مرگ در خدمت زندگی

 

🔸بگذارید از آخر شروع کنیم. برای بیشتر مردم ترسناک‌ترین چیز درباره مرگ، مرده بودن نیست، مردن است، رنج کشیدن است. این یک تفاوت کلیدی است. دقیق شدن در این موضوع می‌تواند خیلی کمک کند به جدا کردن مفهوم رنجی که بودنش اجتناب‌ناپذیر است از رنجی که می‌توانیم آن را تغییر دهیم. اولی طبیعی هست، بخش اساسی زندگی است، قانون است، و از ما خواسته شده که به آن فضا بدهیم، با آن منطبق شویم و رشد کنیم. خیلی خوب می‌شود اگر قدرت‌هایی که از ما بزرگتر هستند را بشناسیم. آنها تناسب به همراه می‌آورند، […] بعد از اینکه اعضای بدنم از دست رفتند، این فقدان، به عنوان مثال، تبدیل به یک واقعیت همیشگی تبدیل شد– بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی من، و یاد گرفتم که نخواهم توانست این واقعیت را بدون انکار خودم طرد کنم. برای من زمان برد ولی بالاخره یاد گرفتم.

🔸نکته‌ی خوب دیگر درباره رنج اجتناب‌ناپذیر این است که این دقیقاً چیزی است که مددجو و مددرسان را به هم پیوند می‌دهد– انسان‌ها را. بالاخره داریم می‌فهمیم که این همان نقطه‌ای هست که بهبودی حاصل می‌شود. بله! مهربانی — همان‌طور که دیروز یادگرفتیم– در کنار هم رنج کشیدن!

🔸از طرف دیگر در سوی نظام سلامت، بسیاری از درد کشیدن‌ها لازم نیستند، ساخته شده‌اند. برای هدف خیر خدمت نمی‌کند. ولی نکته مثبت این است که، از آنجایی که این گونه درد کشیدن ساختگی است می‌توانیم آن را تغییر دهیم. قطعاً چگونه مردن‌مان را می‌توانیم تغییر دهیم. حساس کردن نظام سلامت به این تفاوت اساسی – میان رنج بردن اجتناب‌ناپذیر و درد کشیدن قابل اجتناب – به ما اولین راهنما از راهنماهای سه‌گانه برای طرح‌ریزی ارائه می‌دهد. بالاخره، نقش ما به عنوان مددکار، به عنوان افرادی که اهمیت می‌دهند، این است که رنج را التیام دهیم، نه اینکه به انبوه آنها اضافه کنیم.

🔸در کار من، افراد زیادی را در طول سال‌ها می‌شناختم که آماده‌ی رفتن بودند، آماده‌ی مردن. نه به خاطر اینکه آرامش نهایی یا حیات معنوی را یافته بودند، بلکه به این خاطر که از آنچه زندگی‌شان به آن تبدیل شده بوده روی گردان شده بودند – در یک کلام، تمام‌شده، زشت.

🔸بخشی از من، پیش‌تر، مرد، همه ما می‌توانیم به نحوی این را بگوییم. من مجبور بودم زندگی‌ام را گرد این واقعیت دوباره طرح بریزم، و باید بگویم که این نوعی رهایی بود برای اینکه بفهمم همیشه می‌توان از زیبایی و معنای آنچه زندگی برایم باقی گذاشته یکّه بخورم، مثل گلوله برفی که لحظه‌ای عالی دوام آورد در حالی که داشت آب می‌شد. اگر چنین لحظه‌ای را دیوانه وار دوست داریم آنگاه شاید بتوانیم یاد بگیریم که خوب زندگی کنیم، نه بر ضد مرگ، بلکه به خاطر آن. بگذارید مرگ آن چیزی باشد که ما را با خود می‌برد، و نه نبودِ تصورات زیبا.

وقتی ضعیف هستم، آن‌گاه قدرتمندم

موفقیت من در تلاش بی‌وقفه، فروتنانه، و صادقانه‌‌ام نهفته است. من راه را می‌شناسم. مستقیم و باریک است، مثل لبه تیغ، و از گام زدن بر روی آن احساس شادمانی می‌کنم. وقتی پایم می‌لغزد، در خود می‌گریم. سخن خدا این است که: «آن کس که می‌کوشد، هرگز نابود نمی‌شود.» من به این وعده ایمانی راسخ دارم، از این روست که با اینکه هزاربار در کوشش‌هایم ناکام می‌مانم، ولی باز ایمانم را از دست نمی‌دهم، بلکه این امید را در دل می‌پرورانم که وقتی تن خود را تحت انقیاد کامل درآورم، نور را خواهم دید؛ و این اتفاق روزی به وقوع می‌پیوندد.

***
کسانی هستند که تردید و ناامیدی، آنها را احاطه کرده است. برای اینان، از خدا فقط نامی وجود دارد. اما وعده خدا این است که هر آن کس که با ضعف و بیچارگی به درگاهش روی آورد، او را قوی و قدرتمند خواهد ساخت. « وقتی ضعیف هستم، آن‌گاه قدرتمندم.» شعری از اشعار سورداس است که می‌گوید: «راما قدرت ضعیفان است. قدرت او را نمی‌توان با بالا بردن دست نیاز یا کاری از این قبیل به کف آورد، بلکه باید خود را به تمامی به نام او سپرد.» راما چیزی نیست جز مترادفی برای واژه خدا. ممکن است او را خدا، الله یا هر نام دیگری بنامید، ولی اگر جز او به هیچ چیز و هیچ کس دیگری اتکا نکنید، قدرتمند می‌شوید و همه ناامیدی‌ها و شکست‌ها محو و نابود می‌شوند.

شعر سورداس به پادشاه فیل‌ها، که در دهان تمساح گرفتار آمده و غرق شدنش در آب عنقریب بود، اشاره دارد. فقط نوک خرطومش از آب بیرون مانده بود که به نام خدا متوسل شد و از او کمک خواست، پس نجات یافت. بدیهی است که این داستان تمثیلی بیش نیست، ولی حقیقتی را باز می‌نمایاند. من در زندگی خود به کرات چنین تجربه‌‌ای داشته ام. حتی در ناامیدی مطلق و در تاریک‌ترین لحظات، آنگاه که هیچ یاری گر و مایه تسکینی در این دنیای فراخ و بیکران نمی‌بینیم، نام او قدرت و استحکام را در ما می‌دمد و تمامی تردیدها و نا امیدی‌ها را از دلمان می‌زداید. شاید امروز ابری فشرده آسمان را پوشانده باشد، ولی نیایشی پرشور و صمیمانه به درگاه او برای پراکندن ابرها کافی است. به دلیل توسل به نیایش است که من ناامیدی را نمی‌شناسم… بیایید به نیایش بپردازیم و از او بخواهیم که قلب ما را از تنگ‌نظری و فرومایگی و فریب‌کاری پاک کند؛ و او نیز بی‌شک دعایمان را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت.

***
بشر جایزالخطاست. با اعتراف به خطاها می‌توان آنها را به جای پایی مطمئن برای گام زدن به سوی کمال تبدیل کرد. از سوی دیگر، کسی که در پنهان کردن خطاهای خود می‌کوشد، به یک فریب‌کار تبدیل می‌شود و سقوط می‌کند. انسان نه جانوری درنده است و نه خدا، بلکه موجودی است بر گونه‌ی خدا که می‌کوشد جنبه خدایی‌‌اش را بیابد. توبه و تزکیه‌ی نفس، راه‌های رسیدن به این مقصودند. لحظه‌‌ای که توبه می‌کنیم و از خدا بخشایش خطاهایمان را می‌طلبیم گناهانمان تصفیه و پاک می‌شوند و زندگی جدیدی برایمان آغاز می‌شود. توبه‌ی حقیقی، پیش نیازی ضروری برای روی آوردن به نیایش است.

***

خدا حتی گناه کسانی را که در آخرین لحظات زندگی توبه می‌کنند می‌بخشد. ما باید در قلب خود آرزوی سعادت همه‌ی موجودات زنده‌‌ای را که روی کره خاک هستند بپرورانیم؛ خواه این موجودات کوچک باشند، خواه بزرگ. برای پروراندن چنین روحی باید، همه روزه سحرگاه و شامگاه، به درگاه خداوند قادر نیایش کنیم. آرزوی سعادت برای همگان، سعادت خود ما را نیز شامل می‌شود.

(برگرفته از کتاب «نیایش»، مهاتما گاندی، نشر نی)

«ای آن‌كه رحمتت همه‌ی هستی را فرا‌گرفته…»

🔸 یوسف 87-86: [یعقوب] گفت: «من شكایت غم و اندوه خود را پیش خدا می‌برم و از خدا چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید. ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید نباشید كه از رحمت خدا نومید نمی‌شوند مگر كافران.»

🔸یوسف 96: پس چون مژده‌رسان آمد، آن [پیراهن یوسف] را بر چهره‌ی او [=یعقوب] انداخت، پس بینا گردید. گفت: «آیا به‌شما نگفتم كه بی‌شك من از خداوند چیزهایی می‌دانم كه شما نمی‌دانید؟»

🔸امام‌علی(ع): ایـمان بنده راست نباشد جـز آنـگاه كه اعتماد او به آنچه در دست خداست بیش از اعتماد وی بدانچه در دست خود اوست بوَد. (نهج‌البلاغه، حكمت 310)

🔸حجر 56-53: [فرشتگان به ابراهیم] گفتند: «مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده می‌‏دهیم.» گفت: «آیا با اینكه مرا پیرى فرا رسیده است بشارتم می‌دهید؟ به چه بشارت می‌دهید؟!» گفتند: «ما تو را به حق بشارت دادیم، پس از نومیدان مباش.» گفت: «چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می‌‏شود؟»

🔸زمر 36: آیا خدا كفایت‌‏كننده‌ی بنده‌‏اش نیست؟ و تو را از آنها كه غیر اویند می‌‏ترسانند […] .

🔸پیامبراكرم(ص): دعا مغز [و عصاره‌ی] عبادت است. (میزان‌الحكمه، 5519)

🔸امام‌صادق(ع): برشما باد به دعا كردن، زیرا با هیچ چیز به مانند دعا به خدا نزدیك نمى شوید. دعا كردن براى هیچ امر كوچكى را به خاطر ناچیز بودنش رها نكنید، زیرا حاجت‌هاى كوچك نیز به دست همان كسى است كه حاجت‌هاى بزرگ به دست اوست. (میزان‌الحكمه، 5571)

🔸از دعای جوشن كبیر: ای آن‌كه گریزگاهی نیست جز به سوی تو، ای آن‌كه پناهگاهی نیست جز درگاه تو، ای آن‌كه مقصدی نیست جز به سوی تو، … ای آن‌كه امیدی نرود جز به تو، ای آن‌كه پرستیده نشود جز تو.

ای آن‌كه جز به فضل تو امید نرود، ای آن‌كه جز از گذشت تو درخواست نشود، ای آن‌كه جز از عدل تو بیم نرود، ای آن‌كه رحمتت همه‌ی هستی را فرا‌گرفته، … ای گشاینده‌ی اندوه، ای زداینده‌ی غم، ای آمرزنده‌ی گناه، ای پذیرنده‌ی توبه، ای راست‌وعده، ای وفاكننده‌ی به پیمان، … ای آن‌كـه زیبا را آشكار كنی، ای آن‌كه به گناه نگیری، ای آن‌كه پرده‌ ندری، ای نیكو درگذرنده، ای فراخ‌آمرزش، ای گشاده‌دست به مهر و رحمت، ای صاحب هر راز، ای نهایت هر شكوه و شكایت، … ای آن‌كه در عین برتری نزدیكی، ای آن‌كه در عین نزدیكی برتری.

🔸امام‌علی(ع)[در وصیت به امام حسن(ع)]: بدان كه آن كسى كه خزاین آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه داده است تا او را بخوانى و اجابت دعاى تو را ضمانت كرده است … . میان تو و خودش حجابى ننهاده و تو را به آوردن واسطه و میانجى وادار نكرده است، و اگر گناهی مرتكب شدی از توبه بازت نداشته، و در كیفر تو شتاب نكرده، و هنگام بازگشتن به سویش نكوهشت نكرده، و آنجا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخته، و در پذیرش توبه‌ات سخت نگرفته، و حساب گناهت را رسیدگی نكرده، از رحمت نومیدت نساخته، بلكه خودداریت از گناه را برایت حسنه‌ای قرار داده است، و كار بدت را یكی و كار نیكت را ده برابر به شمار آورده است.

… پس هرگاه بخواهی می‌توانی درهای نعمتش را با دعا بگشایی و ریزش باران رحمت را طلب نمایی. پس تأخیر در اجابت دعا تو را نومید نگرداند، زیرا كه عطای خداوند به اندازه‌ی نیت است، چه بسا كه در برآوردن خواهشت تأخیر اندازد تا بدین وسیله خواهنده را پاداش بزرگتر و عطای آرزومند افزون‌تر گردد. بسا باشد كه چیزى بخواهى و به تو داده نشود اما دیر یا زود بهتر از آن به تو داده شود، یا براى خیر و مصلحت تو از تو دریغ شده است و بسا خواسته‌اى كه اگر برآورده شود موجب نابودى و تباهى دین توگردد. پس همیشه از خداوند چیزی را طلب‌‌كن كه زیبایی‌اش برایت بماند و وبالش از تو دور باشد. (نهج‌البلاغه، نامه 31)

🔸امام‌صادق(ع): فاطمه (ع) هر گاه دعا مى‌كرد پیش از خویش نخست براى مردان و زنان مؤمن دعا مى‌كرد. در این‌باره از آن حضرت سؤال شد‌، فرمود: «اول همسایه بعد خانه.» (میزان‌الحكمه، 5734)

🔸امام علی(ع): دوست آنگاه دوستى واقعی است که برادر خود را در سه هنگام مراقبت کند: هنگامى که به بلا گرفتار شود، هنگامى که حاضر نباشد وهنگامى که درگذرد. (نهج‌البلاغه، حکمت 134)

🔸امام‌باقر(ع): هیچ خواسته‌اى را زیاد مشمارید، زیرا آنچه نزد خداست بیش از آن است كه مى‌پندارید. (میزان‌الحكمه، 5641)

🔸امام‌صادق(ع): هرگاه دعا كنى با دل [به خدا] روى آر و چنین پندار كه حاجت و خواسته‌ی تو بر در خانه است. (میزان‌الحكمه، 5654)

🔸امام سجاد(ع): خداوندا … مرا از هر كاری كه پرداختن به آن از تو بازم می‌دارد بی‌نیاز گردان و بر كاری برگمار كه در روز بازپسین از من خواهی و روزهای عمر مرا در كاری كه مرا برای آن آفریده‌ای مصروف ساز … و عبادتم را به عُجب و غرور تباه مكن و بر دست من كارهای خیر در حق مردم جاری كن. (صحیفه سجادیه، دعای 20)

🔸از مناجات‌خمس‌عشره، نیایش‌مریدان:… مرا از خود جدا‌مكن و از خویش دور مساز، ای نعیم و بهشتم، و ای دنیا و آخرتم، ای مهربان‌ترین مهربانان.

(برگرفته از بولتن «شرح آرزومندی»)

کیست مولا؟ آنکه آزادت کند…

🔸قطعه‌ای از کتاب «روشنگری دینی»

… پس پیامبران نیامده‌‌اند، تا با چماق شریعت بر سر انسان بکوبند که آن کار را بکن و آن کار را نکن و حق چون و چرا هم نداری. بلکه تنها یادآوری‌کننده‌ی مقام انسان، به انسانند و بنابراین با پذیرفتن این برهان که تنها برهان عقلی برای بعثت انبیاست، نتیجه این خواهد بود که ما هرگز نمی‌توانیم در برابر دستورات پیامبران تسلیم بی‌چون و چرا باشیم و آنان نیز چنین نمی‌خواهند. آنها نیامده‌‌اند تا بر ما حکومت کنند و در نتیجه از ما انتظار اطاعت بی‌چون و چرا داشته باشند. آنها فقط خواسته‌‌اند ما را از عادت‌هایمان، از حب ذات و غبارهایی که بر اندیشه ما نشسته است، رهایی مان ببخشند.

کلام حضرت امیرالمؤمنین(ع) که یکی از زیباترین سخنان در این باره است، به همین موارد اشاره دارد. در نهج البلاغه آمده است: پیامبرانش را مبعوث کرد تا از مردم بخواهند حق میثاق فطرت را بگذارند، و نعمت فراموش شده را به آنان یادآور شوند […] و غبار از گنجینه‌های عقل برگیرند.

به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین انسان بر روی گنجینه‌هایی نشسته است که. از آن بی‌خبر است، پیامبران غبار از این گنجینه‌ها که گنجینه‌های عقل است، کنار می‌زنند و انسان را به فطرت اصیل خود باز می‌گردانند. نقش انبیا جز این نیست: کنار زدن حجاب یا غبار از عقل و فطرت آدمی، برای رهایی او از «اغلال»(1)غل و زنجیرها و رهایی عقل انسان از حصارهای تنگ خودبینی، خود پرستی و انانیت، تا انسان خود حقیقت را به عقل خویش در یابد.

در اینجا تأمل در آیه مورد بحث(2)این قطعه از متن بحثی بر روی آیه‌ی 1 سوره‌ی فرقان بوده است: «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیَکونَ للعالَمین نذیراً.» «بزرگ [و خجسته‌] است كسى كه بر بنده خود، فرقان را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده‌اى باشد.» ضرورت دارد. اگر توجه کنیم، معنای «فرقان» اکنون آشکار می‌شود. فرقان وسیله‌ای است که انسان با آن بتواند راه را از چاه تشخیص دهد، بر تاریکی نور بیفشاند و انسان را به سعادت برساند؛ فرقان شکافنده‌ی تاریکی‌هایی است که در برابر عقل آدمی قرار دارد.

(روشنگری دینی، مصطفی محقق داماد، جلد اول، ص61)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 غل و زنجیرها
2 این قطعه از متن بحثی بر روی آیه‌ی 1 سوره‌ی فرقان بوده است: «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیَکونَ للعالَمین نذیراً.» «بزرگ [و خجسته‌] است كسى كه بر بنده خود، فرقان را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده‌اى باشد.»

قدرت شفابخش مطالعه

«… من به دلتای می‌ سی‌ سی‌ پی رفتم، یکی از فقیرترین نواحی در ایالت متحده آمریکا. این مکان بر پایه تاریخچه‌ای قدرتمند شکل گرفته است. در دهه ۱۹۶۰ آفریقایی-آمریکایی‌ها جانشان را در راه مبارزه برای تحصیلات و داشتن حق رای به خطر انداختند. من می‌خواستم قسمتی از آن تغییر باشم، تا به نوجوانان کمک کنم فارغ التحصیل شده و به دانشگاه بروند. وقتی به دلتای می‌سی‌سی‌پی رسیدم، هنوز مکانی غوطه‌ور در فقر بود، مکانی جدا افتاده، که به طور چشمگیری نیازمند تغییر بود.

مدرسه من، جایی که مستقر شدم، هیچ کتابخانه یا مشاوره راهنما نداشت، اما یک افسر پلیس داشت. نیمی از معلمان علی‌البدل بودند و وقتی دانش آموزان دعوا می‌کردند، مدرسه آنها را به زندان محلی می‌فرستاد.

این همان مدرسه‌ای است که من پاتریک را در آنجا ملاقات کردم. او ۱۵ سال داشت و دوبار مردود شده بود و در پایه هشتم به سر می‌برد. اون ساکت و درونگرا بود، مثل اینکه همیشه در یک فکر عمیق غرق شده بود. و از تماشای دعوای بقیه، متنفر بود. یک بار دیدم که خود را وسط دعوای دو دختر انداخت و باعث شد به زمین بخورد. پاتریک فقط یک مشکل داشت. به مدرسه نمی‌آمد. می‌گفت گاهی مدرسه به جای بسیار غم‌انگیز تبدیل می‌شد چون همیشه آدمها در حال دعوا بودند، و معلم‌ها هم استعفا می‌دادند. و مادرش هم دو جا کار می‌کرد و برای مجبور کردنش به مدرسه آمدن خیلی خسته بود. بنابراین این را وظیفه‌ام دانستم، تا او را به مدرسه بکشانم. و به خاطر اینکه دیوانه بودم و فقط ۲۲ سال داشتم و مشتاقانه مثبت‌نگر بودم، راه حل من این بود که به خانه‌اش بروم و بگویم: چرا به مدرسه نمیای؟ و در واقع این راه حل جواب داد، و او از آن روز هر روز به مدرسه می‌آمد. و در کلاس من شروع به پیشرفت کرد. شعر می‌نوشت، کتاب می‌خواند. هر روز به مدرسه می‌آمد…»

تماشا در سایت تد

«باشد که راهی به من یابی، باشد که رهایی یابی…»

🔸 برش‌هایی از کتاب «گیتا»

🌿 آرجونا گفت: «سرورم، کریشنا! خود گفتی که حکمت از کردار برتر است؛ اینک چه گونه مرا به کار و پیکار می‌داری؟
«آرامش از من ربوده‌ای و ذهن‌‌ام را به آشوب آورده‌ای. خواهش دارم، راه وارستن از کردار را روشن کن.»

کریشنای پروردگار گفت: «آرجونا! در گیتی دو راه هست؛ یکی حکمت، راه اندیشه‌وران؛ و دیگر کردار، راه پیشه وران.
اما آرجونا! بی‌کرداری راه رستن از کردار نیست؛ این راه کمال نیست.
« آدمی دمی بی‌کار و کردار نتواند بود؛ سرشت‌‌اش او را به کار می‌دارد.
« ریاکار آن که از جا نمی‌جنبد، از هر کاری اجتناب دارد، اما ذهن‌‌اش آکنده از دل بستگی است.
« آرجونا؛ پیروزی از او است که ذهن‌‌اش بر حس‌‌اش چیره گشته؛ او است که حکمت کردار را داند، او است که از دل‌بستگی‌ها دور.
« آرجونا! کار کن، کاردان باش! کردار برتر از بی‌کرداری است. بقای تن بسته به کردار است، و عالم و آدم در بند کار، مگر که کردارشان پیش‌کشان باشد.
« پس، آرجونا! کاری کن که کردارت وارسته گردد، پیش‌کشی به پروردگار!

🌿 « نه زاده می‌شود، نه مرگ می‌گیرد؛ هست که شد، نیست نخواهد شد. این است روح: از ازل بوده، تا ابد خواهد بود.
تن که میرد، روح، آن قدیم قدیم‌ها، نخواهد مرد. آن که روح را نازاد و نامیرا داند، مردن و میراندن‌‌اش مراد نیست.
« آدمی رخت کهنه از تن به در کرده، رخت نو می‌پوشد، و روح نیز تن‌های کهنه رها کرده، به تنهای تازه در می‌آید.
روح روئینه است: تیری بر او کارگر نیافتد، آتش او را نسوزد، آب او را غرقه نسازد، باد او را از جا نبرد.
« روح رسوخ ناپذیر است: نه زخم می‌خورد، نه می‌سوزد، نه سرگردان می‌شود. . . . .
« روح ابدی است، بر همه حکم فرما، بی‌دگردیسی، استوار و پابرجا، قدیم قدیمها. روح نا پیدا است، پندار ناپذیر، و بی دگردیسی
« آرجونای قدر قدرت! روح را این سان شناسی، افسوس و اندوهی نخواهی داشت! .
« روح را در مرگ و زایشی مدام انگاری، این هم افسوس و اندوهی نیست!
« مردن تقدیر هر زنده است، و زیستن تقدیر آن که می‌میرد. آن چه مقدر باشد افسوس و اندوهی نیست.
« آغاز و انجام هستندگان پیدا نیست. تنها میانه‌‌اش پیدا است. آرجونا! افسوس و اندوه‌‌ات چیست؟

🌿 « آن که پستی را ستاید، به پستی پیوندد، آن که ابدیت را ستاید، ابدی خواهد شد.
« آن که ظلمت را پرستش کند به ظلمت خواهد شد، آن که مرا پرستش کند مرا خواهد یافت. .
« آرجونا! هرکه پاک و پایدار پیش کش کند، برگی، یا علف، یا که آبی، هرچه، خواهم پذیرفت.
« آرجونا! هر کرده و هر کار، هر پیش‌کش و پارسایی باید برای من باشد.
« باشد که بار کردارت به باد باشد، باشد که روح وارستگی هماره به یادت باشد، باشد که راهی به من یابی، و باشد که رهایی بیابی.
آرجونا! من بر همه یکسان‌‌ام، نه کینی از کس دارم، نه و بر کس. اما آن که سرسپار من باشد، سراسر در من است، و من‌‌ام سراسر در او.
گم راه و گنه کار اگر از دل پرستش کند، به نیکی خواهد رسید، راه راست را خواهد یافت. دیری نپاید که نیکی را یابد، آری، صلح سرمدی خواهد یافت.
حرام زاده، حرامی، بازرگان، و کارگر، هرکه مرا پناه خود گیرد به سرپناه سرمد خواهد رسید.
راه دشواری دارد او؛ اما حکیمان دربار پروردگار، فرزانگان فروزان، راه شان هموار.
آرجونا سلطان جهان شدی، مرا پرستش کن! گوش هوش‌ات به من بسپار!
خویشتن به من پیش‌کش کن! به من سر بسپار! مرا مقصد آمال انگار! من تو‌‌اَم، تو من خواهی بود!»

(گیتا؛ کتاب فرزانگی، ترجمه مهدی جواهریان و پیام یزدانجو، انتشارات مرکز)

اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است

کتاب متون عرفانی به زبان فارسیشیخ خرقان گفت: اگر از ترکستان تا شام کسی را خاری در انگشت شود، از آنِ من است؛ و اگر قدمی در سنگ آید، زیان مراست؛ و اگر اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است.

(عطار، تذکرة الاولیاء)

***

و گفت: «هر که قرآن بخواند و به جنازه‌ی مسلمانان حاضر نشود و به عیادت بیماران نرود و یتیمان را نپرسد و دعوی این حدیث کند، بدانید که مدعی است.»

(عطار، تذکرة الاولیاء)

***

یکی از مریدان شیخ ما را پرسید که «یا شیخ، بندگی چیست؟»

شیخ ما گفت: خَلَقک الله حُرّاً فکُن کَما خَلَقَک

خدایت آزاد آفرید، آزاد باش.

گفت: یا شیخ، سرّ آن در بندگی است؟

شیخ گفت: ندانی تا بنده نگردی از دو کون آزاد نشوی؟

(محمد بن منور، اسرار التوحید)

 

(برگرفته از «متون عرفانی به زبان فارسی؛ از ابتدا تا قرن ششم، انتشارات سمت، ص 171، ص191 )

نبرد ابدی

کتاب نیایش گاندی🔸بخشی از کتاب «نیایش»، مهاتما گاندی

دوستی در نامه خود این گونه می‌نویسد:

«شما در مقاله‌‌ای تحت عنوان گره اهیمسا که در شماره یازدهم اکتبر روزنامه هند جوان منتشر شد، با اطمینان تمام گفته‌‌اید که ترسویی و اهیمسا (عدم خشونت) با یکدیگر ناسازگار و جمع‌ناپذیرند و در این جمله‌ی خود جای کوچک‌ترین ابهام و شکی را نیز باقی نگذاشته‌اید. ولی می‌خواستم از شما خواهش کنم که به ما بگویید ترسویی را چگونه می‌توان از شخصیت زدود؟ می‌دانیم که شخصیت انسان چیزی جز مجموعه‌‌ای از عاداتی که در او شکل گرفته‌‌اند، نیست. حال پرسش این است که چگونه می‌توان عادات کهنه را از خود دور کرد و به جای آن، عادات جدید شهامت و هوش و عمل را بنیان گذاشت؟ من معتقدم که عادات را می‌توان ریشه کن ساخت و به جای آنها عاداتی بهتر و ناب‌تر شکل داد که شخصیت جدید در انسان می‌آفرینند. چنین می‌پندارم که شما از شیوه و چگونگی نیایش، انضباط و مطالعاتی که انسان می‌تواند با توسل به آنها به تولدی دیگر دست یابد، آگاهی دارید. اگر ممکن است لطف بفرمایید و قدری دراین باره توضیح دهید و در یکی از شماره‌های روزنامه‌ی هند جوان، ما را از دانش و نصایح خود بهره مند سازید. لطفا درباره شیوه‌های نیایش و راه‌هایی که انسان می‌تواند با توسل به آنها خود را بازآفرینی کند توضیح دهید.»

این پرسش به نبردی ابدی بر می‌گردد، که در ماهاباراتا در لفافه واقعه‌‌ای تاریخی، به روشنی و وضوح توصیف شده است، نبردی که همه روزه در داخل میلیونها سینه در جریان است. هدف مقدر انسان، چیزی نیست جز استیلا یافتن بر عادات کهن و پیروزی بر شتری که در درون اوست و جایگزین ساختن نیکی در جایگاهی که حق آن است. اگر مذهب، راه دست یافتن به این پیروزی را به ما نیاموزد، هیچ چیز نیاموخته است. ولی واقعیت این است که هیچ راه طلایی و منحصر به فردی برای رسیدن به این حالت که حقیق‌ترین سودای زندگی است وجود ندارد. شاید جبن و ترسویی، بزرگ‌ترین بدی و شری باشد که ما دچارش هستیم و ازآن رنج می‌بریم و نیز شاید بزرگ‌ترین خشونت ممکن و بسیار خشونت بار‌تر از خون و خونریزی و اعمالی نظیر آن باشد که ما عموما آنها را تحت عنوان خشونت می‌شناسیم، زیرا ترسویی، ناشی از فقدان ایمان به خدا و جهل ورزیدن نسبت به صفات اوست.

اما متأسفانه آنگونه که نویسنده نامه خواسته است، من توانایی «بهره‌مند ساختن» کسی را از «دانش و نصایح خود» درباره شیوه‌های زدودن ترسویی و دیگر پلیدیها ندارم؛ ولی می‌توانم تجربه خود را در این باره بازگو کنم و بگویم نیایشی که از عمق جان می‌برخیزد، بی‌شک نیرومند‌ترین ابزاری است که بشر برای غلبه بر ترسویی و همه عادات کهنه و بد دیگر، در اختیار دارد. توسل به نیایش، بدون وجود ایمانی قوی به حضور خدا در درون انسان، امری ناشدنی و غیر ممکن است.

مسیحیت و اسلام، همین فرایند را به عنوان نبردی بین خدا و شیطان، نه در بیرون که در درون انسان توصیف می‌کنند؛ دین زرتشت، آن را نبردی بین اهورامزدا و اهریمن مینامد و هندوئیسم آن را نبردی بین نیروهای نیکی و نیروهای پلیدی می‌داند. در این میانه، ما ناچار به انتخاب هستیم و باید تصمیم بگیریم که ایا می‌خواهیم با نیروهای نیکی متحد شویم یا با نیروهای زشتی و پلیدی. و نیایش به درگاه خدا نیز چیزی نیست جز اتحادی مقدس بین خدا و بشر، و وسیله‌‌ای که انسان با توسل به آن از چنگ حاکم دیار ظلمت می‌گریزد و به رهایی و نجات می‌رسد. نیایش، نیازی است که از درون انسان سر می‌زند و در هر واژه، هر عمل، و حتی هر اندیشه وی خود را می‌نمایاند. هنگامی که اندیشه‌‌ای ناپاک به انسان هجوم می‌آورد، باید دانست که نیایش او نیایشی زبانی بوده است و نیز چنین است زمانی که سخنی نا پاک از دهان او بیرون می‌جهد یا عملی نادرست از وی سر می‌زند. نیایش واقعی، سپر و حصاری ہی کم و کاست برای محافظت انسان از این ناپاکیها و پلیدی‌های سه گانه است. در نیایشی چنین عمیق و حقیق، موفقیت همواره در گام‌های اولیه تلاش حاصل نمی‌شود. باید با خود به نبرد برخیزیم و علی رغم میل خود، به هدف باور داشته باشیم زیرا در این نبرد، هر ماه در چشم ما به اندازه سالی می‌گذرد. پس اگر می‌خواهیم به تأثیر نیایش پی ببریم باید شکیبایی و صبری بی‌نهایت و نامحدود را در خود بپرورانیم. در چنین راهی، تاریکی و ناامیدی و تجربه‌هایی حتی بدتر از آن هم در انتظار ماست؛ ولی باید شجاعت مقابله و مبارزه با همه اینها را در خود به وجود آوریم و در مقابل جبن و ترس تسلیم نشویم. برای مرد نیایش، چیزی به نام عقب نشینی و فرار وجود ندارد.

نکاتی که بازگو می‌کنم، داستانی افسانه‌‌ای نیستند و قصد ترسیم تصویری تخیلی را نیز ندارم. آنچه بیان کردم، مجموعه و خلاصه‌‌ای از شهادت افرادی بود که با توسل به نیایش بر هر مانعی بر سر راه صعود و تکامل خود غلبه کرده‌‌اند و من، شهادت فروتنانه خود را نیز بر آن می‌افزایم و می‌گویم هرچه بیشتر زندگی میکنم، بیشتر در می‌یابیم که تا چه میزان به ایمان و نیایش، که در نگاه من هر دو یک چیزند، مدیونم. آنچه من نقل می‌کنم، تجربه چند ساعت و چندروز و هفته نیست، بلکه تجربه‌‌ای است که نزدیک به چهل سالن بی‌وقفه و پیوسته ادامه یافته است.

من نیز به سهم خود استیصال تاریکی مطلق، ناامیدی، محافظه کاری، و وسوسه‌های پنهان غرور را از سرگذرانده‌‌ام؛ ولی می‌توانم بگویم ایمان من – که نیک می‌دانم هنوز بسیار اندک است و به هیچ روی، چندان که می‌خواهم قوی نیست – درنهایت و تا به حال، بر همه این مشکلات غلبه کرده است. اگر به خود ایمان داشته باشیم، اگر دارای قلبی نیایشگر باشیم، درصدد ترغیب خدا به انجام کاری و قائل شدن شرط برای او برنمی آییم. باید خود را تا حد صفر فرو کاهیم. بارودادال (برادر رابیندرانات تاگور) اندکی پیش از درگذشت، بیتی ارزشمند برای من فرستاد با این مضمون که مرد پارسایی و زهد، خود را تا حد صفر فرو می‌کاهد. تازمانی که خود را به «هیچ» نرسانده‌‌ایم، نمی‌توانیم بر بدی و پلیدی درون خود استیلا یابیم. خدا به چیزی کمتر از تسلیم محض انسان، به عنوان بهایی برای رسیدن به تنها آزادی حقیقی که ارزش دستیابی را دارد، راضی نیست. و انسان هنگامی که خویش را این چنین محو می‌کند، بلافاصله خود را در حال خدمت به همه موجودات زنده می‌یابد و آن را مایه شادمانی و نشاط خود می‌بیند. او دیگر انسانی جدید است که هیچ گاه از صرف خویشتن برای خدمت به مخلوقات خدا خسته نمی‌شود.

(نیایش، مهاتما گاندی، نشر نی، صص 54-50)

«هر که می‌خواهد به سوی خدا رود، با ما خارج شود…»

🔸 بخشی از خطبه‌ی 182 نهج‌البلاغه:

آگاه باشید! آنچه از دنیا روی آورده بود، پشت کرد و آنچه پشت کرده بود، روی آورد؛ بندگان نیک خدا عزم رحیل کردند و آماده کوچ شدند و متاع اندک و دنیای فانی را با آخرت جاویدان و نعمت‌های فراوانش تعویض کردند!

آری، اگر امروز آن دسته از برادران ما که خونشان در صفین بر زمین ریخت زنده نیستند، هیچ زیانی نکرده‌‌اند؛ زیرا اگر زنده بودند، خوراکشان غم و نوشیدنی آنها خونابه دل بود. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات کردند و خدا پاداش آنها را به تمامی داد و پس از دوران ترس و نگرانی، آنها را در سرای امن خود استقرار بخشید.

کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند برادران همانند آنان که با یکدیگر پیمان برمرگ و جانبازی در راه حق بستند و سرهایشان به سوی ستمگران فرستاده شد؟

[چون سخن بدینجا رسید، اشک مهلتش نداد و به درازی گریست؛ سپس فرمود:]

آه و دریغ بر برادران من که قرآن را تلاوت کرده و براساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه کردند و آنها را برپا داشتند، سنت‌های الهی را زنده و بدعتها را نابود کردند، وقتی به جهاد دعوت شدند اجابت کردند و به رهبر خود اعتماد و اطمینان داشتند و از او پیروی کردند.

[پس از این، با صدای بلند ندا در داد:] جهاد! جهاد! ای بندگان خدا، بدانید که من امروز لشکر آماده میکنم. هرکس می‌خواهد به سوی خدا رود، همراه ما خارج شود.

[در این روز ده هزار نفر در اختیار حسین و ده هزار نفر در اختیار قیس بن سعد و ده هزار نفر در اختیار ابوایوب قرار داد و برای دیگر فرماندهان نیز سپاهی معین کرد و آماده بازگشت به صفین شد. چند روز بعد اما ضربت ابن ملجم بر سر وی فرود آمد.]

آیا می‌خواهی مبارزه کنی؟

🔸نمی‎دانم آیا کاملاً امکان‌پذیر هست که با واژه‎ها شرایطی که نمی‌توانی ارتباط برقرار کنی را بیان کنم. شخصیت تو در مه غلیطی ناپدید می‎شود و همه عواطف و آرزوهایت درون تو جمع، خفه و خاموش می‎شود…

🔸… من در وحشت زندگی می‎کردم، و می‌دانستم اینها دوباره و دوباره اتفاق خواهد افتاد، تنها نمی‌دانستم چه وقت. همه‌ی آنچه می‌دانستم این بودکه هرگز مثل قبل نمی‎شد. به خاطر دارم روزی به ترانه‌ای از ویدنی هیستون گوش می‌دادم: «مهم نیست که دیگران از من چه چیزی را می‎گیرند، آنها نمی‌توانند منزلتم را از من بگیرند» و با خودم فکر کردم: «آیا می‌خواهی مبارزه کنی؟»

تماشای ویدئو در سایت تد