مطالعه گروهی قرآن

نکاتی مختصر دربارهٔ آیات صفحهٔ ۲۰۴

🔸 بنا به آیهٔ ۱۰۷، از زمان خود پیامبر(ص) استفاده از «مسجد» و دیگر ظواهر دینی برای قدرت گرفتن و غلبه بر مردم وجود داشته است.

در این آیه، خداوند ویژگی‌های این مسجد را بر می‌شمرد؛ این مسجدی است که:

  • برای زیان رساندن به مردم ایجاد شده،
  • در پی کفر است، و اعمالی که بر اساس کفر (پوشاندن حقیقت و پشت کردن به خدا) صورت می‌گیرد،
  • به دنبال تفرقه انداختن بین ایمان‌آورندگان به خدا و حقیقت است؛
  • پایگاه دشمنِ خدا و رسول اوست.

و البته ایشان سوگند می‌خورند که به دنبال خیر و نیکی هستند.

🔸 از آن سو، مسجدی که در آیهٔ ۱۰۸ از آن سخن می‌رود، مسجدی است که بر پایهٔ «تقوی»، یعنی داشتن پروای خدا و پروای حقیقت، بنا شده است. ویژگی اصلی این مسجد این است که در آن مردانی رفت و آمد دارند که در پی پاک شدن هستند.

🔸 تصور ما از «پاکی» و «پاک شدن» اغلب تصوری نادرست است. مثلاً تصور می‌کنیم که افراد پاک، افرادی ساده و بی‌آلایش و اهل عبادت و بی‌آزار هستند. اما اگر سخنانی شبیه به سخن زیر را از پیامبر(ص) به یاد بیاوریم، تصورمان از «ارادهٔ پاک شدن» تغییر می‌کند:

همانا بهترین آیین، آیین حنیف (بر اساس فطرت پاک انسانی) است؛ پس هر گاه دیدی که امت من به ستمگر نمی‌گویند: «تو ستمگری» بی‌تردید است دست رفته‌اند.

پس آن کسانی که به تطهیر خود فکر می‌کنند، قطعاً مراقب این هستند که ستم را هر جا در هر شکل که هست (از جمله و به خصوص ستم در لباس دین) به جا آورند، و در مقابل آن اعتراض کنند.

🔸 سکوت در برابر ستم با «ارادهٔ تطهیر» منافات دارد. مسجدی که اهل آن در برابر ستم ساکتند، مسجدی نیست که بنایش بر تقوای خداوند باشد.

چنین برداشتی از میل به تطهیر را آیهٔ ۱۱۱ نیز تأیید می‌کند. به یاد داشته باشیم که سورهٔ توبه سورهٔ جهاد است، نه سورهٔ عبادت‌پیشگی عافیت‌طلبانه.

 

 

نکاتی دربارهٔ نفاق، به بهانهٔ آیهٔ ۱۰۱ سورهٔ توبه (صفحهٔ ۲۰۳)

🔸 «منافقان»، که در آیهٔ ۱۰۱ از آنان سخن به میان آمده، کسانی هستند که در ظاهر مسلمان و در باطن کافرند. به تعبیر آیهٔ ۱۶۷ سورهٔ آل‌عمران: «آنان چیزهایی را می‌گویند که در دل‌هایشان نیست.»

معنی کلمهٔ «نفاق» اشاره به خارج شدن دارد، مثلاً خارج شدن از اسلام و وارد شدن به کفر. این کلمه اشاره به پنهانی بودن این خروج نیز دارد. در همین آیهٔ ۱۰۱ نیز به پیامبر(ص) گفته شده: «تو آنان را نمی‌شناسی.»

البته احتمالاً مقصود از این سخن این نیست که منافقان هیچ نشانهٔ قابل تشخیصی ندارند. در آیهٔ ۳۰ سورهٔ محمد(ص) می‌بینیم که خداوند به پیامبر(ص) می‌گوید که تو بعضی از منافقان را به سیمایشان نمی‌شناسی، به نحوی که بتوانی قطعاً بگویی او منافق است، اما نشانه‌ها در سخن گفتن او پیداست:

 اگر می‌خواستیم، منافقان را به تو نشان می‌دادیم و تو آنان را با علامتی که ویژه آنهاست می‌شناختی، و اینک تو ایشان را از نحوه گفتارشان می‌شناسی، و خداوند به حقیقت کارهای شما آگاه است.

🔸 منافقان به مراتب از کافران خطرناک‌تر هستند. پیامبر(ص) در سخنی بر این موضوع تأکید کرده است:

من براى امّت خود از مؤمن و مشرك نمى‌ترسم؛ زيرا مؤمن را ايمانش مانع [از لطمه زدن به امّت] مى‌شود و مشرك را نيز همان كفرش سركوب مى‌كند. اما ترس من براى شما از منافق زبان‌بازى است كه حرف‌هايى مى‌زند كه شما بدان اعتقاد داريد و كارهايى مى‌كند كه شما به آنها اعتقاد نداريد.

🔸 یکی از شیوه‌های مهم منافقان در روزگار پس از پیامبر(ص)، منافق جلوه دادن دیگران بوده. آنان تلاش می‌کردند این لغت را همچون برچسبی به کسانی که مخالف منافع آنان عمل می‌کردند بچسبانند و ایشان را از میدان به در کنند.

اما «نفاق»، همچون دیگر واژه‌های دینی، معنی کاملاً مشخصی دارد: به زبان ادعای دین‌داری کردن و در عمل خلاف دین عمل کردن.

🔸 در هر روزگاری، از جمله روزگار ما، صفت «منافق» برازندهٔ آن کسی است که به پشتوانهٔ دین و دین‌داران قدرت می‌گیرد، و در عمل کاری می‌کند که خلاف دین قرآن و رسول است.

پس از مرگ یکی از این منافقان بزرگ، یعنی معاویه، عده‌ای از اهل کوفه در نامه‌ای به حسین(ع) توصیفی کوتاه و عالی از اعمال خلاف دین معاویه را بیان کردند:

ستایش خدایی راست که دشمن بیدادگر کینه‌توز تو را در هم شکست. همان کسی که بر این امت چیره گشت و با نیرنگ امر [خلافت] آنان را ربود. بیت‌المال امت را غصب کرد و بدون رضایت آنان بر آنان فرمان راند، سپس نیکان امت را کشت و بدان‌ِشان را نگه داشت و مال خدا را به دست ستمگران و توانگران سپرد. خدایش از رحمت خویش دور دارد چنانکه قوم ثمود را دور داشت … .

چنین اعمالی، در هیچ روزگاری، از نظرها دور نمی‌ماند، هر چند که فاعلان این اعمال همچون معاویه در لباس اهل دین باشند و دم از حکومت دینی بزنند. از نظر قرآن چنین افرادی مهم‌ترین جلوهٔ نفاق هستند، و «قطعاً منافقان در فروترین طبقهٔ دوزخند و هرگز برای آنان یاوری نخواهد بود» (سورهٔ نساء، ۱۴۵).

 

«ای آرزومندان از درگاه خدا!» (تأملی در آستانۀ عید قربان)

🔸 فردا عید قربان است. «قربان» کردن نعمت، به کارگیری نعمت است برای «تقرب» و نزدیک شدن به پروردگارمان.

اما پرسش این است که کدام مسیر ما را به پروردگارمان نزدیک می‌کند؟ و نزدیک شدن به او چه نشانه‌ها و نتایجی دارد؟

🔸 یک پاسخ معروف برای این پرسش که چه چیز ما را به پروردگار نزدیک می‌کند، این است که «ذکر» سبب نزدیکی است. در حدیثی از امام علی(ع) نقل شده است که «ذکر هم‌نشینی با محبوب است.»

بسیار پیش می‌آید که ذکر را تنها امری ذهنی می‌دانیم، یا وردی که بر زبان جاری می‌شود. اما در روایات بر این تأکید شده که ذکر، به یاد داشتن خدا در موقعیت‌های مختلف زندگی است. مثلاً آن‌که ذکر پروردگارش را با خود دارد، از مقابله با ستم و «قیام به عدالت» بیم ندارد، هر چند به زیان خود یا نزدیکانش باشد(1)سورۀ نساء، 135: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان‌] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد..

🔸 این «ذکر» است که به پروردگار نزدیک می‌کند، اما باید در این مورد فکر و بحث کنیم که ذکر پروردگار، بر سر نعمت‌هایی که در اختیار داریم چه می‌آورد و به چه انواعی از «قربان» کردن فرا می‌خواند.

«ذکر» رب، چه می‌کند با پول من؟ با رابطه با همسرم و فرزندانم؟ با روابط خویشاوندی؟ چه می‌کند با روابطم در محیط کار؟ چه می‌کند با شهرتم؟ با زبان‌آوری و خوش‌سخنی‌ام؟ چه می‌کند با دانش و سوادم؟ با توانایی بدنی‌ام؟ با موقعیت اجتماعی‌ام؟

🔸 امام حسین(ع)، یک سال پیش از مرگ معاویه، در ایام حج در سرزمین «منا» خطبه‌ای برای مسلمانان خواندند. آنچه باعث می‌شود این خطبه تداعی شود، روش امام(ع) برای نزدیکی به پروردگارش است که در این خطبه و در عملکرد آتی وی آشکار است؛ شیوه‌ای از «قربان» کردن انواع نعمت‌هایی که در اختیار دارد.

در این خطبه امام رفتار مخاطبان خود را نکوهش می‌کند، و سخنی می‌گوید که به این بحث ما مستقیماً مربوط است:

…شما در [ادای] بیشتر حقوق خداوند کوتاهی کردید و حق امت را خوار شمردید؛ پس حقوق ضعیفان را تباه ساختید، و در طلب آنچه که حق خود می‌پنداشتید برآمدید. [در راه ادای این حقوق] نه مالی خرج کردید و نه جانی را به خاطر آن که خلقش کرده به خطر انداختید و نه در راه خدا با عشیره‌ای در افتادید. آیا شما از درگاه خداوند، بهشت او و همنشینی پیامبرانش و امان از عذابش را آرزو دارید؟

سپس می‌فرمایند:

ای آرزومندان از درگاه خدا! می‌ترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافتید که بر دیگران برتری داده می‌شوید. کسی را که به وسیله‌ی خدا به شما شناسانده می‌شود گرامی نمی‌دارید، و خود به سبب خدا در میان بندگانش گرامی داشته می‌شوید. می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته می‌شود و باکتان نیست. اگر پاره‌ای از پیمان‌های پدرانتان شکسته شود نگران [و پریشان] می‌گردید، و [حال آنکه] پیمان رسول خدا خوار و ناچیز شده است.

کوران و گنگان و بیماران زمینگیر در شهرها به حال خود رها شده‌اند و به آن‌ها ترحمی نمی‌شود. [با این حال،] شما به کاری که شایسته‌تان است برنمی‌خیزید و دیگران را نیز در این راه مدد نمی‌رسانید و با مسامحه و سازش با ستمکاران خود را آسوده می‌دارید. این همه، از جمله چیزهایی است که خدا شما را بدان فرمان داده، [یعنی] نهی [از بدی] و بازداشتن یکدیگر [از زشتی‌ها]، و شما از آن غافلید.

🔸 باشد که به مدد چنین راه-نمایی‌هایی، فردا و هر روز سال، به حقیقت برایمان عیدِ «قربان» شود؛ روز تقرب به پروردگار نیکی‌های کمال‌یافته.

متن کامل خطبۀ منا را می‌توانید از آدرس زیر دریافت کنید.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 سورۀ نساء، 135: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان‌] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد.

بی‌گزند، به سوی بهشت، در دل آتش (نگاهی به آیۀ 16 سورۀ مائده)

سورۀ مائده، آیۀ 16:

يَهدي(1)هدایت، چیزی بیش از نمودنِ راه (راهنمایی) است. هدایت همراه شدن با کسی تا رساندن او به هدف است. گویی که خداوند در تمام این مسیرها با کسانی که خشنودی او را دنبال می‌کنند همراه می‌شود. آیۀ آخر سورۀ عنکبوت را می‌توان مؤید این برداشت دانست:

وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنينَ
و كسانى كه در راه ما كوشيده‌اند، به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‌نماييم و در حقيقت، خدا با «محسنین» است.
بِهِ(2)با توجه به آیۀ 15 سورۀ مائده، مراد هدایت به وسیلۀ قرآن است. البته بنا به نظر المیزان، می‌تواند مقصود را هدایت به وسیلۀ رسول نیز تصور کرد.

پس این آیه چنین بیان می‌کند که قرآن و رسول، هر چند به هدف هدایت از جانب خدا آمده‌اند، اما تنها کسانی به وسیلۀ آنها هدایت می‌یابند که «رضوان» و خشنودی خدا را دنبال کنند. این آیه را می‌توان به آیۀ 2 سورۀ بقره، که هدایت قرآن را مختص «متقین» (آنان که پروای خدا را دارند) شبیه دانست.
اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ(3)«تبعیت» گام برداشتن در راه به دنبال کسی است. این افراد در جستجوی این هستند که «رضوان» خداوند در چیست، و به همان سو گام می‌زنند.

جستجوی «رضوان» خداوند، نشان‌دهندۀ رابطه‌ای محبت‌آمیز بین این افراد و خداوند است. آنان از «دستورات» خدایی فرادست پیروی نمی‌کنند، بلکه از آن‌رو که او را پروردگاری نیک یافته‌اند، محبت او را در دل دارند و خشنودی او را طلب می‌کنند.

اما از کجا می‌توان درک کرد که خشنودی خداوند در چیست؟ می‌توان به دو راه اشاره کرد که مکمل یکدیگر هستند.

راه اول، رجوع به خویشتن اصیل خود است. خداوند، که «نفس» را به «رنگ خویشتن» آفریده، اسباب خشنودی و خشم خود را هم به آن «الهام کرده»(سورۀ شمس، آیۀ 8). در سنت اسلامی، «عقل» که رسول خداوند است این الهام را به جا می‌آورد، و می‌تواند خواسته‌های پراکندۀ «نفس» را به سمتی که رشد و بالندگی نفس در آن است به سامان بیاورد.

آن چیزی که «عقل» را خشنود می‌کند، همان چیزی است که خدا را هم خشنود می‌کند. و آن چیزی که عقل را به خشم می‌آورد، همان چیزی است که خدا را هم به خشم می‌آورد.

راه دیگر برای درک خشنودی خدا، که آن را باید در تعامل با راه اول فهمید، توجه به سخن خداوند است. در جای جای قرآن می‌توان آیاتی را یافت که از نشان می‌دهند خشنودی خداوندمان در چیست. مؤمنان این آیات را به «عقل» خود عرضه می‌کنند و آنان را به وسیلۀ عقل می‌سنجند، تا راه خویش را به یاد آورند و بر بینایی‌شان افزوده شود.

و البته در هر دوی این راه‌ها، یعنی به کار گیری عقل در موقعیت‌های گوناگون و رجوع به قرآن، این خداوند زنده و حاضر است که خشنودی خود را از طریق واقعه‌ها و در دل‌های مؤمنان به آنان می‌نمایاند، و به تعبیری با آنان «در گفتگو» است.

خوب است که به آیات زیر که، که نمونه‌ای از آیات بسیاری هستند که از خشنودی و ناخشنودی خداوند سخن می‌گویند توجه کنیم:

سورۀ توبه، 72-71: و مردان و زنان با ايمان، دوستان يكديگرند، كه به كارهاى پسنديده دعوت می‌کنند، و از كارهاى ناپسند باز مى‌دارند، و نماز را بر پا مى‌كنند و زكات مى‌دهند، و از خدا و پيامبرش فرمان مى‌برند. آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، كه خدا توانا و حكيم است.
خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى وعده داده است كه از زير [درختان‌] آن نهرها جارى است. در آن جاودانه خواهند بود. و [نيز] سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است‌] و خشنودى خدا (و رضوانٌ من الله) بزرگتر است. اين است همان كاميابى بزرگ.


سورۀ توبه، 100-99: و برخى [ديگر] از باديه‌نشينان كسانى‌اند كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى‌كنند مايه تقرّب نزد خدا و دعاهاى پيامبر مى‌دانند. بدانيد كه اين [انفاق‌] مايه تقرّب آنان است. به زودى خدا ايشان را در جوار رحمت خويش درآورد، كه خدا آمرزنده مهربان است.
و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان‌] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانه‌اند. اين است همان كاميابى بزرگ.
سُبُلَ السَّلامِ(4)این مهم است که آن چیزی که این افراد به آن هدایت می‌شوند، مقصد نهایی نیست، بلکه «راه‌هایی» است. راه‌هایی که هم در طی آنها «سلام» جاری است، و هم نهایتاً به «سلام» منتهی می‌شوند.

گفته شده که «سلام»، سالم ماندن از هر گزند و آفتی است که می‌توان تصور کرد. آنجا که ابراهیم را به آتش درانداختند، خداوند به آتش فرمود:

يا نارُ كوني بَردًا وَسَلامًا عَلىٰ إِبراهيمَ
ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی‌آسیب باش. (انبیاء، 69)


«سلام» یکی از اوصافی است که برای بهشت به کار رفته، و بهشت را «دار السلام» خوانده‌اند.

اکنون خداوند وعدۀ هدایت به راه‌هایی را می‌دهد که روندگانش را بی‌گزند و آسیب، به مقصدی که «سلام» است می‌رسانند. این افراد همچنان روندۀ راه‌هایی (و نه یک راه) هستند؛ حال و احوال و شرایط گوناگون دارند، و در دل همین دنیای پرآسیب راه می‌پیمایند؛ اما در عین حال از گزند روزگار در امانند.

تمثیل ابراهیم(ع) در آتش تصویر خوبی از این افراد به دست می‌دهد: آنان در میان آتشی که ستمگران و مردم تابع آنان به پا کرده‌اند راه می‌پیمایند، اما گزندی به ایشان نمی‌رسد.
وَ يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ بِإِذنِهِ(5)خداوند با هدایت آنان به «راه‌های سلام»، و همراهی با ایشان در این راه‌ها، ایشان را تاریکی‌ها (نه یک تاریکی، بلکه تاریکی‌های تو در تو) خارج می‌کند و به «نور»(یک نور فراگیر) می‌رساند. وَيَهديهِم إِلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ(6)«صراط مستقیم»، شاه‌راهی است که همۀ «سبیل»‌های حق به آن می‌پیوندند. حاصل دنبال کردن «رضوان» خداوند، به راه افتادن است و رفتن در «راه‌های سلام» و دیدن نور و ورود به شاه‌راه حقیقت، و همراه شدن با روندگان این راه:

سورۀ نساء: 69-66: […] وَلَو أَنَّهُم فَعَلوا ما يوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيرًا لَهُم وَأَشَدَّ تَثبيتًا ‎* وَإِذًا لَآتَيناهُم مِن لَدُنّا أَجرًا عَظيمًا ‎* وَلَهَدَيناهُم صِراطًا مُستَقيمًا ‎* وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ۚ وَحَسُنَ أُولٰئِكَ رَفيقًا
[…] و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مى‌شوند به كار مى‌بستند، قطعاً برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود؛ * و در آن صورت، [ما هم‌] از نزد خويش، يقيناً پاداشى بزرگ به آنان مى‌داديم؛ * و قطعاً آنان را به راهى راست هدايت مى‌كرديم. * و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، با کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی‌] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.

همراهی با روندگان این راه و بهره‌مندی از مصاحبت آنان، انگیزه‌بخش هر انسان آزاده‌ای است. «عقل» نیکی این همراهی را در می‌یابد و خداوندی که راه به سوی خویشتن را، و همین‌طور خانۀ قرار را، به چنین مصاحبت‌هایی آراسته، می‌ستاید.

خداوند به وسیله آن، کسانی را که خشنودی او را دنبال می‌کنند به راه‌های سلامت [که تأمین کننده نیکبختی آنهاست] رهنمون می‌شود، و آنان را [در پرتو علم خود] از تاریکی‌ها بیرون می‌آورد و به سوی روشنایی می‌برد و به راهی راست هدایتشان می‌کند.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 هدایت، چیزی بیش از نمودنِ راه (راهنمایی) است. هدایت همراه شدن با کسی تا رساندن او به هدف است. گویی که خداوند در تمام این مسیرها با کسانی که خشنودی او را دنبال می‌کنند همراه می‌شود. آیۀ آخر سورۀ عنکبوت را می‌توان مؤید این برداشت دانست:

وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنينَ
و كسانى كه در راه ما كوشيده‌اند، به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‌نماييم و در حقيقت، خدا با «محسنین» است.

2 با توجه به آیۀ 15 سورۀ مائده، مراد هدایت به وسیلۀ قرآن است. البته بنا به نظر المیزان، می‌تواند مقصود را هدایت به وسیلۀ رسول نیز تصور کرد.

پس این آیه چنین بیان می‌کند که قرآن و رسول، هر چند به هدف هدایت از جانب خدا آمده‌اند، اما تنها کسانی به وسیلۀ آنها هدایت می‌یابند که «رضوان» و خشنودی خدا را دنبال کنند. این آیه را می‌توان به آیۀ 2 سورۀ بقره، که هدایت قرآن را مختص «متقین» (آنان که پروای خدا را دارند) شبیه دانست.

3 «تبعیت» گام برداشتن در راه به دنبال کسی است. این افراد در جستجوی این هستند که «رضوان» خداوند در چیست، و به همان سو گام می‌زنند.

جستجوی «رضوان» خداوند، نشان‌دهندۀ رابطه‌ای محبت‌آمیز بین این افراد و خداوند است. آنان از «دستورات» خدایی فرادست پیروی نمی‌کنند، بلکه از آن‌رو که او را پروردگاری نیک یافته‌اند، محبت او را در دل دارند و خشنودی او را طلب می‌کنند.

اما از کجا می‌توان درک کرد که خشنودی خداوند در چیست؟ می‌توان به دو راه اشاره کرد که مکمل یکدیگر هستند.

راه اول، رجوع به خویشتن اصیل خود است. خداوند، که «نفس» را به «رنگ خویشتن» آفریده، اسباب خشنودی و خشم خود را هم به آن «الهام کرده»(سورۀ شمس، آیۀ 8). در سنت اسلامی، «عقل» که رسول خداوند است این الهام را به جا می‌آورد، و می‌تواند خواسته‌های پراکندۀ «نفس» را به سمتی که رشد و بالندگی نفس در آن است به سامان بیاورد.

آن چیزی که «عقل» را خشنود می‌کند، همان چیزی است که خدا را هم خشنود می‌کند. و آن چیزی که عقل را به خشم می‌آورد، همان چیزی است که خدا را هم به خشم می‌آورد.

راه دیگر برای درک خشنودی خدا، که آن را باید در تعامل با راه اول فهمید، توجه به سخن خداوند است. در جای جای قرآن می‌توان آیاتی را یافت که از نشان می‌دهند خشنودی خداوندمان در چیست. مؤمنان این آیات را به «عقل» خود عرضه می‌کنند و آنان را به وسیلۀ عقل می‌سنجند، تا راه خویش را به یاد آورند و بر بینایی‌شان افزوده شود.

و البته در هر دوی این راه‌ها، یعنی به کار گیری عقل در موقعیت‌های گوناگون و رجوع به قرآن، این خداوند زنده و حاضر است که خشنودی خود را از طریق واقعه‌ها و در دل‌های مؤمنان به آنان می‌نمایاند، و به تعبیری با آنان «در گفتگو» است.

خوب است که به آیات زیر که، که نمونه‌ای از آیات بسیاری هستند که از خشنودی و ناخشنودی خداوند سخن می‌گویند توجه کنیم:

سورۀ توبه، 72-71: و مردان و زنان با ايمان، دوستان يكديگرند، كه به كارهاى پسنديده دعوت می‌کنند، و از كارهاى ناپسند باز مى‌دارند، و نماز را بر پا مى‌كنند و زكات مى‌دهند، و از خدا و پيامبرش فرمان مى‌برند. آنانند كه خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، كه خدا توانا و حكيم است.
خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى وعده داده است كه از زير [درختان‌] آن نهرها جارى است. در آن جاودانه خواهند بود. و [نيز] سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است‌] و خشنودى خدا (و رضوانٌ من الله) بزرگتر است. اين است همان كاميابى بزرگ.

سورۀ توبه، 100-99: و برخى [ديگر] از باديه‌نشينان كسانى‌اند كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى‌كنند مايه تقرّب نزد خدا و دعاهاى پيامبر مى‌دانند. بدانيد كه اين [انفاق‌] مايه تقرّب آنان است. به زودى خدا ايشان را در جوار رحمت خويش درآورد، كه خدا آمرزنده مهربان است.
و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان‌] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانه‌اند. اين است همان كاميابى بزرگ.

4 این مهم است که آن چیزی که این افراد به آن هدایت می‌شوند، مقصد نهایی نیست، بلکه «راه‌هایی» است. راه‌هایی که هم در طی آنها «سلام» جاری است، و هم نهایتاً به «سلام» منتهی می‌شوند.

گفته شده که «سلام»، سالم ماندن از هر گزند و آفتی است که می‌توان تصور کرد. آنجا که ابراهیم را به آتش درانداختند، خداوند به آتش فرمود:

يا نارُ كوني بَردًا وَسَلامًا عَلىٰ إِبراهيمَ
ای آتش، برای ابراهیم سرد و بی‌آسیب باش. (انبیاء، 69)

«سلام» یکی از اوصافی است که برای بهشت به کار رفته، و بهشت را «دار السلام» خوانده‌اند.

اکنون خداوند وعدۀ هدایت به راه‌هایی را می‌دهد که روندگانش را بی‌گزند و آسیب، به مقصدی که «سلام» است می‌رسانند. این افراد همچنان روندۀ راه‌هایی (و نه یک راه) هستند؛ حال و احوال و شرایط گوناگون دارند، و در دل همین دنیای پرآسیب راه می‌پیمایند؛ اما در عین حال از گزند روزگار در امانند.

تمثیل ابراهیم(ع) در آتش تصویر خوبی از این افراد به دست می‌دهد: آنان در میان آتشی که ستمگران و مردم تابع آنان به پا کرده‌اند راه می‌پیمایند، اما گزندی به ایشان نمی‌رسد.

5 خداوند با هدایت آنان به «راه‌های سلام»، و همراهی با ایشان در این راه‌ها، ایشان را تاریکی‌ها (نه یک تاریکی، بلکه تاریکی‌های تو در تو) خارج می‌کند و به «نور»(یک نور فراگیر) می‌رساند.
6 «صراط مستقیم»، شاه‌راهی است که همۀ «سبیل»‌های حق به آن می‌پیوندند. حاصل دنبال کردن «رضوان» خداوند، به راه افتادن است و رفتن در «راه‌های سلام» و دیدن نور و ورود به شاه‌راه حقیقت، و همراه شدن با روندگان این راه:

سورۀ نساء: 69-66: […] وَلَو أَنَّهُم فَعَلوا ما يوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيرًا لَهُم وَأَشَدَّ تَثبيتًا ‎* وَإِذًا لَآتَيناهُم مِن لَدُنّا أَجرًا عَظيمًا ‎* وَلَهَدَيناهُم صِراطًا مُستَقيمًا ‎* وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ ۚ وَحَسُنَ أُولٰئِكَ رَفيقًا
[…] و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مى‌شوند به كار مى‌بستند، قطعاً برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود؛ * و در آن صورت، [ما هم‌] از نزد خويش، يقيناً پاداشى بزرگ به آنان مى‌داديم؛ * و قطعاً آنان را به راهى راست هدايت مى‌كرديم. * و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، با کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی‌] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.

همراهی با روندگان این راه و بهره‌مندی از مصاحبت آنان، انگیزه‌بخش هر انسان آزاده‌ای است. «عقل» نیکی این همراهی را در می‌یابد و خداوندی که راه به سوی خویشتن را، و همین‌طور خانۀ قرار را، به چنین مصاحبت‌هایی آراسته، می‌ستاید.

تابلویی از آیات (آیات 62 و 63 سورۀ مائده)

سورۀ مائده، آیات 62 و 63:

وَتَرىٰ كَثيرًا مِنهُم يُسارِعونَ فِي الإِثمِ وَالعُدوانِ وَأَكلِهِمُ السُّحتَ ۚ لَبِئسَ ما كانوا يَعمَلونَ

و بسیاری از آنان را می‌بینی که در گناه و تجاوز و خوردن مال حرام شتاب می‌ورزند. راستی که بد کارهایی انجام می‌دهند.

لَولا يَنهاهُمُ الرَّبّانِيّونَ وَالأَحبارُ عَن قَولِهِمُ الإِثمَ وَأَكلِهِمُ السُّحتَ ۚ لَبِئسَ ما كانوا يَصنَعونَ

چرا عالمان ربانی و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه‌آلود و حرامخواری‌شان باز نمی‌دارند؟ راستی که بد کاری می‌کنند.

***

آیات و احادیثی برای تأمل:

🔸 آل عمران 188-187: و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده‌شده، پیمان‌گرفت که حتماً باید آن را [به وضوح] برای مردم بیان نمایید و کتمانش مکنید. پس، آن [عهد] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله‌ای کردند. گمان مبر کسانی که بدانچه کرده‌اند شادمانی‌می‌کنند و دوست‌دارند به‌آنچه نکرده‌اند مورد ستایش قرار‌گیرند، قطعاً گمان‌مبر که برای‌آنان نجاتی از عذاب است، [که] عذابی دردناک خواهند داشت.

🔸 پیامبراکرم(ص): چون‌ بدعت‌ها در امت ‌من پدید ‌آید بر عالم است که ‌علم خود ‌را ‌آشکار‌کند. پس ‌هر‌کس چنین ‌نکند لعنت ‌خدا بر او باد.(ترجمۀ الحياة، ج۲، ص۴۶۷)

🔸 امام صادق(ع): همانا بنی‌امیه تعلیم ایمان را برای مردم آزاد گذاشتند ولی تعلیم شرک را آزاد نگذاشتند، تا اگر آنان را به شرک بکشانند متوجه نشوند. (میزان‌الحکمه، ص ۲۷۱۹)

🔸 امام سجاد(ع) [در نامه‌ای به محمد بن مسلم زُهری، از فقهای مدینه]: … گمان مبر که خدا عذر تو را بپذیرد و از تقصیرت درگذرد؛ هیهات! هیهات! که چنین نخواهد بود. خدا در قرآن از علما پیمان گرفته است که دین خدا را بر مردمان آشکارکنند و پنهان مدارند؛ و بدان که کوچکترین چیزی که تو پنهان کرده و سبکترین گناهی که بر دوش داری این است که دل‌نگرانی ستمگر را بَدَل به آسودگی کرده‌ای و راه گمراهی را بر او آسان ساخته‌ای، و این کار با نزدیک شدن تو به او و پذیرفتن دعوت او صورت گرفته است. از آن می‌ترسم که فردای قیامت با این گناه در میان خیانتکاران جای داشته باشی و از تو بپرسند از آنچه گرفتی و به ستمکاری ستمگران کمک کردی، و بپرسند چرا چیزی را که حق تو نبود از کسی که به تو بخشید گرفتی، و چرا به کسی نزدیک شدی که حق هیچکس را نمی‌داد، و چرا در آن هنگام که تو را به خود نزدیک کرد از باطلی جلوگیری نکردی؟

… تو از موقعیتی که در نزد مردم پیدا کردی و اعتقاد ایشان به خویش بهره گرفتی، چه آنان از رأی تو پیروی می‌کردند و به فرمان تو به کار برمی‌خاستند. اگر چیزی را حلال می‌کردی آن را حلال می‌شمردند و اگر حرام می‌کردی حرام می‌دانستند؛ و این برای خود تو نبود، بلکه برای رغبت مردم بود به مقام دنیایی تو، همچنین رفتن علما از میان‌ایشان، و چیره‌شدن جهل‌و‌نادانی بر تو و بر ایشان، و ریاست‌دوستی و دنیاخواهی تو و ایشان… . (ترجمۀ الحياة، ج‌2، ص‌457)

🔸 امام باقر(ع) [درباره آیه «اینان دانشمندان و راهبان خود را به جای خداوند به الوهیت گرفتند…» (توبه،31) فرمود:] به خدا سوگند که برای ایشان نماز نگزاردند و روزه نگرفتند، بلکه از ایشان در معصیت خدا اطاعت کردند. (ترجمۀ الحياة، ج2، ص654)

 

عهد خویش را یاد دار… (پرسش‌هایی دربارۀ آیۀ 7 سورۀ مائده)

🔹 در آیۀ 7 سورۀ مائده می‌خوانیم:

[ای کسانی که ایمان آورده‌اید …] نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشته، و پيمانى را كه شما را به [انجام‌] آن متعهد گردانيده، به ياد آوريد، آنگاه كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم.» و از خدا پروا داريد كه خدا به راز دلها آگاه است.

خوب است در مورد این آیه به پرسش‌هایی فکر کنیم.

🔸 خدا از کدام «پیمان» (میثاق) سخن می‌گوید؟ آن پیمان، دو طرف عهدنامه را (یعنی خدا، و کسانی که با خدا عهد بسته‌اند را) به چه تکالیفی ملزم کرده است، و چه نتایجی را برای آنها تضمین کرده است؟

🔸 آیا «ما» (و «من») نیز چنین پیمانی با خداوند داریم؟ (یا شاید نه، این پیمان فقط پیمانی مربوط به مسلمانان صدر اسلام است؟)

🔸 اگر فکر می‌کنیم «ما» نیز چنین پیمانی بسته‌ایم، کجا و طی چه فرآیندی این میثاق بسته شده است؟

🔸 آیا هنوز این پیمان‌نامه پا بر جاست؟ یا تغییر شرایط زمانه و ما، آن را فسخ کرده است؟

***

🔹 آیات زیر ممکن است برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها یاری‌گر ما باشند. اما پیش از خواندن این آیات، در مورد پرسش‌های بالا قدری فکر کنید.

🔸 سورۀ توبه، 77-75: و از آنان كسانى‌اند كه با خدا عهد كرده‌اند كه اگر از فزون‌بخشی خويش به ما عطا كند، قطعاً صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد. * پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد، بدان بخل ورزيدند، و به حال اعراض روى برتافتند. * در نتيجه، به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى‌گفتند، در دلهايشان -تا روزى كه او را ديدار مى‌كنند- پيامدهاى نفاق را باقى گذارد.

🔸 سورۀ اعراف، 3-172: و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهی دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم. * يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده‌اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطل‌انديشان انجام داده‌اند هلاك مى‌كنى؟

🔸 سورۀ اعراف، 190-189: خداست آن که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از نوع او قرار داد تا در کنارش بیارامد، پس چون با وی درآمیخت، همسرش به نطفه او که باری سبک بود باردار شد و مدتی را با آن سپری کرد تا آن که جنینی سنگین شد، و چون بدان گرانبار گشت، هر دو تن (پدر و مادر) خداوند، پروردگارشان را، خواندند که اگر فرزندی شایسته به ما عطا کنی قطعاً از سپاسگزاران تو خواهیم بود. * پس هنگامی که به آن دو فرزندی شایسته عطا کرد، برای خدا در آنچه به آنان داده بود شریکانی قرار دادند، پس خداوند برتر از آن است که آدمیان به او شرک ورزند.

🔸 سورۀ اعراف، 169: بعد از آنان، جانشینانی وارث کتاب [آسمانی‌] شدند که متاع این دنیای پست را می‌گیرند و می‌گویند: «بخشیده خواهیم شد.» و اگر متاعی مانند آن به ایشان برسد [باز] آن را می‌ستانند. آیا از آنان پیمان کتاب [آسمانی‌] گرفته نشده که جز به حق نسبت به خدا سخن نگویند، با اینکه آنچه را که در آن [کتاب‌] است آموخته‌اند؟ و سرای آخرت برای کسانی که پروا پیشه می‌کنند بهتر است. آیا باز تعقّل نمی‌کنید؟

🔸 سورۀ آل‌عمران، 187: و [یاد کن‌] هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده، پیمان گرفت که حتماً باید آن را [به وضوح‌] برای مردم بیان نمایید و کتمانش مکنید. پس، آن [عهد] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله‌ای کردند.

***

🔹 اکنون، پس از مطالعۀ آیات بالا، مجدداً راجع به پرسش‌هایی که در ابتدا مطرح شده بود فکر کنید.

 

کیست که از راه خدا باز می‌دارد؟ (پرسش‌هایی دربارۀ آیۀ 168 سورۀ نساء)

در آیۀ 168 سورۀ نساء می‌خوانیم:

إِنَّ الَّذينَ كَفَروا وَصَدّوا عَن سَبيلِ اللَّهِ قَد ضَلّوا ضَلالًا بَعيدًا
بى‌ترديد، كسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند، به گمراهىِ دور و درازى افتاده‌اند.

چنان‌که المیزان نیز متذکر شده، مصداق مهم «باز داشتن از راه خدا» در این آیه، با توجه به آیاتی که پیش از آن آمده، بازداشتن مردم از قرآن و از عمل کردن بر اساس قرآن است.

اکنون خوب است که به عنوان تمرین، به چند پرسش دربارۀ چند و چون این «باز داشتن» فکر کنیم.

***

پرسش 1

در موقعیت‌های زیر، بعضی راه‌های «باز داشتن مردم از قرآن» (در مقیاس کلان(1)یعنی تمام راه‌های ذکر شده راه‌هایی هستند که توسط حکومت‌ها یا افراد صاحب نفوذ جامعه به کار گرفته می‌شوند. در حالی که «باز داشتن از راه خدا» حتی در یک رابطۀ دوستی ساده هم می‌تواند مصداق داشته باشد. در پرسش دوم مصداق‌هایی از چنین «بازداشتن»ی آمده است. ) توصیف شده است. در هر مورد فکر کنید که چرا این عملکرد مصداقی از «باز داشتن مردم از قرآن» است. سپس آنها را از حیث شیوه و شدت اثرگذاری با هم مقایسه کنید.

الف) حکومتی ضد دینی تصمیم می‌گیرد تمام نسخه‌های قرآن را بسوزاند، و با هر کس که به قرآن گرایش دارد به شکلی جدی برخورد کند.
(این موقعیت، شبیه به واکنش بزرگان مکه در دوران پیش از هجرت مسلمانان به مدینه است.)

ب) حکومتی قرآن را ترویج می‌کند: مردم را تشویق به حفظ قرآن و خواندن با صوت و لحن و به صورت گروهی و با انواع دستگاه‌های موسیقی و … می‌کند. اما حق تفسیر قرآن را برای خود نگه می‌دارد، و تلاش می‌کند تا تفسیرهایی از قرآن که خلاف مصالح قدرت باشد رواج نیابند.

پ) عده‌ای از دانشمندان دینی در یک دورۀ زمانی طولانی، برای رسیدن به بهره‌ای از دنیا، تصمیم می‌گیرند بخش‌هایی از قرآن را کنار بگذارند، یا آن را به نحوی متناقض با متن تفسیر کنند. ایشان به پیروان‌شان چنین القا می‌کنند که برای فهم متن قرآن به وجود دانشمندان محتاجند، تا از تناقض‌های واضح تفسیرهایشان مورد پرسش واقع نشوند. (خیلی ساده: می‌گویند ما به فهم علم دین داناتریم و بهتر از شما می‌فهمیم…).
(این موقعیت شبیه به چیزی است که در آیۀ 161 سورۀ نساء در مورد علمای یهود توصیف شده: آنان ربا را می‌گرفتند در حالی که از آن نهی شده بودند(2)در این مورد به آیۀ 31 سورۀ توبه نیز رجوع کنید: اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیّت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است او از آنچه [با وی‌] شریک می‌گردانند.

از امام صادق(ع) دربارۀ این آیه چنین روایت شده: به خدا سوگند آن علما و راهبان آنان را به عبادت خود فرا نخواندند. اگر ایشان را به عبادت خود دعوت مى‌کردند قطعاً مردم دعوتشان را نمى‌پذیرفتند؛ بلکه حرامى را براى آنان حلال کردند و حلالى را حرام، و بدین ترتیب، به نحوی که درک نمی‌کردند علما و راهبان خود را عبادت و بندگى کردند
.)

ت) در یک سیستم تبلیغ دینی، بعضی از مفاهیم قرآنی پررنگ می‌شود ولی بعضی دیگر بسیار کم‌رنگ و کم‌رمق تصویر می‌شود. مثلاً حجاب و احترام به والدین و بزرگ‌ترها و نماز سر وقت با شدت و حدت تبلیغ می‌شود، اما عدالت و پرهیز از تبعیت طاغوت و اهمیت «زکات» (به مفهوم عام آن، نه مفهوم بسیار محدود فقهی آن) کنار گذاشته می‌شود.

ث) جایی در دنیا، ادعا می‌شود که قرآن ملاک احکام قضایی است، اما تنها حدود 500 آیه از قرآن (موسوم به «آیات الاحکام») برای استخراج دستورات قضایی مورد استفاده قرار می‌گیرد، و نزدیک به 5700 آیۀ دیگر قرآن – که «بی‌ربط» به احکام قضایی و حقوقی شمرده می‌شوند – رها می‌شوند.

***

پرسش 2

توصیف‌هایی از «باز داشتن مردم از راه خدا» در آیات مختلف قرآن آمده است. بعضی از این آیات را می‌توانید در ادامه مطالعه کنید. در هر مورد، به این فکر کنید که «راه خدا» چه مصداقی داشته، و «بازدارنده» چه راه دیگری را معقول جلوه داده، و برای این کار از چه دلایل و انگیزه‌هایی استفاده کرده است؟

الف) سورۀ توبه، 81: بر جاى‌ماندگان، به [خانه‌] نشستن خود، پس از رسول خدا، شادمان شدند، و از اينكه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنند، كراهت داشتند، و گفتند: «در اين گرما بيرون نرويد.» بگو: «-اگر دريابند- آتش جهنّم سوزان‌تر است.»

ب) سورۀ بقره، 268: شیطان شما را از تهیدستی بیم می‌دهد و شما را به زشتی وامی‌دارد؛ و[لی‌] خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش می‌دهد، و خداوند گشایشگر داناست.
(دقت کنید که در بسیاری از آیات قرآن، مقصود از «شیطان» انسان‌هایی هستند که صفاتی شبیه به ابلیس دارند. بنابراین مقصود این آیه افرادی که «از تهیدستی بیم می‌دهند و …» نیز هست.)

پ) سورۀ آل‌عمران، آیۀ 168: […] همان كسانى كه [خود در خانه‌] نشستند و درباره دوستان خود گفتند: «اگر از ما پيروى مى‌كردند كشته نمى‌شدند.» بگو: «اگر راست مى‌گوييد مرگ را از خودتان دور كنيد.»

ت) سورۀ احزاب، آیات 18 و 19: خداوند كارشكنان [و مانع‌شوندگان‌] شما و آن كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند: «نزد ما بياييد» و جز اندكى روى به جنگ نمى‌آورند [خوب‌] مى‌شناسد. (۱۸) بر شما بخيلانند، و چون خطر فرا رسد آنان را مى‌بينى كه مانند كسى كه مرگ او را فرو گرفته، چشمانشان در حدقه مى‌چرخد [و] به سوى تو مى‌نگرند؛ و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهايى تند نيش مى‌زنند؛ بر مال حريصند […]. (۱۹)

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یعنی تمام راه‌های ذکر شده راه‌هایی هستند که توسط حکومت‌ها یا افراد صاحب نفوذ جامعه به کار گرفته می‌شوند. در حالی که «باز داشتن از راه خدا» حتی در یک رابطۀ دوستی ساده هم می‌تواند مصداق داشته باشد. در پرسش دوم مصداق‌هایی از چنین «بازداشتن»ی آمده است.
2 در این مورد به آیۀ 31 سورۀ توبه نیز رجوع کنید: اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیّت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است او از آنچه [با وی‌] شریک می‌گردانند.

از امام صادق(ع) دربارۀ این آیه چنین روایت شده: به خدا سوگند آن علما و راهبان آنان را به عبادت خود فرا نخواندند. اگر ایشان را به عبادت خود دعوت مى‌کردند قطعاً مردم دعوتشان را نمى‌پذیرفتند؛ بلکه حرامى را براى آنان حلال کردند و حلالى را حرام، و بدین ترتیب، به نحوی که درک نمی‌کردند علما و راهبان خود را عبادت و بندگى کردند

دین‌داران خیانت‌پیشه را پشتیبان مباش… (نگاهی به آیه 105 سورۀ نساء)

🔸 در آیۀ 105 سورۀ نساء چنین آمده است:

إِنّا أَنزَلنا إِلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ لِتَحكُمَ بَينَ النّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ ۚ وَلا تَكُن لِلخائِنينَ خَصيمًا
ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب‌] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی، و زنهار جانبدار خیانتکاران مباش.

داوری به حق بین مردم در اختلافاتی که دارند، از وظایفی است که خدا به دوش پیامبر(ص) گذاشته است. کتاب خدا زمینۀ این داوری را فراهم می‌کند، و داوری پیامبر(ص) نیز بر پایۀ کتاب و دانشی بوده که خدا به او عطا کرده بود.

طبیعتاً این بدان معنی نیست که تمام موارد اختلاف، به صورت مصداقی، در کتاب مطرح شده باشد. اما اصول کلی‌ای که در کتاب وجود دارد و ارزش‌هایی که پیامبر(ص) از کتاب آموخته و به آنها پایبند است، بنیادی برای داوری فراهم می‌کند.

🔸 انتهای آیۀ 105، یکی از این اصول کلی یادآوری شده است: هرگز جانبدار خائن مباش!

مقصود از خائن چه کسی است؟ آیۀ 107 در توضیحی بیشتر، پیامبر را از پشتیبانی از «کسانی که بر خویشتن خیانت می‌کنند» باز می‌دارد. حالا مقصود از خیانت به خود چیست؟

در سطح فردی، می‌توان گفت مقصود کسی است که با انجام بدی، به خود ضربه زده است. اما توضیحی که المیزان در این رابطه آورده، با این آیات سازگارتر است. بنا به سخن المیزان، آن اختلافی که در این آیات از آن سخن رفته نتیجۀ جرمی اجتماعی (مثلاً سرقت) است، و مجرم با این جرم به کل جامعۀ مؤمنین – که همچون اعضای یک پیکر به هم پیوسته هستند – ضربه زده است:

مؤمنين تنِ واحدى فرض شده و اموال مؤمنين، اموال آن يك تن فرض شده، به طورى كه اگر مال يكى به سرقت برود ديگران مسئولند، و ديگران بايد رعايت احترام مال او را بكنند و در حفظ و حمايت آن اهتمام بورزند. بنابراين اگر بعضى از [اعضای] اين تن واحد به مال بعض ديگر تعدى كند در حقيقت به خود تعدى و خيانت كرده است.

🔸 اما چرا این توصیه که «هرگز جانبدار خائن مباش» اینجا به تأکید بیان شده؟ در چنین موقعیتی، چه دلایلی ممکن است باعث شود حاکم به پشتیبانی از خائن برخیزد؟

یکی از دلایل مهم، تعلقات خانوادگی یا قومی است. این چیزی است که در آیۀ 135 از همین سوره به آن اشاره می‌شود:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَلَو عَلىٰ أَنفُسِكُم أَوِ الوالِدَينِ وَالأَقرَبينَ
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان‌] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد

اما در آیات این سوره به بهانۀ ظریف‌تری برای پشتیبانی از «خائن» نیز اشاره شده است: همبستگی دینی. در مدینه‌ای که بین مسلمانان و یهود تنش و درگیری وجود داشته، ممکن بود عده‌ای از مسلمانان انتظار داشته باشند که در اختلافاتی که بین ایشان و یهودیان پیش می‌آید حاکم شهر جانب ایشان را بگیرد. اگر مسلمانان مدینه همچون اعضای یک پیکر بودند، آیا حکم کردن پیامبر(ص) بر علیه یکی از ایشان حکم بر علیه همۀ مسلمانان محسوب نمی‌شد؟

این شکل از همبستگی با روحیۀ جاهلی سازگار بود، و از همین رو عده‌ای به آن باور داشتند. در جاهلیت، در اغلب موقعیت‌ها اعضای یک قبیله در هر حالتی از هم پشتیبانی می‌کردند؛ فارغ از اینکه حق به جانب ایشان بود یا نه. ایشان صدمه به هر یک از اعضای قبیله را صدمه به کل قبیله می‌دانستند. در این شکل «قبیله‌گرایی»، اشخاص برای حق و حقیقت مرتبه‌ای پایین‌تر از پشتیبانی از اعضای قبیله قائل بودند. و دقت کنید که اعضای قبیله، به یک نیای واحد متصل می‌شدند و اعضای قبیله با یکدیگر نسبت خویشاوندی داشتند.

🔸 اسلام، مسلمانان را همچون یک پیکر می‌داند. اما پرسش‌های مهمی وجود دارند: چه چیزی سلامت این پیکر واحد را تضمین می‌کند؟ اعضای این پیکر چگونه باید از یکدیگر پشتیبانی کنند؟

می‌بینیم که آن ارزش جاهلیِ «همواره پشتیبان برادرت باش» در اسلام نیز وجود دارد، اما چرخشی بنیادین یافته است:

پیامبر خدا به یارانش گفت: برادرت را یاری کن، چه ظالم باشد و چه مظلوم! گفتند: چگونه یاری کنیم ظالم را؟- گفت که: او را از ظلم کردن باز دارید تا ظلم نکند.

می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین چیزهایی که به پیکر واحد مسلمانان آسیب می‌زند، ستم اعضای آن است. و یکی از مهم‌ترین حمایت‌های اعضای دیگر آن است که این عضو را از ستم باز دارند.

این منطبق با تفسیری است که المیزان از آیۀ 107 این سوره دارد.

🔸 این آیات در ادامه به آیۀ 123 سوره می‌رسند:

لَيسَ بِأَمانِيِّكُم وَلا أَمانِيِّ أَهلِ الكِتابِ ۗ مَن يَعمَل سوءًا يُجزَ بِهِ وَلا يَجِد لَهُ مِن دونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلا نَصيرًا
این [=حمایت خدا و پیامبر] نه براساس آرزوها و پندارهای شما مسلمانان است و نه براساس آرزوها و پندارهای اهل کتاب. هر کس بدی کند جزای آن را خواهد دید، و جز خدا کارساز و یاوری برای خود نخواهد یافت.

این آیه در هم کوبندۀ هر گونه آرزو و پنداری است که در ما این توهم را ایجاد می‌کند که می‌توان بدون عمل درست و بایسته، از حمایت خدا در دنیا، و در آخرت، بهره‌مند شد. شکلی از این توهم توسط بعضی علمای دین در طول تاریخ ایجاد شده، آنجا که شیعیان را، یا دوست‌داران علی(ع) را، یا کسانی که بر حسین(ع) اشک می‌ریزند را، اهل نجات جلوه داده‌اند(1)ادعای دیگری، که مرتبط با این توهم است، این است که نجات منحصر به مسلمانان است. این ادعا از اساس با تصور اسلام از نجات در تضاد است. هدف خدا و پیامبر این بوده که عموم مردم، هر جا و بر هر آیینی که باشند را به طریق هدایت دعوت کنند. پیامبر(ص) حتی از قریشی که سال‌ها با او جنگیده بودند در گذشت، چرا که به دنبال هدایت ایشان بود، نه مرزبندی‌های بی‌هدف.

اگر بنا به ادعای شخصی مسلمان، شخصی از دین دیگر بر طریق گمراهی است، وظیفۀ مسلمانی او این است که به وی کمک کند، نه اینکه دربارۀ او به قضاوت بنشیند و او را اهل آتش و خود را اهل نجات قلمداد کند! این حکایت که حضرت عیسی(ع) نقل شده نیز در این باب شنیدنی است:

دو نفر یکی فریسی (=عالم دین یهود) و دیگری باج‏گیر به هیکل (=معبد) رفتند تا عبادت کنند. * آن فریسی ایستاده بدین‏طور با خود دعا کرد که «خدایا تو را شکر می‏کنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باج‏گیر! * هر هفته دو مرتبه روزه می‏دارم و از آنچه پیدا می‏کنم ده یک می‏دهم.» * اما آن باج‏گیر دور ایستاده نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینۀ خود زده گفت: «خدایا بر منِ گنهکار ترحم فرما!» * به شما می‏گویم که این شخص عادل کرده شده به خانۀ خود رفت، به خلاف آن دیگر. زیرا هرکه خود را برافرازد پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد سرفرازی یابد.
.

🔸 در یک از شأن نزول‌های نقل شده برای این آیات، گفته شده که شخصی از خانه‌ای زرهی را دزدید، و بعد، وقتی دید که ممکن است مال دزدی نزد او پیدا شود و گرفتار شود آن زره را به خانۀ یک یهودی انداخت.

آن یهودی متهم به دزدی شد، و همسایگان سارق واقعی شروع به بدگویی در مورد آن یهودی کردند، از جمله گفتند: «این یهودی خبیث به خدا کفر می‌ورزد و نیز به آنچه تو آورده‌ای ایمان ندارد»!(2)روشن است که این افراد احتمالاً این سخنان را از روی غرض می‌گفتند. اما نکتۀ جالب این است که ممکن است این حرف آنها اصلاً صحت هم داشته، یعنی شاید آن شخص یهودی واقعاً بدذاتی و غرض‌هایی در خود داشته و آن را آشکار هم می‌کرده! و در این صورت طبیعی است که آنان بیشتر به اینکه بتوانند چنین شخصی را متهم کنند و خود را برهانند طمع بورزند.

این تکنیک، یعنی آشکار کردن عیوبی از متهم که هیچ ربطی به اتهام ندارد، توسط رژیم‌های استبدادی مورد استفادۀ فراوان قرار می‌گیرد. مثلاً ممکن است شخصی به یک اتهام سیاسی مورد محاکمه باشد، ولی ناگهان راجع به فساد جنسی او نیز ادعاهایی مطرح می‌شود! این ادعاها، حتی اگر ثابت هم شوند، از لحاظ حقوقی نباید تأثیرگذار باشند؛ ولی با فشاری که در افکار عمومی و نیز بر قاضی وارد می‌آورند، عملاً در تعیین حکم مؤثرند.

در این ماجرا بود که خداوند آیات 105 به بعد را نازل نمود: «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب‌] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی، و زنهار جانبدار خیانتکاران مباش.»

🔸 مسلمانی، برچسبی نیست که عده‌ای به خود بچسبانند تا از مزایایی بهره‌مند شوند. مسلمانی، حقیقتی در دل، در منش، و در عمل است. دادن آرایشی «زیبا»(3)حَسَن به قلب و زندگی است. و رو کردن به «حقیقت»، و به خداوند حق است:

وَ مَن أَحسَنُ دينًا مِمَّن أَسلَمَ وَجهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبراهيمَ حَنيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبراهيمَ خَليلًا
و دین چه کسی نیکوتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و «محسن» است و از آیین ابراهیم حق‌گرا پیروی نموده است؟ و خدا ابراهیم را دوست گرفت(4)آیۀ 125 از همین سوره.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 ادعای دیگری، که مرتبط با این توهم است، این است که نجات منحصر به مسلمانان است. این ادعا از اساس با تصور اسلام از نجات در تضاد است. هدف خدا و پیامبر این بوده که عموم مردم، هر جا و بر هر آیینی که باشند را به طریق هدایت دعوت کنند. پیامبر(ص) حتی از قریشی که سال‌ها با او جنگیده بودند در گذشت، چرا که به دنبال هدایت ایشان بود، نه مرزبندی‌های بی‌هدف.

اگر بنا به ادعای شخصی مسلمان، شخصی از دین دیگر بر طریق گمراهی است، وظیفۀ مسلمانی او این است که به وی کمک کند، نه اینکه دربارۀ او به قضاوت بنشیند و او را اهل آتش و خود را اهل نجات قلمداد کند! این حکایت که حضرت عیسی(ع) نقل شده نیز در این باب شنیدنی است:

دو نفر یکی فریسی (=عالم دین یهود) و دیگری باج‏گیر به هیکل (=معبد) رفتند تا عبادت کنند. * آن فریسی ایستاده بدین‏طور با خود دعا کرد که «خدایا تو را شکر می‏کنم که مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناکار نیستم و نه مثل این باج‏گیر! * هر هفته دو مرتبه روزه می‏دارم و از آنچه پیدا می‏کنم ده یک می‏دهم.» * اما آن باج‏گیر دور ایستاده نخواست چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند بلکه به سینۀ خود زده گفت: «خدایا بر منِ گنهکار ترحم فرما!» * به شما می‏گویم که این شخص عادل کرده شده به خانۀ خود رفت، به خلاف آن دیگر. زیرا هرکه خود را برافرازد پست گردد و هرکس خویشتن را فروتن سازد سرفرازی یابد.

2 روشن است که این افراد احتمالاً این سخنان را از روی غرض می‌گفتند. اما نکتۀ جالب این است که ممکن است این حرف آنها اصلاً صحت هم داشته، یعنی شاید آن شخص یهودی واقعاً بدذاتی و غرض‌هایی در خود داشته و آن را آشکار هم می‌کرده! و در این صورت طبیعی است که آنان بیشتر به اینکه بتوانند چنین شخصی را متهم کنند و خود را برهانند طمع بورزند.

این تکنیک، یعنی آشکار کردن عیوبی از متهم که هیچ ربطی به اتهام ندارد، توسط رژیم‌های استبدادی مورد استفادۀ فراوان قرار می‌گیرد. مثلاً ممکن است شخصی به یک اتهام سیاسی مورد محاکمه باشد، ولی ناگهان راجع به فساد جنسی او نیز ادعاهایی مطرح می‌شود! این ادعاها، حتی اگر ثابت هم شوند، از لحاظ حقوقی نباید تأثیرگذار باشند؛ ولی با فشاری که در افکار عمومی و نیز بر قاضی وارد می‌آورند، عملاً در تعیین حکم مؤثرند.

3 حَسَن
4 آیۀ 125 از همین سوره

حرکت کنید به سوی خدا و رسول او… (نگاهی به چند سخن در باب هجرت، به بهانۀ آیۀ 97 سورۀ نساء)

در قرآن «هجرت» کلید رهایی است؛ رهایی از ستم و رسیدن به زندگی‌ای که در آن بتوان دین را بدانگونه که شایسته است بر پا داشت.

از آیۀ 97 چنین بر می‌آید که زمین خدا وسیع است. او نیز خود خدای «واسع» است. پس، تن دادن به ستم‌های بیرونی و خود را «مستضعف» نامیدن، ستمی است که ما به خودمان می‌کنیم و این همان ستمی است که بدبختی ما را موجب می‌شود.

مصداق مهم هجرت در صدر اسلام، خروج از مکه و رفتن به سرزمینی بود که بتوان در آنجا بر اساس ارزش‌هایی پاک زیست. هجرت به یثرب هجرت اصلی و مهم صدر اسلام است. اما هجرت به حبشه که پیش‌تر از آن صورت گرفته بود نیز خالی از اهمیت نیست.

تغییر مکان زندگی اهمیت بسیاری در تعیین کیفیت زندگی‌مان دارد؛ هر چند باید معنی هجرت را گسترده‌تر از تغییر مکان زندگی بدانیم.

در ادامه بعضی از روایاتی که در مورد هجرت وجود دارد نقل شده، و توضیحی مختصر نیز پس از برخی روایت‌ها آمده است.

***

(1)
پیامبر خدا(ص): اى مردم! مهاجرت كنيد و به اسلام چنگ در زنيد؛ زيرا تا زمانى كه جهاد باشد هجرت قطع نمی‌شود.

هجرت تنها به یک تغییر مکان از یک شهر به یک شهر، که در یک تاریخ مشخص رخ داده اطلاق نمی‌شود. هجرت، حرکتی مستمر است؛ حرکتی که درون و بیرون را متحول می‌کند. در این روایت، جهاد یکی از مصادیق «هجرت» دانسته شده. ورود به جهاد، به معنای کلی آن، یعنی کوشش در راه خدا، حرکتی است که هم مصداق‌های روشن بیرونی دارد و هم درون ما را دگرگون می‌کند.

با این وصف از ما خواسته شده که هر جا که هستیم، به سوی خدا و رسولش هجرت کنیم. حتی یک انتخاب در یک شب برای مطالعۀ کتابی آگاهی‌بخش به جای دیدن تلویزیون می‌تواند مصداق هجرت باشد. همین‌طور است انواع جهادها، جاهایی که «بودنی» که بیشتر مورد رضای خدا و رسول است را به جای بودنی دیگر بر می‌گزینیم. مثلاً تغییر شغل، تغییر رشتۀ تحصیلی، تغییر گروه دوستان، تغییر شیوۀ تفریحات، و البته تغییر محل زندگی(1)یعنی تغییر محل زندگی همچون یک جهاد، نه چیزی برای تنوع!. هر یک از این‌ها اگر با نیتی درست صورت گیرد «هجرتی» است به سوی خدا و رسولش، و نتایج هجرت را نیز به دنبال دارد:

هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاه‌های فراوان و گشایشها خواهد یافت؛ و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانه‌اش به درآید، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.

و به این هم باید دقت کرد که بعضی «هجرت»ها بر اساس عرف جامعه بدنام شده‌اند. مثلاً طلاق می‌تواند مصداق «هجرت» در راه خدا و رسولش باشد. گاهی اوقات باقی ماندن در یک زندگی خانوادگی بزرگ‌ترین مانع برای زیستن بر اساس ارزش‌هاست، و خروج از چنین زندگی‌ای نیز «گشایش‌های فراوان» در پی دارد؛ گشایش‌هایی که سورۀ طلاق نیز به آنها اشاره کرده است.

***

(2)
پیامبر خدا(ص): هجرت دو گونه است: يك هجرت، دورى كردن از گناهان است و ديگرى آن است كه به سوى خداى متعال و رسول او هجرت كنى؛ و تا زمانى كه توبه پذيرفته می‌شود هجرت قطع نمی‌شود.

***

(3)
امام صادق(ع): هر كه مسلمان متولد شود او عرب است و هر كه بعد از آنكه بزرگ شد به اسلام در آيد، او مهاجر است.

این هجرت خاص، یعنی «مسلمان شدن» بعد از «مسلمان شناسنامه‌ای» بودن، چیزی است که بسیار به آن محتاجیم. بسیاری از بخش‌های دین، همچون یک سنت از پدران و مادران به ما رسیده و ما آن‌ها را انتخاب نکرده‌ایم.

مثلاً ما به قرآن احترام می‌گذاریم، ولی نه کاملاً به این خاطر که آن را کتابی مفید و گشایش‌بخش یافته‌ایم. یا به مراسم عاشورا احترام می‌گذاریم، اما نه به این خاطر که حرکت امام حسین(ع) را رهایی‌بخش و جواب دردهای امروزمان می‌دانیم.

چنین احترام‌گذاشتن‌هایی برای ما نشانۀ متولد شدن در ایران است، همین. اسلام حقیقی، پس از هجرت رخ می‌دهد؛ آن زمانی که به حقیقت قرآن را پاسخ دردهایمان بیابیم، و شفایی خاص را از قرآن تجربه کنیم. یا آن زمان که به حقیقت با حسین(ع) آشنا شویم و بر اساس حق و حقیقت (نه بر اساس «جو گیری» و تقلید و …) او را پیشوایی نیک بیابیم(2)امام حسین(ع)، زمانی که مردم را به حرکت به سوی کوفه فرا می‌خوانند، از این تعبیر استفاده می‌کنند: «من قبلنی بقبول الحق…»؛ یعنی: آن کس که به واسطۀ پذیرش حقیقت مرا پذیرفته با من همراه شود. امام در این حرکت هیچ علاقه و احتیاجی به همراهی کسانی که بدون آگاهی و از سر «جو گیری» یا جهل او را پذیرفته بودند نداشت..

***

(4)

پيامبر خدا(ص) در پاسخ به اين سؤال كه كدام ايمان برتر است؟ فرمود: هجرت.
عرض شد: هجرت چيست؟
فرمود: اينكه از بدی‌ها دور شوى.
عرض شد: پس كدام هجرت برتر است؟
فرمود: جهاد.

***

(5)
پیامبر خدا(ص): ماندن هر يك از شما در دنيا براى اينكه سخن حقّى را بگويد تا بدان باطلى را دفع كند يا حقّى را يارى رساند، مقامش برتر از [مقام و ارزش‏] هجرت با من است.

***

(6)
هركس براى دين خود از سرزمينى به سرزمينى ديگر، ولو به اندازه يك وجب زمين باشد، بگريزد، سزاوار بهشت باشد و همدم ابراهيم و محمّد است.

این سخن به یاد آورندۀ هجرت ابراهیم است. آن زمان که ابراهیم از پرستش بت‌ها سر باز زد، پدرش از او خواست از وی دور شود و او را به سنگسار شدن تهدید کرد. ابراهیم از سرزمین خارج، و این خروج را هجرت به سوی پروردگار خود دانست. نتیجۀ این هجرت، به شکلی مؤثر و مختصر در آیات زیر آمده است:

گفت: «من مهاجر به سوی پروردگار خود هستم، که اوست ارجمند حکیم(3)در ترجمۀ تفسیری چنین آمده: اوست آن مقتدری که هر که را یاری کند خوار نمی‌گردد، و اوست آن حکیمی که هر که را حراست کند تباه نمی‌شود..» * و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود(4)سورۀ عنکبوت، آیات 26 و 27.

***

(7)
امام باقر(ع)، درباره آيه «اى بندگان من كه ايمان آورده‏‌ايد! به راستى كه زمين من فراخ است، تنها مرا بپرستید»- فرمود: [يعنى‏] از زمامداران فاسق اطاعت نكنيد و اگر بيم آن داشتيد كه شما را از دينتان به دَر برند، [بدانيد كه‏] زمين من فراخ است. و خداوند می‌فرماید: «در چه وضعى بوديد؟» گويند: «ما در زمين مستضعف بوديم». پس فرمايد: «مگر زمين خدا فراخ نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟»

***

«تعرّب»، یا بادیه‌نشین شدن، در صدر اسلام به معنی بازگشت به بادیه و به میان کافران بعد از هجرت به مدینه به کار می‌رفت. زندگی کردن در میان اهل کفر، فراموشی دین را موجب می‌شد و زندگی دینی را سخت می‌کرد؛ بنابراین تعرّب از گناهان بزرگ به شمار می‌رفت.

اصطلاح نیز همچون هجرت معنایی وسیع‌تر یافت. چنان‌که می‌بینیم امام علی(ع)، در خطبۀ قاصعه (خطبۀ 192 نهج‌البلاغه)، مخاطبان خود را به خاطر بازگشت به ارزش‌های جاهلی «متعرّب» می‌داند:

بدانيد كه شما پس از هجرت، باديه نشين شده‏‌ايد و پس از دوستى و همبستگى، گروه گروه گشته‏‌ايد و از اسلام تنها به نام آن چسبيده‏‌ايد و از ايمان فقط ظاهرش را می‌شناسيد. می‌گوييد: [رفتن به‏] آتش آرى، اما [پذيرفتن‏] ننگ نَه! گويى می‌خواهيد اسلام را با دريدن پرده حرمتِ آن و شكستن عهد و پيمانش … وارونه كنيد.

***

بخشی از تفسیر المیزان دربارۀ این آیه:

جمله «يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ‏؛ اى بندگان مؤمن من! زمين من گسترده است پس تنها مرا بپرستيد»، را خداوند خطاب به مؤمنانى فرموده است كه در دیار کافران قرار گرفته‏‌اند و نمی‌توانند آشكارا دم از دين حق بزنند و به احكام و قوانين آن عمل كنند. دليل بر اين نكته، دنبالۀ آيه است.

جمله «إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ»، از سياق اين جمله بر می‌آيد كه مراد از «ارض» همين كره زمينى است كه در آن به سر می‌بريم و اضافه كردن آن به ضمير متكلّم («ارضى») براى اشاره كردن به اين مطلب است كه تمام كره زمين از آنِ خداست و براى خدا فرقى نمی‌كند كه در چه نقطه‏‌اى از آن عبادت شود. و فراخى زمين كنايه از اين است كه اگر در ناحيه‏‌اى از نواحى آن فراگرفتن دين حق و به كار بستن آن ممكن نشد، مناطق و نواحى ديگرى هستند كه اين كار در آنها شدنى است.

 

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 یعنی تغییر محل زندگی همچون یک جهاد، نه چیزی برای تنوع!
2 امام حسین(ع)، زمانی که مردم را به حرکت به سوی کوفه فرا می‌خوانند، از این تعبیر استفاده می‌کنند: «من قبلنی بقبول الحق…»؛ یعنی: آن کس که به واسطۀ پذیرش حقیقت مرا پذیرفته با من همراه شود. امام در این حرکت هیچ علاقه و احتیاجی به همراهی کسانی که بدون آگاهی و از سر «جو گیری» یا جهل او را پذیرفته بودند نداشت.
3 در ترجمۀ تفسیری چنین آمده: اوست آن مقتدری که هر که را یاری کند خوار نمی‌گردد، و اوست آن حکیمی که هر که را حراست کند تباه نمی‌شود.
4 سورۀ عنکبوت، آیات 26 و 27

برخیز به شوق و درد … (نکاتی از تفسیر المیزان در مورد آیۀ 95 سورۀ نساء)

لا يَستَوِي القاعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالمُجاهِدونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم

🔸 كلمۀ «ضرر» به معناى نقصی است كه مانع شخص در امر جهاد شود؛ مثلاً نابینایی و معلولیت و بیماری. و مقصود از جهاد با اموال، انفاق آن در راه خدا و به منظور غلبه بر دشمنان است و مراد از «جهاد با انفس»(1)جهاد، هم‌ریشه با «جهد» و به معنی تلاش و کوشش است. اینکه جنگیدن «جهاد با جان» نامیده شده لطافتی دارد؛ گویی که شخص از جان خود برای کوشیدن در راه پروردگارش مایه می‌گذارد.

در عین حال استفاده از اصطلاح «جهاد با جان» باعث می‌شود که این کوشش را بتوان گسترده‌تر از جنگیدن در نظر گرفت؛ یعنی هر جهادی که در آن از وجود و جان خود مایه می‌گذاریم می‌تواند مصداق «جهاد با نفس» باشد.
جنگيدن است.

🔸 جملۀ «خداى تعالى به هر دو گروه (آنها كه به جهاد رفتند و آنها كه نرفتند) وعدۀ حسنى داده» دلالت دارد بر اينكه مراد از اين اشخاصى كه «قعود كردند»(2)نشستند، بر جای خود ماندند كسانى است كه رفتن به جنگ را در زمانى ترک كردند كه احتياجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده، چرا که افراد دیگری به قدر كفايت به میدان نبرد رفته بودند(3)چرا که خداوند به کسانی که به دلایل دیگری از جهاد خودداری می‌کنند وعدۀ نیک نمی‌دهد.. پس غرض از این سخن ترغيب و تحريك مسلمانان بر قيام به امر جهاد است، تا مسلمين در رفتن به جهاد شتاب نموده، از يكديگر پیشی بگيرند.

🔸 دليل ديگر بر این سخن(4)اين سخن که «قاعدین» در آیه آن مسلمانانی‌اند که به خاطر عدم نیاز به جنگ نرفته‌اند. اين است كه خداى سبحان «اولى الضرر»(بيماران و نابينايان و امثال آنان) را استثناء كرده، سپس ‍ فرموده که قاعدون و مجاهدين يكسان نيستند.

«اولى الضرر» نیز، مانند «قاعدین»، با مجاهدین مساوی نیستند. به فرض هم كه بگوئيم خداى تعالى ثواب و مصلحتى كه از دست «اولى الضرر» به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ رفته را بر طبق نياتشان تلافى مى كند، (اگر واقعا نابينائى متاسف است از اينكه چرا نمى تواند در جهاد شركت كند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مى‌دهد) اين معنا را نمى‌توانيم انكار كنيم كه اينگونه افراد فضيلت آن افرادى كه به جهاد رفتند يا شهيد شدند و يا بر دشمن پيروز گشتند را ندارند. خداى تعالى مجاهدين را بر «قاعدين» برترى داده ، هر چند كه «قاعدين» عذر موجه داشته باشند(5)به نظر می‌رسد این بخش از سخن المیزان دلیل موجهی ندارد. چنان‌که خودِ المیزان اشاره کرده، خداوند کسانی که عذر موجه دارند، مثلاً به خاطر بیماری نمی‌توانند در جنگ شرکت کنند در حالی‌که مشتاق جنگ هستند را از «قاعدین» جدا کرده. بنابراین از همین آیه نیز می‌تواند استنباط کرد که این اشخاص با مجاهدین یکسان هستند.

آنچه که شرط است، اشتیاق و درد صادقانه است. هیچ نکوهشی بر کسی که درد و اشتیاق شرکت در جهاد را داشته باشد، اما مانعی بر سر راه او باشد نیست. در آیات 91 و 92 سورۀ توبه می‌خوانیم:

بر ناتوانان و بیماران و تهیدستانی که هزینه سفر جنگ را ندارند جهاد مقرّر نشده است تا بر اثر آن دچار رنج و سختی شوند، از این رو سزاوار کیفر و نکوهش نیستند اگر که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی کنند و از خیانت به خدا و رسول بپرهیزند و کارها را بر ضدّ پیامبر و مؤمنان واژگونه نکنند. اینان از نیکوکارانند و هیچ راهی برای سرزنش نیکوکاران نیست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
و نیز جهاد مقرّر نشده است بر کسانی که وقتی نزد تو می‌آیند تا مَرکبی به آنان بدهی و برای جهاد آماده شان کنی، می‌گویی: من مرکبی نمی‌یابم که شما را به آن مجهّز کنم و آنان باز می‌گردند در حالی که دیدگانشان از اندوهِ این که چیزی نمی‌یابند که در راه خدا هزینه کنند، اشکبار است.


شاید بگوییم که شکی در این نداریم که بر این افراد نکوهشی نیست، ولی به هر صورت ایشان از تجربه‌ای که جهادگران داشته‌اند، و در نتیجه از رشدی که نصیب ایشان شده بی‌بهره مانده‌اند. این پرسش مهمی است، و چیزی است که همۀ ما با آن درگیر هستیم. چرا که همۀ ما کسانی هستیم که در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کنیم که در آن امکان مجاهده به بسیاری از شکل‌هایش دیگر وجود ندارد. یعنی، می‌توانیم فکر کنیم که اگر در مدینۀ پیامبر زندگی می‌کردیم، یا در زمان امام علی یا امام حسین زنده بودیم، یا اصلاً در زمان بعضی مجاهدان صادق پس از ایشان بودیم و فرصت همراهی با آنها را داشتیم، زندگی‌مان چیز دیگری از آب در می‌آمد.

بهتر است در پاسخ دادن به این پرسش عجله نکنیم، و درست به این فکر کنیم که چه «فرصت»هایی از کف ما رفته، چه «فرصت»هایی باقی است؟ و شکر «فرصت»های پیشِ رو آیا به حقیقت جبرانِ آن «ضرر»هایی که داریم را می‌کند یا نه؟ مثلاً اگر فرصت جهاد همراه پیامبر از دست رفته، آیا فرصت نوعی جهاد، که به مانند جهاد مسلمانان صدر اسلام ما را زیر و رو کند و از ما مشتاقانی صادق بسازد، و ما را با پیامبر همراه کند و به او برساند، وجود دارد؟

بی‌آنکه قصد پاسخ سریع به این پرسش را داشته باشم، خوب است نگاهی به خطبۀ 12 نهج‌البلاغه داشته باشیم:

وقتى امام در جنگ جمل پیروز شد، یکى از یارانش به او گفت: «دوست داشتم برادرم فلانى اینجا بود تا ببیند چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پیروز کرد.»
امام علیه السّلام پرسید: آیا میل و خواست برادرت به [یارى] ما هست؟ گفت: آرى. امام فرمود: پس او با ما بوده است.
مردمى در این لشگر در کنار ما بوده‌اند که هم اکنون در صلب مردان و رحم زنان هستند. آنان به زودى متولد شوند، و دین و ایمان به وسیلۀ آنها نیرومند گردد.

دقت کنید که امام نمی‌گوید که اجر و پاداشی که این افراد دریافت می‌کنند شبیه اجر و پاداش یاران من است، یا حتی نمی‌گوید که این افراد «گویی که» با ما بوده‌اند؛ بلکه سخن صریح امام این است: «این افراد با ما هستند»!

شبیه به همین سخن در ماجرایی از پیامبر(ص) نیز نقل شده است. مضمون کلی این ماجرا این است که پیامبر(ص) در بازگشت از یکی از جنگ‌ها، از کسانی یاد کرد که هر چند در شهر مانده بودند، ولی در تمام لحظات جنگ و در مسیر و در طی هر پستی و بلندی، سپاه را همراهی می‌کردند. چون پرسیده شد که چگونه چنین چیزی ممکن است، پیامبر(ص) پاسخ داد که «بیماری ایشان را از آمدن به نبرد باز داشته بود.»

باید که در سخنانی از این دست با شگفتی بنگریم، و این چنین «همراهی‌»ای را جستجو کنیم. همراهی‌ای که صرفاً چیزی در ذهن نیست، خیالِ همراهی نیست، بلکه یک همراهی حقیقی با تمام نتایج آن است. مثلاً منجر به تحولات عینی در وجودمان می‌شود، درست همان‌طور که منجر به تحول جهادگرانی که پیامبر را همراهی می‌کردند می‌شد.
.

🔸 سخن كوتاه اينكه: اين آيه شريفه مى‌خواهد مؤمنين را تحريك و تشويق به جهاد نموده، و روح ايمان آنان را براى سبقت‌گيرى در خير و فضيلت بيدار كند.

***

فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم عَلَى القاعِدينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحُسنىٰ

🔸 مقصود از «و كلاً وعد اللّه الحسنى» اين است كه خداى عزّوجلّ به هر يك از دو گروه قاعدين و مجاهدين، و يا به هر يك از سه گروه قاعدين غير اولى الضرر و قاعدين اولى الضرر و مجاهدين، «وعدۀ حسنی» داده است. كلمۀ «حسنى» صفتى است كه موصوف آن حذف شده، مقصود كلام «عاقبت نیک» یا «اجر نیک» يا چيزى نظير اينها است(6)این وعده چیزی نیست که صرفاً در آخرت برآورده شود. برتری دادن خداوند، برتری‌ای بر مبنای حق و حقیقت است، و در وجود و هستی شخص از هم‌اکنون نمایان می‌شود..

اين جمله به دنبال رفع توهمی است که ممکن است پیش آید؛ مؤمنى كه به جهاد نرفته وقتى می‌شنود «مؤمنانِ وانشسته از جهاد … با آنان که در راه خدا پیکار می‌کنند یکسان نیستند»، ممكن است خیال كند كه پس او از هر اجر و جزای نیکی تهی‌دست است و فایده‌اى از ناحيه ايمانش و ساير اعمال صالحى كه دارد عايدش نمى‌شود. پس قرآن براى رفع اين توهم بود که فرمود: «و كلا وعد اللّه الحسنى».

***

وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلَى القاعِدينَ أَجرًا عَظيمًا

🔸 تأکید بر این برتری در پایان آیه، به این اشاره دارد که مومن سزاوار نيست به آن وعدۀ حسنى كه خداى تعالى به عموم مؤمنين داده بود قناعت كند و وعدۀ: «و كلا وعد اللّه الحسنى» را دست‌آويز قرار داده، از رفتن به جنگ و شركت در جهاد در راه خدا و تلاش در برتری دادن كلمۀ حق و كوبيدن باطل سستی بورزد. زيرا درست است كه خداى تعالى به قاعدين نيز «حسنى» مى‌دهد ولى مجاهدين را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده كه نمى‌توان آن را ناديده گرفت و در امر آن سهل‌انگارى نمود.

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 جهاد، هم‌ریشه با «جهد» و به معنی تلاش و کوشش است. اینکه جنگیدن «جهاد با جان» نامیده شده لطافتی دارد؛ گویی که شخص از جان خود برای کوشیدن در راه پروردگارش مایه می‌گذارد.

در عین حال استفاده از اصطلاح «جهاد با جان» باعث می‌شود که این کوشش را بتوان گسترده‌تر از جنگیدن در نظر گرفت؛ یعنی هر جهادی که در آن از وجود و جان خود مایه می‌گذاریم می‌تواند مصداق «جهاد با نفس» باشد.

2 نشستند، بر جای خود ماندند
3 چرا که خداوند به کسانی که به دلایل دیگری از جهاد خودداری می‌کنند وعدۀ نیک نمی‌دهد.
4 اين سخن که «قاعدین» در آیه آن مسلمانانی‌اند که به خاطر عدم نیاز به جنگ نرفته‌اند.
5 به نظر می‌رسد این بخش از سخن المیزان دلیل موجهی ندارد. چنان‌که خودِ المیزان اشاره کرده، خداوند کسانی که عذر موجه دارند، مثلاً به خاطر بیماری نمی‌توانند در جنگ شرکت کنند در حالی‌که مشتاق جنگ هستند را از «قاعدین» جدا کرده. بنابراین از همین آیه نیز می‌تواند استنباط کرد که این اشخاص با مجاهدین یکسان هستند.

آنچه که شرط است، اشتیاق و درد صادقانه است. هیچ نکوهشی بر کسی که درد و اشتیاق شرکت در جهاد را داشته باشد، اما مانعی بر سر راه او باشد نیست. در آیات 91 و 92 سورۀ توبه می‌خوانیم:

بر ناتوانان و بیماران و تهیدستانی که هزینه سفر جنگ را ندارند جهاد مقرّر نشده است تا بر اثر آن دچار رنج و سختی شوند، از این رو سزاوار کیفر و نکوهش نیستند اگر که برای خدا و پیامبرش خیرخواهی کنند و از خیانت به خدا و رسول بپرهیزند و کارها را بر ضدّ پیامبر و مؤمنان واژگونه نکنند. اینان از نیکوکارانند و هیچ راهی برای سرزنش نیکوکاران نیست، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
و نیز جهاد مقرّر نشده است بر کسانی که وقتی نزد تو می‌آیند تا مَرکبی به آنان بدهی و برای جهاد آماده شان کنی، می‌گویی: من مرکبی نمی‌یابم که شما را به آن مجهّز کنم و آنان باز می‌گردند در حالی که دیدگانشان از اندوهِ این که چیزی نمی‌یابند که در راه خدا هزینه کنند، اشکبار است.

شاید بگوییم که شکی در این نداریم که بر این افراد نکوهشی نیست، ولی به هر صورت ایشان از تجربه‌ای که جهادگران داشته‌اند، و در نتیجه از رشدی که نصیب ایشان شده بی‌بهره مانده‌اند. این پرسش مهمی است، و چیزی است که همۀ ما با آن درگیر هستیم. چرا که همۀ ما کسانی هستیم که در زمانه‌ای خاص زندگی می‌کنیم که در آن امکان مجاهده به بسیاری از شکل‌هایش دیگر وجود ندارد. یعنی، می‌توانیم فکر کنیم که اگر در مدینۀ پیامبر زندگی می‌کردیم، یا در زمان امام علی یا امام حسین زنده بودیم، یا اصلاً در زمان بعضی مجاهدان صادق پس از ایشان بودیم و فرصت همراهی با آنها را داشتیم، زندگی‌مان چیز دیگری از آب در می‌آمد.

بهتر است در پاسخ دادن به این پرسش عجله نکنیم، و درست به این فکر کنیم که چه «فرصت»هایی از کف ما رفته، چه «فرصت»هایی باقی است؟ و شکر «فرصت»های پیشِ رو آیا به حقیقت جبرانِ آن «ضرر»هایی که داریم را می‌کند یا نه؟ مثلاً اگر فرصت جهاد همراه پیامبر از دست رفته، آیا فرصت نوعی جهاد، که به مانند جهاد مسلمانان صدر اسلام ما را زیر و رو کند و از ما مشتاقانی صادق بسازد، و ما را با پیامبر همراه کند و به او برساند، وجود دارد؟

بی‌آنکه قصد پاسخ سریع به این پرسش را داشته باشم، خوب است نگاهی به خطبۀ 12 نهج‌البلاغه داشته باشیم:

وقتى امام در جنگ جمل پیروز شد، یکى از یارانش به او گفت: «دوست داشتم برادرم فلانى اینجا بود تا ببیند چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پیروز کرد.»
امام علیه السّلام پرسید: آیا میل و خواست برادرت به [یارى] ما هست؟ گفت: آرى. امام فرمود: پس او با ما بوده است.
مردمى در این لشگر در کنار ما بوده‌اند که هم اکنون در صلب مردان و رحم زنان هستند. آنان به زودى متولد شوند، و دین و ایمان به وسیلۀ آنها نیرومند گردد.

دقت کنید که امام نمی‌گوید که اجر و پاداشی که این افراد دریافت می‌کنند شبیه اجر و پاداش یاران من است، یا حتی نمی‌گوید که این افراد «گویی که» با ما بوده‌اند؛ بلکه سخن صریح امام این است: «این افراد با ما هستند»!

شبیه به همین سخن در ماجرایی از پیامبر(ص) نیز نقل شده است. مضمون کلی این ماجرا این است که پیامبر(ص) در بازگشت از یکی از جنگ‌ها، از کسانی یاد کرد که هر چند در شهر مانده بودند، ولی در تمام لحظات جنگ و در مسیر و در طی هر پستی و بلندی، سپاه را همراهی می‌کردند. چون پرسیده شد که چگونه چنین چیزی ممکن است، پیامبر(ص) پاسخ داد که «بیماری ایشان را از آمدن به نبرد باز داشته بود.»

باید که در سخنانی از این دست با شگفتی بنگریم، و این چنین «همراهی‌»ای را جستجو کنیم. همراهی‌ای که صرفاً چیزی در ذهن نیست، خیالِ همراهی نیست، بلکه یک همراهی حقیقی با تمام نتایج آن است. مثلاً منجر به تحولات عینی در وجودمان می‌شود، درست همان‌طور که منجر به تحول جهادگرانی که پیامبر را همراهی می‌کردند می‌شد.

6 این وعده چیزی نیست که صرفاً در آخرت برآورده شود. برتری دادن خداوند، برتری‌ای بر مبنای حق و حقیقت است، و در وجود و هستی شخص از هم‌اکنون نمایان می‌شود.