که خدا از آن مناسک اراده کرده.
در میان مسلمانان هم عدۀ زیادی بر این باور بوده‌اند (و هم‌اکنون نیز هستند) که تنها توجه به ظاهر حکم خدا، بدون توجه به حکمت، ضروری است. در مقابل، مسلمانان عقل‌گرا (از جمله شیعیان راستین) از این باور دفاع کرده‌اند که خداوند به آن چیزی حکم می‌کند که عقلانی است. این همان چیزی است که در بین شیعیان به به اصل «عدالت» معروف است.

🔸 مناسک به سادگی ممکن است به «عادت» تبدیل شوند و حکمت ماورای آنها به فراموشی سپرده شود. در روایتی از امام صادق(ع) سخنی به این مضمون آمده که گاهی فرد چنان به ظاهر عبادت (مثلاً نماز یا روزه) عادت می‌کند که حتی تصور ترک آن عبادت موجب وحشت او می‌شود.
امام چنین نتیجه می‌گیرند که این ظواهر به تنهایی نمی‌تواند ملاک نیکویی دین افراد باشد، و پیشنهاد می‌دهند که برای درک عمق دین‌داری افراد باید به راست‌گویی و امانت‌داری آنان نگاه شود.

🔸 اما مسئۀ قبله چرا برای پیامبر(ص) و مسلمانان این چنین اهمیت داشت؟
به این پرسش باید دقیق‌تر فکر کرد. اما در نظر اول، می‌توان گفت که رو کردن همۀ مسلمانان به هنگام عبادت پروردگار مشترک‌‌شان به یک سوی واحد، می‌توانست کمکی باشد برای نزدیک شدن و اتحاد دل‌ها.
تغییر قبله، نوعی تمایز بین اسلام و ادیان یهودیت و مسیحیت ایجاد می‌کرد. کعبه، توسط ابراهیم(ع) بنیان‌گذاری شده بود، بنابراین این چرخش می‌توانست به صورت بازگشت به ریشۀ ادیان تلقی شود (چنان‌که در آیات دیگر از جمله آیۀ 135، به این موضوع اشاره شده است.)

🔸 پیامبر(ص) به خوبی از تأثیر ظاهر عبادات آگاه بود. او تصور نمی‌کرد که با تمرکز بر درون و تلاش قلبی می‌توان پروردگار را تمام و کمال پرستید. از این رو او از خدا مسئلت داشت که مناسک و عباداتی را برای آنان پدید آورد که یاری‌گر مسلمانان در مسیر نزدیک شدن به پروردگارشان باشد.
مسئلت و آرزوی پیامبر(ص) برای تعیین قبله‌ای برای مسلمانان در آیۀ 144 آشکار است: «ما گردانیدن رویت در آسمان را نیک می‌بینیم…».
به عنوان مثالی دیگر از اهمیت ظاهر عبادت، می‌توان به این اشاره کرد که پیامبر(ص) همواره از مردم می‌خواست صف‌های نماز جماعت را مرتب و بدون فاصله‌های اضافی تشکیل دهند، تا شیطان نتواند بین دل‌های آن‌ها فاصله بیندازد.

🔸 یک پرسش مهم این است که باید چه کنیم تا مناسک و عبادات ظاهری به صورت عاداتی میان‌تهی در نیایند؟
مسلماً یک راه، کسب دانش بیشتر و تلاش برای توجه قلبی به معانی عبادات است. اما این کافی نیست، و ما باید به ظاهر عبادات هم دقیق‌تر فکر کنیم.
مثلاً برگزاری نماز به صورت فردی، به نسبت برگزاری نماز به صورت جمعی امکان بیشتری برای عادت شدن دارد. وقتی من در اتاقم همواره به یک سمت مشخص نماز می‌خواند، احتمال زیادی دارد که بعد از مدتی اصلاً به معنی نماز خواندن به این سمت فکر نکنم. اما وقتی که جمعیتی فراوان در صف‌هایی مرتب به یک سمت خاص نماز می‌خوانند، اهمیت جهت بیشتر به چشم می‌آید.
عبادت آن پروردگار مشترک بیشتر متجلی خواهد شد اگر مسجد ظاهری ساده و غیر تجملی داشته باشد، و نمازگزاران خشوع خود را در لباس‌های ساده‌ای که انتخاب کرده‌اند نیز به نمایش گذاشته باشند.

 

دربارۀ آیات صفحۀ 20 (نکاتی دربارۀ «اسلام»)

در آیاتی از سورۀ بقره (مثلاً آیات 113 و 120)، از این صحبت شده که یهودیان و مسیحیان هویتی دینی برای خود قائل بودند و تنها کسانی را صاحب هدایت و نجات می‌دانستند که در «ملت» آنان درآیند.
خداوند این تصور را با قاطعیت رد می‌کند، و به تأکید بیان می‌کند که هدایت تنها از جانب خداست (آیه 120)، خدایی زنده و پویا که بر اساس حق و حقیقت – و نه بر اساس نام‌گذاری‌های بی‌معنا – پاسخ بندگانش را می‌دهد. هیچ کس نمی‌تواند کیش و آیین ظاهری خود را سبب نجاتش بداند. به همین ترتیب، هیچ کس نمی‌تواند امکان نجات برای کسانی که خارج از این کیش و آیین هستند را به کل رد کند.

خداوند در مقابل آیین یهودیان و مسیحیان، به آیین ابراهیم(ع) اشاره می‌کند. ابراهیم(ع) پیش از وجود این دو دین، بر اساس پیگیری حقیقت به پروردگار خود ایمان آورده و خود را به تمامی «تسلیم» این حقیقت کرده است.
این «تسلیم» بودن روبه‌روی حقیقت دقیقاً معادل است با سر پیچیدن از آنچه غیر حقیقت است، مثلاً سرپیچیدن از هر ستمگری که در برابر خدا قد افراشته است.

در آیات صفحۀ 20، این «تسلیم بودن» جلوه‌گری خاصی دارد. ابراهیم(ع) را می‌بینیم که از خداوند طلب دارد که تسلیم بودن برای خداوند حق را به او و همین طور به به فرزندانش روزی کند (آیه 128).
خداوند «ملت»های دیگر (مثلاً ملت یهود و ملت مسیحیان) را با «ملت» ابراهیم مقایسه می‌کند (آیه 130)، و ویژگی مهم ابراهیم، بنیان‌گذار این ملت، را این می‌داند: خداوند به او گفت که تسلیم شو، گفت که تسلیم شدم برای پروردگار جهانیان.
این همان چیزی است که ابراهیم به پسرانش وصیت می‌کند، و نسل او نیز این وصیت را ادامه می‌دهند (آیات 132 و 133).

خداوند محمد(ص) و پیروانش را وارثان ابراهیم(ص) می‌داند؛ کسانی که در هیچ یک از «ملت»های مرسوم در نیامده‌اند، بلکه تسلیم حقیقت و خداوند حق شده‌اند، از همین روست که آنان «مسلم» یا مسلمان نامیده می‌شوند.

با این وصف، اگر مسلمانان هم برای خود ملتی تشکیل دادند که با ملت ابراهیم «حنیف» یا حق‌گرا متفاوت بود، چه تفاوتی بین این ملت و ملت یهود یا مسیحیان زمان پیامبر(ص) وجود دارد؟ در این حالت آیۀ 111 را می‌توانیم برای ملت مسلمانان نیز بازخوانی کنیم: «گفتند کسی به بهشت وارد نمی‌شود مگر آنکه مسلمان باشد، این آرزوهای واهی آنان است، بگو برهان خود را بیاورید اگر راستگو هستید.»

مسلمان حقیقی، همان کسی است که در آیۀ بعد، آیۀ 112، توصیف شده است: «آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.»

آری، مسلمانی به نام نیست. محک خلوص آیین ما، تسلیم بودن به حق و حقیقت است و بس. و مقایسۀ زندگی‌مان با کسانی همچون ابراهیم(ع)، که زندگی خود را بر اساس حقیقت سامان دادند، کمک‌مان می‌کند تا سرکشی‌های خود را روبه‌روی حقیقت به جا آوریم.

 

 

نکاتی دربارۀ آیات 114 و 115 سورۀ بقره


🔸 آیه 114: نظر می‌آید که این آیه راجع به مشرکین مکه است، که در دوره‌ای پیش از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، اجازۀ ورود مسلمانان به مسجدالحرام را نمی‌دادند.

🔸 خداوند در این آیه، خالی شدن مسجد از «ذکر» حقیقی خود را سبب ویرانی («خراب») آن می‌داند، هر چند که بنای ظاهری این مسجد آباد و پابرجا باشد.

🔸 مشرکان خود را متولّی مسجدالحرام می‌دانستند، و تصور می‌کردند این حق را دارند که دیگران را، به این بهانه که از آیین سنتی آنان روی گردانده بودند، از آن مسجد باز دارند.

خداوند این باور را رد می‌کند: مساجد جایگاه هر کسی است که خدا را یاد کند، هر چند آیین او توسط مراجع قدرت یا عرف زمانه تأیید نشود.

🔸 این جمله که «اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین» احتمالاً به این معنی است که بازداشتن یادکنندگان خدا از مساجد، موجب خشم خداست. کسانی که چنین کرده‌اند باید هنگام ورود به مساجد از گرفتار آمدن به این خشم ترسان و نگران باشند، اگر بدانند.

🔸 آیه 115: به نظر می‌رسد این آیه خطاب به کسانی باشد که از حضور در مسجدالحرام – که محلی گرامی برای یاد خداست – باز داشته شده‌اند.

خداوند به ایشان یادآوری می‌کند که شرق و غرب عالم از آنِ اوست، و او در هیچ محل مشخصی (مثلاً مسجدالحرام) محصور نشده است. هر فردی می‌تواند با قصد کردن صادقانۀ خداوند، در هر مسیری با او رو در رو («مواجه») شود.

🔸 به تعبیر المیزان، آنچه این مواجهه با خدا را میسر می‌کند، نه رو کردن به یک مکان خاص، یا قرار گرفتن در آن مکان، بلکه قصد و نیت حقیقی ماست. خداوند از خواست ما آگاه است، و هر جا و در هر راه که باشیم به این خواست توجه می‌کند.

و البته ما گاه خواستۀ خود را با رو کردن ظاهری به سمتی (مثلاً قبله) یا رفتن به راهی (مثلاً راهی شدن برای حج) همراه می‌کنیم. ولی در همین موارد هم بنیان و اساس کار، نیت و قصد است. اگر نیت سالم و پاک نباشد، موقعیت نجات‌دهنده نیست، حتی اگر ظاهر آن موقعیت جهاد در راه خدا باشد.
و برعکس، با داشتن قصد و نیت پاک و قوی، حتی اگر توان بودن در یک موقعیت را نداشته باشیم، از نظر خدا (و در نتیجه از حیث فایده و اثر) چنان است که در آن موقعیت حضور داشته‌ایم.
ماجرای به این مضمون وجود دارد که پیامبر(ص) هنگام بازگشت از جهادی، به یاران خود گفت: شما دوستانی در مدینه دارید که از شهر خارج نشده‌اند، ولی در هر پستی و بلندی این راه همراه با ما بوده‌اند.
یاران پیامبر(ص) پرسیدند چگونه چنین چیزی ممکن است؟
پیامبر(ص) فرمود: بیماری آنان را از همراهی ما باز داشته بود.

🔸 بنا به تفسیر المیزان، «واسع» به این معنی است که مُلک خدا محدودیتی ندارد، وسعتی کامل دارد و او به ما احاطه دارد. «علیم» یعنی که نیات ما به هر سو که متوجه باشد، او از آن آگاه است.

 

نکاتی دربارۀ آیۀ 102 سورۀ بقره

🔸 آیه 102: این آیه معرکۀ آراء مفسران بوده است: حکایت شیاطین در ملک سلیمان چه بوده؟ آن سحری که می‌آموختند چه ماهیتی داشته؟ و ماجرای هاروت و ماروت چه بوده؟

اما من گمان می‌کنم که خلاصه‌گویی خداوند در این آیه بی‌دلیل نیست. احتمالاً خدا نمی‌خواسته در جزئیات بی‌حاصل فرو برویم. فرو رفتن در این جزئیات ممکن است باعث شود موضوع اصلی را از یاد ببریم.

اما موضوع اصلی چه بوده؟

🔸 این آیه را باید همراه با آیات 100 و 101 خواند. در این آیات مضمون اصلی سوره تا اینجا دوباره تکرار شده است: وفای به عهد خداوند، و حفظ سخن و کتاب او.

آیه 101 بیان می‌کند که بنی‌اسرائیل کتاب را رها کردند (پشت سر خود انداختند)، چنان‌که گویی «نمی‌دانند». اینجاست که وارد آیۀ 102 می‌شویم: آن کسانی که کتاب را و عهد خود را رها کرده بودند، در عوض از آنچه «شیاطین» در عهد سلیمان فرا گرفته بودند پیروی می‌کردند. آن‌چنان که به نظر می‌آید هدف آنان از این پیروی به دست آوردن قدرت و برتری‌ای بر مردم بوده.

🔸 مقصود از شیاطین، می‌تواند مردمانی باشد که صفتی همچون صفت شیطان دارند. به یاد بیاوریم که ویژگی مهم و متمایز شیطان در قرآن، میل او به برتری‌جویی است که در مقابل آدم نیز بروز کرد.

🔸 خداوند در جمله‌ای از این آیه تأکید می‌کند که سحر چیزی ورای قدرت خداوند نیست. سحر نیز مانند همۀ رخدادهای عالم، در مسیرهایی که خداوند عالم قرار داده و بر آنها مسلط است جاری می‌شود.

🔸 دلیل خداوند برای اینکه چرا باید بنی‌اسرائیل سحر را رها می‌کردند ساده است: سحر سودی نداشت و به آن‌ها زیان می‌رساند.
این سخن بلافاصله به سخنی دیگر به این مضمون متصل می‌شود که توانایی سحر، هیچ بهره‌ای را در آخرت به همراه نمی‌آورد. به این ترتیب مشخص می‌شود که مقصود خداوند از سود و زیاد، سود و زیانی حقیقی است که در آخرت نمایان می‌شود.

🔸 جملۀ پایانی آیه تأمل‌برانگیز است: آنها برای به دست آوردن این توانایی «خود» را می‌فروختند، و چه بد معامله‌ای می‌کردند.

آن عهدی که بنی‌اسرائیل می‌شکستند، عهدی بود که در جان‌شان ریشه داشت. آن عهد یک عهد قراردادی و روی کاغذ نبود. آنها چیزی که به جان سنجیده بودند و نجات خود را در آن می‌دیدند، رها می‌کردند. آنها کتاب موسی را که در آن هدایت و رحمت برای خودشان بود رها می‌کردند.

رها کردن این عهد، و این کتاب، در واقع رها کردن «خود» و آرزوهایش بود به نیت به دست آوردن قدرتی پوچ و فانی. قدرتی که به زودی هیچ چیز از آن باقی نمی‌ماند، حال آنکه آن خود پرورش‌نیافته و دور شده از رحمت تا ابد با آنها باقی خواهد بود.

نکاتی در مورد آیات 89 و 90 سورۀ بقره

آیات سورۀ بقره:

و همانا به موسى كتاب [تورات‌] را داديم، و پس از او پيامبرانى را پشت سر هم فرستاديم، و عيسى پسر مريم را معجزه‌هاى آشكار بخشيديم، و او را با «روح القدس» تأييد كرديم؛ پس چرا هر گاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد؟ گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد. (۸۷)

[…] و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از ديرباز [در انتظارش‌] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌جستند؛ ولى همين كه آنچه [كه اوصافش‌] را مى‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد. (۸۹)

وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند، كه چرا خداوند از فضل خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد [آياتى‌] فرو مى‌فرستد. پس به خشمى بر خشم ديگر گرفتار آمدند. و براى كافران عذابى خفت‌آور است. (۹۰)

***

امشب شب میلاد امام مهدی(ع) است.

خوب است به آیۀ 89 و ارتباط آن با این مناسبت بیندیشیم. این آیه وصف بنی‌اسرائیل است، که سال‌ها در انتظار رسولی از جانب پروردگارشان بودند. رسولی که او را کاملاً می‌شناختند. رسولی که به یاد او، پیروزی بر کافرانی که به ایشان ستم می‌کردند را طلب می‌کردند. اما زمانی که آن رسول آمد، انکارش کردند و به سرعت از جملۀ دشمنانش شدند. و به این ترتیب از رحمت خدا دور شدند (لعنت، به معنی باز داشتن رحمت است).

اما این عجیب نیست که چنین کسانی که سال‌ها در انتظار آن رسول به سر می‌بردند، او را به سرعت انکار کردند؟
چه چیزی موجب این انکار و دشمنی بود؟

آیه 90، به «حسد» اشاره دارد. آنان انتظار نداشتند که چنین کسی (یک غیر یهودی، درس نخوانده و امّی، فردی به ظاهر معمولی که همچون مردمان عادی با آنان حشر و نشر می‌کند، یا …) دریافت‌کنندۀ پیام خدا باشد. آنان این «افتخار» را برای بزرگان خود می‌خواستند.

در آیۀ 87 چیز دیگری می‌بینیم: «کبر ورزیدن» به معنی خوار شمردن حق و بزرگ شمردن خواسته‌های خود، روبه‌روی پیامبران.
نتیجۀ این کبر چه شده؟ این پیامبران را دروغگو شمردند، و حتی گروهی را به قتل رساندند.
به قتل رساندند چون چیزی خلاف میل آنان را می‌گفتند.

و شاید این رسول، محمد(ص)، هم چیزهایی می‌گفت خلاف خواسته‌های یهود؛ خواسته‌هایی که اکنون با خواسته‌های اشراف قریش فاصلۀ چندانی نداشت. یهود در آن روزگار نیز ثروت را به طور انحصاری برای خود می‌خواستند، دوست داشتند عده‌ای را همواره زیر دست نگه دارند، و دوست داشتن مقام و افتخار و زندگی دنیوی آنان همواره محفوظ بماند.

یهود خواستار آمدن رسول بودند، ولی در قلب‌هایشان خواسته‌هایی دیگر نیز خانه کرده بود. در آن زمان که با رسول مواجه شدند، او را به آن خواسته‌ها فروختند. بزرگی، افتخار و ثروت در چشم‌شان بزرگ آمد. پیروی از عربی بادیه‌نشین در چشم‌شان خفت‌بار جلوه کرد. تعبیر قرآن در آیه 90 این است: آنها خودشان را فروختند. آن خودی که رسول را شناخته بود طلب کرده بود.

چرا خدا ماجرای بنی‌اسرائیل را برای ما نقل می‌کند؟
چون می‌داند که در دل ما هم خواسته‌هایی خانه کرده، که ما را به همان راه می‌کشانند.
آن خواسته‌ها را باید بشناسیم. باید ببینیم که چطور خودبرتربینی، دوست داشتن لذت‌ها، دوست داشتن مال، افتخار طلبی و … در وجودمان سال‌هاست که سکونت کرده.
و بدانیم که این مهمانان شوم، ما را چنان استحاله می‌کنند که هر رسولی را خواهیم فروخت. ادعای ما در مورد محبت مهدی(ع) هیچ فایده‌ای نخواهد داشت اگر این خواسته‌ها را از دل بیرون نکنیم. و برای بیرون کردن این خواسته‌ها از دل، عمل صادقانه حیاتی است. باید خود را عادت دهیم به تواضع و همنشینی با مسکینان و خارج کردن حق اموال و کمک به اهل خیر. خود را عادت دهیم به شنیدن حق. عادت دهیم به انصاف دادن به دیگرانی که حقی به گردن‌مان دارند.

اگر چنین نکنیم، هر ادعایی هم که دربارۀ محبت او داشته باشیم، در روزی که ملاقاتش کنیم دشمنش خواهیم شد. می‌پنداریم او می‌خواهد «معشوق»مان را، دنیایمان را از ما بگیرد. چرا دشمنش نشویم؟ چرا مرده نخواهیمش؟

محبت، بی نقد جدی خواسته‌های دل، فقط ادعا است. گریه‌های شبانه، بدون عزم جدی برای تغییر مسیر زندگی، فقط مشتی احساسات است. خودت را بشناس تا خود را نفروشی. خودت را نفروش تا رسول را بخواهی. راه دیگری وجود ندارد.

 

نکاتی در مورد آیات 83 تا 85 سورۀ بقره

در این سوره، پیش از این آیات، چند مرتبه راجع به عهد خداوند با بنی‌اسرائیل صحبت شده است. آیات 83 و 84 حاوی مصداق‌های روشنی از محتوای میثاق خدا با بنی‌اسرائیل است.
یک سرِ این میثاق خداوند است، و عهدی که می‌بندد حاکی از چیزهایی است که برای او اهمیت دارد. همان خدا اکنون پروردگار ماست، و اگر می‌خواهیم او را بشناسیم و خواست او را بدانیم، باید به این عهد توجه کنیم.

🔸 در تفسیر المیزان، در مورد این جمله از آیۀ 85 که «آیا به بخشی از کتاب ایمان می‌آورید و به بخشی کفر می‌ورزید؟» توضیحی بدین مضمون داده شده است: این حکم که امکان گرفتن فدیه در ازای آزادی اسیران وجود دارد در «کتاب» (تورات) آمده است. این حکم که بنی‌اسرائیل نباید عده‌ای از خویش را اخراج و تبعید کنند نیز در کتاب آمده است. خداوند می‌گوید که چرا یک حکم را اجرا می‌کنید و حکم دیگر را رها می‌کنید.

این سخن در جای خود درست است، اما معنای این جمله را باید کلی‌تر در نظر بگیریم. بحث فقط در مورد احکام مشخص کتاب، و اینکه باید همۀ آنها را پذیرفت، نیست. ایمان آوردن به همۀ کتاب، به این معناست که مفاهیم مختلف موجود در کتاب و خواسته‌های مختلف خداوند را باید به صورت یک کل به هم پیوسته دید.

توجه به بعضی آیات و جملات کتاب و دیدن آنها به صورت تکی و منفرد، به کج‌فهمی‌های عمیقی منجر می‌شود. یک مورد ساده از این کج‌فهمی‌ها را می‌توانیم در زمینۀ آیۀ 83 بررسی کنیم.

🔸 در آیۀ 83 چنین آمده که «به پدر و مادر نیکی کنید.» این خواستۀ خداوند، در چرخشی عجیب، در بسیاری از منابر به این صورت بیان می‌شود که «از پدر و مادر خود اطاعت کنید.» در حالی که خداوند امر به نیکی کرده نه اطاعت.

نکته‌ای که اغلب فراموش می‌شود این است که این جمله بلافاصله پس از این سخن آمده که «جز خداوند را نپرستید.» و آیا امکان ندارد برآوردن خواسته‌های والدین با پرستش خدا ناسازگار باشد؟
البته که چنین چیز ممکن است. والدین می‌توانند از فرزندان خود بخواهند تن به ازدواج خاصی بدهند، شغل خاصی را انتخاب کنند، در جای خاصی اقامت کنند، در رشتۀ تحصیلی خاصی درس بخوانند یا … . هر یک از این انتخاب‌ها، انتخاب یک مسیر زندگی است؛ مسیری که لزوماً با عبودیت خدا سازگار نیست.

عبودیت چیزی در دل نیست، یک شیوۀ زندگی است. مثلاً کسی که می‌خواهد پرستش‌گرانه زندگی کند، طبق همین آیۀ 83، باید به رسیدگی به خویشان و «یتیمان» و مسکینان، و نیز برقرار رابطه‌ای نیک با عموم مردم پایبند باشد. این عهد خداست.
اگر تنها همین عهد را هم در نظر بگیریم، این شخص باید به بسیاری از پیشنهادهای ازدواج نه بگوید، بسیاری از شغل‌ها را رد کند، مکان‌های خاصی برای سکونت را انتخاب کند، و رشته‌های تحصیلی خاصی را برگزیند.

در این موارد خواستۀ پدر و مادر نمی‌تواند برای کسی تعیین تکلیف کند. انتخاب‌های ما و اعمال و زندگی‌مان، رقم‌زنندۀ سرنوشت ما هستند. ما در قبال این سرنوشت روبه‌روی پروردگارمان مسئولیم.
اگر این مسئولیت را به درستی نپذیریم، و به این بهانه که قرآن احترام پدر و مادر را واجب دانسته مسیری را برویم که با پرستش خدا در تعارض است، در زمرۀ کسانی خواهیم بود که به بخشی از کتاب (به ظاهر) ایمان آورده‌اند و به بخشی کفر ورزیده‌اند. «پس جزای آن کس که چنین کند چه خواهد بود جز خواری در حیات دنیا؟ […] »

 

نکاتی دربارۀ آیات 74 و 75 سورۀ بقره

🔸 آیه ٧۴: اینجا مقصود از قساوت قلب، شبیه شدن قلب به سنگ، این است که قلب قادر به مهم‌ترین درک‌ها و احساسات روبه‌روی پروردگارش نیست.
مثلاً طبیعی این است که با دیدن احسان پروردگار، به او مشتاق شویم. یا طبیعی این است که اگر درکی از زیبایی و عظمت او به دست اوردیم، قلب پر از ستایش شود. یا اینکه رو به روی عظمت او خشوع داشته باشیم. قساوت قلب به معنی از میان رفتن امکان درک احسان، یا زیبایی یا عظمت است، و از بین رفتن احساساتی که از چنین درک‌هایی به دست می‌آید.

در روایت‌هایی چنین گفته شده که قساوت قلب یکی از بدترین اتفاق‌هایی است که ممکن است برای ما بیفتد. در همین آیه تصویری واضح در این باره ارائه شده است: سنگ‌ها از کسی که صاحب قلبی قسی است برتر هستند. از میان سنگ‌ها ممکن است آبی پاکیزه و زنده‌کننده خارج شود، یا سنگ‌ها ممکن است از خشیت خداوند فرو بریزند.

🔸 آیاتی شبیه به این آیه تصویرگر عالمی تماماً زنده هستند؛ موجوداتی که روبه‌روی پروردگارشان به نحوی صاحب شعور هستند و افعالی که انجام می‌دهند بر اساس این شعور است. باران، باد، خورشید، ماه، ابر، درختان و … همه زنده و صاحب درک و مطیع پروردگارشان هستند. خوب است که دعای امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه به هنگام دیدن ماه نو را ببینید. امام در این دعا با ماه درست مانند یک موجود زنده صحبت می‌کنند.
قلب ما می‌تواند درکی بسیار والا داشته باشد. نشانه‌های پروردگار را دریابد، محبت او را تجربه کند، و بر اساس این محبت کار کند. در عین حال همین قلب می‌تواند خشک و سخت شود، و حتی درکی در اندازۀ درک سنگ‌ها نداشته باشد.

🔸 در این آیه قساوت این افراد از بنی‌اسرائیل، درست بعد از ماجرای زنده شدن یک مرده بیان می‌شود. این موضوع یادآور یک ماجرای کوتاه است. مضمون کلی این ماجرا است که پس از اینکه حضرت عیسی(ع) با ارادۀ خدا مرده‌ای را زنده کرد، بیشتر مردم از این اتفاق را نشانه قدرت عیسی می‌دیدند و از او می‌خواستند بیماران‌شان را شفا دهد. در این میان دو نفر به یکدیگر گفتند: چه می‌شود اگر از وی بخواهیم که ما را زنده کند؟
درک این دو نفر از کار عیسی(ع) چیز دیگری بود. آنها به دنبال یافتن «حیات» برای خود بودند؛ فکر می‌کردند شیوۀ فعلی زندگی‌شان نوعی «مرده‌زیستی» است.

باید به این فکر کنیم که درک بنی‌اسرائیل از آن چیزهایی که همراه موسی تجربه می‌کردند (شکافتن دریا، نزول منّ و سلوی، بر آمدن چشمه‌ها، برافراشته شدن کوه طور، زنده شدن این مرده، و …) چه بوده است؟ درک آنها فقط همین بوده که موسی و خدایش قدرتی شگفت‌انگیز دارند؟ اگر این طور بوده، این درک چه فرقی با درک فرعون و اطرافیانش دارد؟

به نظر می‌رسد به خصوص درک این موضوع که پروردگارم قصد پروردن من و به مقصد رساندنم را دارد، قصد «زنده کردنم» را دارد، درک خیلی مهمی است. خوب است آیات 36 به بعد سورۀ طه را ببینید. در این آیات خداوند به موسی می‌گوید که در زندگی چگونه قدم به قدم او را پرورده، تا جایی که در آیۀ 41 می‌فرماید: «تو را برای خود پروردم.» 

خدا می‌خواهد که همان‌گونه که موسی را برای خود پرورد، بنی‌اسرائیل را نیز برای خود بپرورَد. درک نکردن این قصد خداوند شاید یکی از مهم‌ترین خطاهای بنی‌اسرائیل باشد.

🔸 آیه 75: طبق عادت ممکن است این آیه را تنها خطاب به بنی‌اسرائیل ببینیم. اما این آیه خطاب به هر کسی است که کلام خدا را بشنود، آن را با عقل خود بپسندد ولی آن را «تحریف» کند.

تحریف دو صورت دارد. یک شکل تحریف این است که کلمات را عوض کنند یا چیزی به متن اضافه یا بخشی از آن را حذف کنند. اما حالت معمول‌تر این است که ظاهر کلام را نگه می‌دارند، ولی معنی دیگری از آن برداشت می‌کنند. در مورد قرآن تحریف از نوع اول وجود ندارد، ولی تحریف نوع دوم در تاریخ زیاد وجود داشته و همین امروز هم وجود دارد.

بنابراین این آیه انذاری برای تک تک ماست. و مهم‌ترین تحریف‌ها زمانی رخ می‌دهد که چیزی از قرآن را می‌فهمیم، ولی تلاش می‌کنیم آن را طبق هوای نفس خود ندیده بگیریم یا جور دیگری تعبیر کنیم.

 

 

بخش‌هایی از نامۀ امام علی(ع) به عثمان بن حنیف

(نامۀ 45 نهج‌البلاغه)

[خطاب به عثمان بن حُنَیف انصاری، كارگزار وی در بصره:] اما بعد، پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره تو را بر خوانی خوانده است و تو بدانجا شتافته‌ای. خوردني‌های نیکو برایت آورده‌اند و پی در پی کاسه‌ها پیشت نهاده. گمان نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندشان به جفا رانده است و بی‌نیازشان خوانده. بنگر کجایی و از آن سفره چه می‌خایی. آنچه حلال از حرام ندانی بیرون انداز، و از آنچه دانی از حلال به دست آمده در کار خود ساز. آگاه باش که هر پیروی را پیشوایی است که پی وی را پوید، و از نور دانش او روشنی جوید. بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه‌ی فرسوده و دو قرصه نان را خوردنی خویش نموده. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری کنید به پارسایی و در پارسایی کوشیدن و پاکدامنی و درستی ورزیدن. که به خدا از دنیای شما زری نیندوختم، و از غنیمت‌های آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه‌ی کهنه‌ام کهنه‌ای نیفزودم.

… و من نفس خود را با پرهیزگاری می‌پرورانم تا در روزی که پُربیم‌ترین روزهاست در امان آمدن تواند، و بر کرانه‌های لغزشگاه پایدار ماند. و اگر خواستمی دانستمی چگونه عسل پالوده و مغز گندم، و بافته‌ی ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراک‌ها نخواهد کشید. چه بود که در حجاز یا یمامه کسی حسرت گرده ‌نانی برد، یا هرگز شکمی سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم‌هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته، و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده: «درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست بزغاله». آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند، تا خوردني‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد.

… و چنان بینم که گوینده‌ی شما بگوید: اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ناتوانی او را از کشتن هماوردان بنشاند، و از جنگ با دلاور مردان بازماند. بدانید درختی را که در بیابان خشک روید شاخه سخت‌تر بود، و سبزه‌های خوش‌نما را پوست نازکتر، و رستني‌های صحرایی را آتش افروخته‌تر، و خاموشی آن دیرتر. 

… دنیا! از من دور شو که مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجسته‌ام و از ریسمان‌هایت رسته و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که بازیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. آنک در گورها گرفتارند و در لابلای لحدها ناپدیدار.

… هرگز! آن که پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن که در ژرفای دریایت فرورفت به در نیامد، و آن که از ریسمان‌هایت رهید، توفیق رفیقش گردید، و آن که از گزند تو ایمن است، باکش نبود اگر جای تنگش مسکن است و دنیا در دیده‌ی او چنان است که گویی روز پایان آن است.

… آیا چرنده، شکم را با چرا کردن پُر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد، و علی از توشه‌اش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیانی دراز چون چارپایی به سر برد رها، یا چرنده‌ای سر داده به چرا. خوشا کسی که آنچه پروردگارش بر عهده‌ی وی نهاده، پرداخته است و در سختی‌اش با شکیبایی ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده در جمعی که از بیم روز بازگشت دیده‌هاشان به شب بیدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار، و لب‌هاشان به یاد پروردگار و گناهانشان زدوده است ازآمرزش خواستن بسیار. «آنان حزب کردگارند و بدانید که حزب کردگار رستگارند»[سوره‌ی مجادله، 22]. پس پسر حنیف! از خدا بترس و گرده‌های نانت تو را کفایت است اگر به رهایی از آتش دوزخت عنایت است. (نامه 45)

فرازهایی از دعای ابوحمزۀ ثمالی

پروردگارا، از کجا برایم خیر و نیکی بوَد درحالی‌که آن خیر یافت نشود جز به نزد تو؟ و از کجا برایم رستگاری بود درحالی‌که آن رستگاری دست ندهد جز به یاری تو؟ نه آن کس که نکویی کند از یاری و مهربانی تو بی‌نیاز گردد و نه آنکه بدی نماید و بر تو گستاخی آرد و خشنودی تو را فراهم نیارد از قلمرو قدرتت برون رود.

 پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا. تو را به خودت شناختم و تو مرا بر خویش، راهنمایی کردی و به‌سوی خود فراخواندی؛ و اگر تو نبودی نمی‌دانستم تو کیستی.

سرورا شناخت و معرفتم دلیل بر هستی توست و محبتم به تو شفیع من است به درگاه تو و من به رهنمایی این دلیل به سویت مطمئنم و به شفاعت این شفیع به درگاه تو آسوده‌خاطرم.

و ستایش از آن خداوندی است که مرا به خودش واگذارد و گرامیم داشت، و مرا به مردم وا نگذارد تا خوارم کنند. و ستایش از آن خداوندی است که با من دوستی ورزد حال‌آنکه از من بی‌نیاز است. و ستایش از آن خداوندی است که بر من بردباری کند چندانکه گویی گناهی از من سر نزده است.

و به‌راستی که کوچنده به درگاه تو راهش نزدیک است و تو از آفریدگانت پوشیده نیستی جز اینکه کردارشان حجاب میان آنان وتو شود.

سرورا شناخت و معرفتم دلیل بر هستی توست و محبتم به تو شفیع من است به درگاه تو و من به رهنمایی این دلیل به سویت مطمئنم و به شفاعت این شفیع به درگاه تو آسوده‌خاطرم.

سرورا تو را به زبانی خوانم که گناهش از گفتار ناتوان ساخته. پروردگارا تو را با دلی خوانم که جرم و جریرتش آن را تباه ساخته و پروردگارا تورا خوانم در حالی که بیمناک و شیفته و امیدوار و هراسانم. سرورا چون به گناهم نگرم بیمناک گردم و چون به بزرگواریت نظر کنم طمع ورزم. پس اگر در گذری بهترین مهربانانی و اگر کیفردهی ستمگر نیستی.

امیدم برآر و دعایم شنو، ای بهترین کسی که نیایشگران ورا خوانند و برترین کسی که امیدواران بدو امید بندند.

سرورا آرزویم بزرگ و کردارم زشت است. پس تو از عفوخویش به اندازه آرزویم بخش و مرا به بدترین کردارم مگیر.

سرورا، من به فضلت پناه جسته‌ام و از تو به‌سوی تو گریخته‌ام. از تو خواهم که نسبت به کسی که به تو گمان نیک برد به وعدۀ عفو و کَرمت وفا کنی.

پروردگارا من چیستم و چه اَرزم؟! مرا به فضل خویش بخشای و برمن عفو و گذشت آر؛ پروردگارا مرا در پرده‌ات پوشان و از نکوهشم درگذر؛ به بزرگواری ذات تو سوگند که اگر غیر تو امروز بر گناهم آگه می‌شد هرگز آن گناه از من سر نمی‌زد. و اگر از شتاب کیفر می‌ترسیدم از آن دوری می‌جستم، نه از آن رو که تو خوارترین ناظران و بی‌مقدارترین آگاهان بر منی، بلکه بدان رو که ای پروردگارم تو بهترین عیب‌پوشان و درست‌حکم‌ترین داوران و گرامی‌ترین گرامیان و بسیار پوشاننده زشتی‌ها و آمرزنده گناهان و دانای به نهان‌ها هستی.

برای رهایی از کیفرت به کردارم اعتماد ندارم بلکه به فضلت که ما را فراگرفته تکیه دارم زیرا تو سزاوار تقوی [شایسته‌ای که بندگان پروای تو را داشته باشند.] و سزاوار آمرزشی [شایسته‌ای که گناه بندگان آمرزی.] و نعمتت را به احسان، آغاز نمایی و با بزرگواری از گناهان درگذری. ما ندانیم که سپاس چه گزاریم. آیا سپاس نیکی‌هایی که پراکنی به‌جای آریم؟ یا زشتی‌هایی که پوشانی؟ یا سپاس سرافرازی‌هایی که در آزمایشت به ما عطا فرمودی؟ یا سپاس اینکه از آن‌همه ناگواری‌ها رهایی‌مان بخشیدی و عافیتمان دادی؟

ای دوست آنکه با تو دوستی ورزد و ای روشنی چشم آنکه به تو پناه جوید و از غیر تو بگسلد، تویی نکوکار و ماییم بدکار.

پروردگارا کدامین نادانی و جهلی است که بخشندگی‌ات آن را فرا نگیرد؟ یا کدامین روزگار از بردباری تو دیرپاتر بوده است؟

کردار مادر برابر نعمت تو چه ارزد؟

آفرینش و فرمان، تو راست. مبارک است خدایی که پروردگار جهانیان است.

فرازهایی از خطبه 192 نهج‌البلاغه (خطبه قاصعه)

خداوند – در حالى که از آنچه در دل‌ها پنهان است آگاه مى‌باشد و به حقایق غیبى پوشیده از نظرها داناست – به فرشتگان فرمود: «من بشرى از گل مى‌آفرینم. هر گاه خلقت او را به پایان بردم و از روح خود در وى دمیدم سجده‌اش کنید. پس تمامى فرشتگان جز ابلیس سجده کردند.» کبر و خودپسندى به ابلیس روى آورد، و بر آدم به آفرینش خود نازید، و به ریشۀ خود [که آتش بود] بر او تعصّب ورزید. این دشمن خدا [ابلیس] پیشواى متعصّبان، و پیشرو مستکبران است. او پایۀ عصبیّت را بنیاد نهاد، و بر سر لباس کبریایى با خداوند به ستیز برخاست، و آن لباس عزّت را به تن کرد، و جامۀ فروتنى را درآورد.

نمى‌بینید که خداوند چگونه او را به خاطر تکبّرش کوچک ساخت، و به سبب گردن فرازیش به چاه مذلّت در انداخت؟ پس او را در دنیا از رحمت دور کرد، و در آخرت برایش آتش فروزان فراهم ساخت.

اگر خداوند مى‌خواست آدم را از نورى بیافریند که روشنى‌اش دیده‌ها را برباید، و زیبایى‌اش عقول را حیران سازد، و یا از مادۀ خوشبویى بیافریند که بوى خوش آن نَفَس‌ها را بگیرد [مى‌توانست و] مى‌کرد، و اگر چنان مى‌کرد گردن‌ها در پیشگاه او به زیر مى‌آمد، و آزمون فرشتگان آسان مى‌گشت. امّا خداوند سبحان بندگان خود را به پاره‌اى از چیزها که به اصل و ریشۀ آن جاهل‌اند مى‌آزماید، تا با این آزمون فرمانبرداران را از نافرمانان جدا سازد، و بزرگمنشى و کبر را از ایشان بزداید، و خودپسندى را از آنان دور نماید.

از آنچه خدا با ابلیس کرد عبرت بگیرید، که اعمال طولانى، و تلاش سخت کوشانۀ او را به خاطر ساعتى تکبّر باطل و تباه ساخت، در حالى که ابلیس شش هزار سال – که معلوم نیست از سال‌هاى دنیایى است یا سال‌هاى آخرتى – خدا را بندگى کرده بود. کیست که پس از ابلیس چنان گناهى را مرتکب شود و در پیشگاه خداوند از عذاب سالم بماند؟ نه، هرگز خداى سبحان به سبب رفتارى که باعث بیرون کردن فرشته‌اى از بهشت شده انسانى را وارد بهشت نمى‌سازد، زیرا حکم خدا در حقّ اهل آسمان و اهل زمین یکى است، و خداوند با احدى از بندگانش صلح خاصى ندارد تا به سبب آن چیزى را که بر جهانیان حرام کرده بر او مباح گرداند.

بندگان خدا، از دشمن خدا دورى کنید، مبادا شما را به بیمارى خود گرفتار کند، و با ندایش شما را به حرکت درآورد، و با سپاه سواره و پیاده‌اش بر شما بتازد. قسم به جان خودم که تیرى خطرناک براى شکار شما بر کمان گذارده، و کمان را با شدّت هر چه تمام‌تر کشیده، و از نزدیک‌ترین نقطه شما را هدف قرار داده، و گفته: «پروردگارا! به سبب آنکه مرا اغوا کردى، دنیا را در چشم آنان جلوه مى‌دهم، و همه را گمراه خواهم کرد.» [حجر، 39] در تاریکى تیرى به سوى هدفى دور افکند، و گمانى نادرست بر زبان آورد، ولى فرزندان خودپسندى، برادران عصبیّت، و سواران مرکب کبر و جاهلیّت [با رفتار خود] آن [اندیشۀ باطل] را تصدیق کردند.

و آن هنگام که گردنکشانِ شما فرمانبردار شیطان شدند، و طمع او در گمراه ساختنِ شما استحکام یافت، و آنچه پوشیده و نهان بود آشکار گشت، قدرت او بر شما فزونى یافت، و لشکرش را آرام آرام به سوى شما نزدیک ساخت.

آنگاه سپاهیانش شما را به خوارى افکندند، و به ورطۀ هلاکت درآوردند، و بر شما زخمى کارى وارد ساختند: نیزه‌ها در چشمانتان نشاندند، و گلوهایتان را بریدند، و بینى‌هایتان را خرد کردند تا شما را بشکنند و مهار در بینى کرده و به سوى آتشى که برایتان فراهم شده ببرند. شیطان بیش از کسانى که آشکارا با آنان دشمنى مى‌کنید، و براى جنگ با آنان جمع مى‌شوید بر پیکر دین شما زخم مى‌زند، و براى فساد دنیایتان آتش مى‌افروزد. پس خشم و نیروى خود را براى نبرد با او به کار گیرید و در این راه از هیچ تلاشى دریغ نورزید.

به بقاى خدا سوگند او [به اصل خویش] بر اصل شما نازید، و بر حَسَب شما خرده گرفت، و نَسَب شما را بى‌ارزش دانست، و با سوارانش به سوى شما تاخت، و با پیادگانش راه را بر شما بست، در هر مکانى شکارتان مى‌کنند، و سر انگشتانتان را مى‌بُرند. با هیچ حیله‌اى خود را در امان نتوانید داشت، و با هیچ تصمیمى دفع آن نتوانید کرد. در دریاى خوارى، و در حلقه‌اى تنگ گرفتار آمده‌اید، که عرصه گاه مرگ است و جولانگاه بلا.

پس آتش عصبیّت و کینه‌هاى جاهلیّت را که در قلب‌هایتان جاى گرفته و پنهان مانده خاموش سازید، که این خودپسندى و تعصّب در مسلمانان از آفت‌هاى شیطان و نازیدن‌ها و فسادها و وسوسه‌هاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهید، و گردنفرازى را زیر پا گذارید، ریسمان تکبّر از گردن بازکنید، و تواضع را سنگر میان خود و دشمنتان یعنى ابلیس و سپاهش قرار دهید، زیرا ابلیس در میان هر امّتى سپاه و یارانى، و پیاده و سوارانى دارد. شما همچون قابیل که بر فرزند مادرش [هابیل] کبر ورزید نباشید. خداوند قابیل را بر هابیل برترى نداده بود امّا خود بزرگى‌بینى او را در ورطۀ حسادت افکند، و عصبیّتْ آتش خشم را در دلش برافروخت. شیطان نیز باد کبر در دماغش دمید، همان کبرى که خداوند به دنبالش پشیمانى قرار داد، و گناه هر قاتلى را تا روز قیامت برگردن او انداخت.

[…] خدا را! خدا را از تکبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بپرهیزید، که این حالات کینه و دشمنى فراهم مى‌آورد، و مجراى دمیدن و افسون شیطان است. شیطان از طریق همین کبْر امّت‌هاى پیشین و ملّت‌هاى گذشته را فریب داد، و چنانشان کرد که در تاریکى‌هاى نادانى و دام‌هاى گمراهى فرو رفتند، در حالى که تسلیم او بودند که به هر جا که خواهد آنان را براند، و رام او بودند که به هر سو که خواهد آنان را بکشاند. دل‌ها در پذیرفتن کبر و نخوت همانند یکدیگرند، و مردم روزگاران گذشته پى در پى بر این شیوه روان بوده‌اند، تکبّرى [را در خود پروراندند] که بر سینه‌ها سنگینى می‌کند.