امید سرِ راهِ ایمنی است (قطعاتی از فیه ما فیه)

  • ‌می‌گويند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غيره آموخته بودند و استاد تمام گشته با کمالِ کودنی و بلادت[1]. روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که «بيا بگو در مشت چه دارم.» گفت: «آنچه داری گِردست و زرد است و مُجَوَّف[2] است.» گفت: «چون نشان‌های راست دادی، پس حکم کن که آن چه چيز باشد.» گفت: «می‌بايد که غربيل باشد.» گفت: «آخر اين چندين نشان‌های دقيق را که عقول در آن حيران شوند دادی از قوت تحصيل و دانش، اين قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربيل نگنجد؟»
    اکنون هم‌چنين علمای اهل زمان در علوم موی می‌شکافند و چيزهای ديگر را که به ايشان تعلق ندارد به غايت دانسته‌اند و ايشان را بر آن احاطت کلی گشته و آن‌چه مهم است و به او نزديک‌تر از همه‌ی آن است خودی اوست و خودی خود را نمی‌داند.
  • در عالَم يک چيز است که آن فراموش‌کردنی نيست. اگر جمله‌ی چيزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نيست و اگر جمله را به جای آری و ياد‌داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هيچ نکرده باشی، هم‌چنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معيّن. تو رفتی و صد کار ديگر گزاردی. چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هيچ نگزاردی. پس آدمی در اين عالم برای کاری آمده است، و مقصود آن است. چون آن نمی‌گزارد، پس هيچ نکرده باشد.‌
  • درد است که آدمی را رهبر است در هر کاری که هست. تا او را درد آن کار و هوس و عشقِ آن کار در درون نخيزد او قصد آن کار نکند و آن کار بی‌درد او را ميسر نشود، خواه دنيا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غيره. تا مريم را درد زِه[3] پيدا نشد، قصد آن درخت بخت نکرد که ﴿فَاَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[4]. او را آن درد به درخت آورد و درختِ خشک ميوه‌دار شد. تن همچون مريم است و هر يکی عيسی داريم. اگر ما را درد پيدا شود عيسای ما بزايد و اگر درد نباشد عيسی هم از آن راه نهانی که آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و ازو بی‌بهره.
  • گفت که «ما مقصریم». فرمود کسی را این اندیشه آید و این عتاب[5] به او فرود آید که «آه! در چیستم و چرا چنین می‌کنم؟» این دلیل دوستی و عنایت است … زیرا عتاب با دوستان کنند، با بیگانه عتاب نکنند. اکنون این عتاب نیز متفاوت است، بر آن‌که بر او درد می‌کند و از آن خبر دارد دلیل محبت و عنایت در حق او باشد. اما اگر عتابی رود و او درد نکند این دلیل محبت نکند. چنان‌که قالی را چوب زنند تا گرد ازو جدا کنند، این را عُقلا عتاب نگویند. اما اگر فرزند خود را و محبوب خود را بزنند، عتاب آن را گویند و دلیل محبت در چنین محل پدید آید. پس مادام که در خود دردی و پشیمانی می‌بینی دلیل عنایت و دوستی حقّ است.
  • امید از حق نباید بریدن. امید سرِ راهِ ایمنی است. اگر در راه نمی‌روی، باری، سرِ راه را نگاه‌دار. مگو که «کژی‌ها کردم.» تو راستی را پیش‌گیر، هیچ کَژی نماند. راستی همچون عصای موسی است، آن کژی‌ها همچون سِحرهاست. چون راستی بیاید همه را بخورَد. اگر بدی کرده‌ای با خود کرده‌ای. جفای تو به وی کجا رسد؟

  1. بلادت : کند ‌ذهنی .
  2. مُجَوّف : میان‌تهی .
  3. زه : زاییدن .
  4. سوره‌ی مریم آیه‌ی 23 .
  5. عتاب : خشم‌گرفتن ، سرزنش‌کردن .

من برده هستم – دفتر خاطرات کلوتی (معرفی کتاب)

نام کتاب: من برده هستم – دفتر خاطرات کلوتی (۱۸۶۹-۱۸۵۹)

نویسنده: پاتریشیا مک‌کیساک (Patricia McKissack)

عنوان انگلیسی کتاب: A Picture of Freedom: The Diary of Clotee, a Slave Girl

مترجم: منا فخیم

ناشر: محراب قلم

تعداد صفحات: ۲۰۸

گروه سنی مخاطب: نوجوان

مارس ۱۸۵۹

گل‌های بهاری شروع به روییدن کرده‌اند و آسمان آبی آبی است. ماه مارس هیچ وقت نمی‌داند چه می‌خواهد: می‌خواهد بهار باشد یا زمستان. امسال در ویرجینیا، گرما از صبح کله‌ی سحر شروع شد. البته این برای من سعادتی است. در تمام فصل گرما، هنگام درس، من باید «ارباب کوچولو» ویلیام و خانم لیلی را باد بزنم. از سه فصل گذشته تا حالا، من ارباب کوچولو را باد می‌زنم: بلند کردن بادبزن بزرگ، بالا بردن، پایین آوردن، بالا، پایین، بالا. بادبزنی که از علف‌های کارولینا بافته شده هوای سنگین، خیلی سنگین را – به بالا، با پایین، به بالا – حرکت می‌دهد و پشه‌ها و مگس ریزه‌ها و خرمگس‌های آزار دهنده را می‌راند. این کار احتمالاً کار خیلی احمقانه‌ای است، اما اصلاً ناراحتم نمی‌کند، چون در مدتی که ویلیام درس یاد می‌گیرد، من هم یاد می‌گیرم.

در حال باد زدن – بالا، پایین، بالا، پایین – توانستم حروف الفبا و صداهایی که می‌سازند را بشناسم. این طوری بود که توانستم به تنهایی خواندن کلمات را یاد بگیرم. حالا می‌توانم در چیزهایی که برای خواندن پیدا می‌کنم، بگردم، مثل روزنامه‌ها یا نامه‌هایی که در سطل آشغال انداخته‌اند یا کتاب‌هایی که از قفسه‌های ارباب هِنلی کش می‌روم. بعضی وخت‌ها* [note] این دفتر خاطرات کلوتی است که هنوز خواندن و نوشتن را کامل نیاموخته است، و بنابراین حاوی غلط‌های املایی است. این غلط‌ها در کتاب با یک علامت ستاره مشخص شده‌اند. [/note] دانستن چیزهایی که یاد گرفته‌ام برای من ترسناک است.

برده‌ها حق ندارند خواندن و نوشتن بدانند. ولی من می‌توانم بخونم* و بنویسم. خانم لیلی اگر ببیند من دفتر خاطراتی شبیه دفتر خاطراتی که او روی می کنار تختش دارد درست کرده‌ام، حتمن* حتمن* خیلی عصبانی می‌شود. برایم مهم نیست که دفتر خاطرات او از ساتنی زیبا با روبان‌های فراوان و پر از مروارید پوشیده شده باشد و مال من از کاغذهایی باشد که در سطل آشغال پیدا کردم و با نخ به هم وصل کردم. هر دو دفتر خاطرات‌اند، عین هم. من هم می‌خواهم هر وقت فرصت کردم در این دفتر خاطراتم را بنویسم…

این قطعه‌، آغاز کتاب، یا در واقع آغاز دفتر خاطرات «کلوتی»، دختر نوجوان سیاهپوستی است که به عنوان برده، در مزرعه‌ای در آمریکا، در نیمه‌ی قرن نوزدهم کار می‌کند. کل کتاب از زبان کلوتی، و در قالب خاطرات او نقل می‌شود، خاطراتی که پنهانی در این دفتر نوشته شده، دفتری که کلوتی آن را «زیر آجر لقّ دیواره‌ی دودکش پشت آشپزخانه» مخفی می‌کند.

خاطرات کلوتی، گرم و صمیمی هستند، و زندگی خود او و دیگر بردگان مزرعه را به خوبی توصیف می‌کنند: شادی‌ها، دردسرها، دوستی‌ها، از دست‌دادن‌ها، ترس‌ها، و دغدغه‌ی هر روزه برای آزادی را.

همان‌طوری که از قطعه‌ی آغازین کتاب مشخص است، کلوتی بی‌آنکه کسی بفهمد خواندن و نوشتن را یاد گرفته، و این موضوعی کلیدی در داستان است. این توانایی، در نهایت این امکان را برای او به وجود می‌آورد تا مسیری را انتخاب کند که آزادی بردگان بسیاری را به دنبال دارد…

نویسنده در انتهای کتاب می‌گوید که الهام‌بخش او در نوشتن این داستان، مادربزرگ مادربزرگ مادربزرگش بوده است. او در یکی از ایالت‌های آمریکا برده بوده و طبق قانون حق یادگیری خواندن و نوشتن را نداشته، اما به طریقی نامعلوم توانسته خواندن و نوشتن را بیاموزد. نویسنده کتاب را به او تقدیم کرده است، «به او که جرئت کرد بیاموزد و آموزش دهد.»

این کتاب برای همه‌ی نوجوانان، و به ویژه دختران نوجوان مناسب و خواندنی است. البته قطعاً بزرگسالان هم از خواندن آن لذت خواهند برد.

 

ترس

? قطعه ای از کتاب جنگهای عجیب و غریب

ما یک کشور صلح‌طلب هستیم. به هیچ‌کسی حمله نمی‌کنیم مگر اینکه او به ما حمله کند. پس هر کس که قصد حمله به ما را نداشته باشد، لازم نیست از ما بترسد.

هر کس سعی کند خود را در مقابل ما محافظت و تجهیز کند، یعنی از ما می‌ترسد. هر کس که از ما بترسد، یعنی می‌خواهد به ما حمله کند.

پس، ما به هر کس که خود را برای دفاع آماده کند، حمله می‌کنیم!

برگرفته از این آدرس: http://ayat.ir/VIdMB

✅ درباره کتاب و نویسنده آن در این آدرس بخوانید: http://ayat.ir/uSDXI

✅ داستانهایی از این کتاب را در این آدرس ببینید: http://yon.ir/41f0

کودکان خانواده‌های ستم‌دیده

در نور ضعیف اتاق چیزی نمانده بود که سر من بخورد به ظرف بزرگی که خانواده فرانکو‌ چند سال قبل موقع بارندگی از سقف آویزان کرده بودند. در شهر مانتا به ندرت باران می‌بارد. با این که از آن سال به بعد باران نباریده‌ بود، آن ظرف‌ همچنان سر جایش بود و آماده بود که هر قطره معجزه آسای باران را بقاپد.

آن طرف اتاق، در داخل یک جعبه‌ی مقوایی– که ماریا‌ با خواهش از ما گرفته بود- دویلیتو‌ فرانکوی‌ سه ماهه قرار داشت. بدن نحیفش‌ غیر از پیراهنی نازک و پوسیده پوششی نداشت. از دیدن بچه پژمرده و مردنی به کلی مبهوت شدم. لپ‌های این بچه همراه نفس زدن‌های سختش‌ باد می‌کرد و گود می‌افتاد.

ماریا‌ گفت: «در دوره حاملگی مریض بودم و هیچ وقت خودم شیر نداشتم به بچه بدهم. مدتی بچه را پیش خواهر شوهرم فرستادم تا شیر بخورد ولی حالا دیگر پیش او هم نمی‌تواند برود.»

پرسیدم: «حالا چه غذایی به او می دهی؟»

– «ذرت».

با اشاره دست مرا به آشپزخانه برد. در آن جا، در کاسه‌ای که از کدو قلیانی‌ درست شده بود، نشاسته‌ی ذرت بود. در گوشه‌ی آشپزخانه دستش را توی پیت سر بازی فرو کرد که حول و حوش‌ و بالای آن مگس‌ها در حال پرواز بودند و به من نشان داد که مایع شیر مانند را به چه نحو درست می‌کند. پیش خودم گفتم: حتی بچه‌ای که دارد از گرسنگی می‌میرد، تشخیص می‌دهد که بهتر است همچو آشغالی را نخورد.

ماریا‌ گفت: «بعضی وقت‌ها هم سعی می کنم بهش پلاتانو‌ بخورانم‌.» پلاتانو‌ را که نوعی موز است، اگر خشک کنی آرد بی‌خاصیتی از آن به دست می‌آید.

گفتم: «ولی ماریا‌! چیزی که بچه لازم دارد شیر است.»

سرش را تکان داد و شانه‌هایش را از استیصال‌ بالا انداخت. «پول ندارم شیر بخرم. هیچ کدام از بچه‌های من شیر نخورده‌اند.»

قرار شد فردا صبح دویلیتو‌ را به درمانگاه ببریم.

وقتی که سرم را خم کردم تا از در کوتاه کلبه بیرون بروم، «کوکیِ» دو ساله از گوشه اتاق پیدایش شد. خم شدم و بغلش کردم. خندید و دست‌های کوچکش را روی شانه‌هایم انداخت.از کلبه بیرون آمدم؛ حرف های دکتر لما‌ در ذهنم تکرار می‌شد: «…سوء‌تغذیه حاد لطمات دایمی و جبران ناپذیری بر جای می‌گذارد. این بچه‌ها از رشد و نمو جسمانی باز می‌مانند و جبران این نقیصه به هیچ روی میسر نیست. طفلْ کوتاه قامت، بلکه کوتوله باقی می‌ماند و تقریباً به‌طور یقین کم‌هوش می‌شود…» در مانتا‌ بیشتر اهالی کوتاه قامت‌اند!

بخشی از مشاهدات رودا‌ و ارل‌ بروکز‌ در مانتا، شهری بندری‌ واقع در اکوادور

(برگرفته از مقاله «بحران گرسنگی؛ علت‌ها، پیامدها، راهکارها»)

چشم امید به رحمت خدا

?وقتی که سپاهیان امام علی(ع) به صفین رسیدند، سپاهیان معاویه پیش‌تر در آن مکان مستقر شده بودند، و راه برداشت آب از رود فرات را سد کرده بودند. فرستاده‌ای از سوی علی(ع) نزد معاویه رفت و از او خواست تا راه آب را باز کند، اما معاویه این درخواست را نپذیرفت.
با مخالفت معاویه، سپاهیان علی(ع) وارد نبردی سخت شدند و بر آب تسلط یافتند. عده‌ای از سپاهیان گفتند: «آب را بر آنان می‌بندیم، چنانکه آنان بر ما بستند.» علی(ع) این نظر را نپذیرفت و راه آب را باز گذاشت. پس از این واقعه، علی(ع) سه روز جنگ را متوقف کرد.
تأخیر در جنگ، سبب بروز شایعات و نارضایتی‌هایی شد. علی(ع) سپاهیان را جمع کرد و خطبه‌ای خواند و در ضمن آن گفت: «… به خدا سوگند هر روزی که جنگ را به تأخیر می‏‌اندازم از این روست که آرزو دارم عده‌‏ای از آنها به ما بپیوندند و هدایت شوند … و این برای من از کشتن آنان در حالی که گمراهند بهتر و محبوب‏تر است.»

?امام علی(ع): حتی برای بدترین فردِ این امت از رحمت خدا نومید مشو، زیرا که خداوند متعال فرموده است: «همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران.»[سوره یوسف، ۸۷]

?هنگامی‏ که در‏حین ‏سخنرانی‏ علی(ع) خوارج‏ به‏ شعار دادن پرداختند، او فرمود: «تا وقتی با ما هستید از سه حق برخوردارید: نخست آنکه از ورود شما به‏ مساجد جلوگیری ‏نمی‏‌کنیم، دوم آنکه حقوقتان را از بیت‌‏المال قطع نمی‌‏کنیم و سوم آنکه تا اقدام به جنگ نکنید با شما نبرد نمی‌‏کنیم.»

?چون علی(ع) شنید که گروهی از یاران او شامیان را در جنگ صفین دشنام می‏‌گویند، فرمود: «من خوش ندارم شما دشنام‏گو باشید، لیکن اگر کرده‌‏های آنان را باز‏گویید و حالشان را فرایاد آرید به صواب نزدیک‏تر بُوَد و در عذرخواهی رساتر؛ و به جای دشنام بگویید: خدایا ما و آنان را از کشته ‏شدن بِرَهان و میان ما و ایشان سازش برقرار گردان و از گمراهی‏شان به راه راست برسان، تا آن که حق را نمی‌‏داند بشناسدش و آن که شیفته‌ی گمراهی و دشمنی است، باز ایستد.»

(برگرفته از: http://ayat.ir/aAkoB)

پنج نکته در باب عدالت – به مناسبت روز جهانی عدالت اجتماعی

نکته 1: برای رسیدن به عدالت، ابتدا باید ستم را شناخت

این موضوع خیلی روشن به نظر می‌رسد، اما در عمل زیاد از آن غافل می‌مانیم. سوال این است: اصلاً چه ستم‌هایی وجود دارد، تا به دنبال عدالت برویم؟

بد نیست خودتان این امتحان را انجام دهید: حدود نیم ساعت در خیابان قدم بزنید، و هر مصداق ستمی را که می‌بینید بنویسید. یا یک بار به محیط تحصیل یا کارتان به این چشم نگاه کنید که ستم‌ها را تشخیص دهید.

به نظر من، یک درس این امتحان، این است که ما صرفاً به خاطر بی‌توجهی، بسیاری از ستم‌ها را نمی‌بینیم. (دلایل بی‌توجهی ما چیست؟ این سوال خیلی خوبی است، باید به آن فکر کنیم.)

اما مسئله فراتر از بی‌توجهی است. اغلب پای بی‌دانشی نیز در میان است. مثلاً شما می‌بینید که یک دانش‌آموز محروم در یادگیری کند است، در این صحنه بی‌عدالتی‌ای وجود دارد؟ نه، بعضی‌ها استعداد بیشتری دارند و بعضی‌ها استعداد کمتری، امری طبیعی که در تمام تاریخ و اعصار مشاهده می‌شده!

اما صرف اینکه امری در تمام تاریخ و اعصار مشاهده می‌شده، نشان از عادلانه بودن آن نیست. سوال این است که «استعداد» چیست؟ مثلاً الان می‌دانیم که توانایی‌های ذهنی یک کودک، به تغذیه مادر در دوران بارداری مربوط است. آیا مادر این دانش‌آموز تغذیه مناسب داشته؟ و اگر نه، چرا؟ یا «استعداد» به شدت به تجربیات دوران خردسالی مربوط است، آیا این دانش‌آموز در خردسالی تجربیات غنی داشته؟ و اگر نه، چرا؟

ندیدن ستم، گاهی نتیجه جهل است، و جهل ما انتخاب خود ماست؛ ما می‌توانستیم بدانیم.

نکته 2: وضعیت عادلانه، از دل یک فرآیند متولد می‌شود

اغلب، عدالت را همچون یک «وضعیت» تصور می‌کنیم که یا هست و یا نیست، مثلاً وضعیت عادلانه را این می‌دانیم که دیگر کسی در گوشه‌ی خیابان‌ها نخوابد، و متاسفانه بی‌خانمان ها در شهر ما زیادند؛ یا عدالت این است که هیچ زنی مورد ستم شوهرش قرار نگیرد و اگر هم گرفت نهادهای اجتماعی از او حمایت کنند، ولی متأسفانه این طور نیست.

اما بهتر است عدالت را همچون یک فرآیند ببینیم، فرآیندی تا هرجا لازم است باید آن را ادامه داد. مثلاً وقتی کسانی گوشه‌ی خیابان‌ها می‌خوابند، فرآیند عدالت احتمالاً این است که ابتدا به آنها اجازه‌ی سخن گفتن از روزگار و احساسات و فکرهایشان بدهیم، و گوش‌هایی شنوا، دل‌هایی همراه، و در عین حال دستانی یاری‌گر داشته باشیم. در فرآیند عدالت ابتدا باید «بشنویم»، سپس دست به عمل بزنیم، و باز هم بشنویم.

یا رساندن صدای این افراد به گوش نهادهای مسئول، و طلب همکاری از این نهادها، بخشی از فرآیند عدالت است.

بسیاری اوقات، راه رسیدن به وضعیت عادلانه دقیقاً روشن نیست. گاهی حتی مشخص نیست که وضعیت عادلانه دقیقاً چیست؟ اما همیشه می‌توان به فرآیندهایی فکر کرد و قدم در راه گذاشت. باید در راه وارد شویم، و با روشن‌بینی طی مسیر کنیم، تا مقصدها، و همین‌طور مسائل و راه‌های تازه نمودار شوند.

نکته 3: عدالت وضعیتی خواستنی برای همه است، حتی ستمگر

عدالت را اغلب برای ستم‌دیده جستجو می‌کنند، اما ستمگر هم نیاز به عدالت دارد.

یک مثال ساده: کارفرمایی را در نظر بگیرید که حق و حقوق کارگرانش را درست نمی‌پردازد. این فرد، در نظر اول به دنبال منفعت خودش است. اما این منفعت، منفعتی است که با کوته‌بینی به دست آمده. در واقع این کارفرما خودش را از کارگرانی که با رغبت کار کنند و کارشان را دوست داشته باشند، از جلب کارگران تازه و خلاق به محیط کار، از همراهی و دوستی کارگران، از بهره بردن از تجربه‌های کارگران در زندگی، از داشتن یک زندگی دوست‌داشتنی و انگیزه‌بخش، و از بسیاری چیزهای دیگر محروم کرده است.

اینکه بدانیم ستمگرِ امروز، از عدالت بهره خواهد برد، اهمیت زیادی دارد. این دانش به ما کمک خواهد کرد تا دشمنان را به دوست تبدیل کنیم. البته قطعاً ستمگرانی خواهند بود که حاضر به تغییر موقعیتشان نیستند؛ اما دعوت درست ما، می‌تواند موجب تحول عده‌ای را فراهم کند تا زندگی جدیدی برای خود تدارک ببینند. این افراد دوستانی گران‌قدر خواهند بود.

نکته 4: خواست عدالت، ثمره‌ی محبت به انسان‌هاست

نکته‌ای کوچک، ولی بسیار مهم: طلب عدالت، حاصل محبت به آدمیان است. این قضیه ممکن است در بعضی از بحث‌های مربوط به عدالت، به خصوص وقتی که بحث پیچیده می‌شود، فراموش شود.

اگر چیزی اسم عدالت را یدک می‌کشد، ولی عملاً نفرت آدمیان از یکدیگر، یا زیان آدمیان را در پی داشته باشد، باید از آن گذر کرد و در پی عدالت حقیقی رفت.

نکته 5: «جهانی فکر کن، منطقه‌ای عمل کن»: انتخاب‌های ما می‌توانند اهمیت داشته باشند

عدالت جهانی، امری است که دور از دسترس به نظر می‌رسد. دوری این هدف، ممکن است ناامیدی و سستی را در پی داشته باشد.

اما باید بدانیم که انتخاب‌های درست ما بیش از چیزی که تصوری می‌کنیم بر زندگی دیگران تأثیر دارند. یک مثال می‌زنم: زمانی چند نفر از دوستان من که در یک شرکت بزرگ کار می‌کردند، به فرآیند ناعادلانه‌ی محاسبه‌ی پاداش کارمندان اعتراض کردند. حاصل اعتراض و پیگیری آنان این شد که مسئولین شرکت و عده‌ی زیادی از کارمندان در یک جلسه جمع شدند، و راجع به مسئله بحث کردند، و روش تازه‌ای برای محاسبه‌ی پاداش برگزیدند.

نکته‌ی این ماجرا این بود که بعضی از معترضان ابتدایی، کسانی بودند که خودشان پاداش زیادی دریافت می‌کردند. به نظر من، اعتراض این افراد، پیام روشنی برای دیگر کارمندان، و همین‌طور مسئولین شرکت دارد. چنین پیام‌هایی به سرعت دریافت می‌شود، و در جامعه فشار و تأثیر زیادی ایجاد می‌کنند.

بله، با وجود این فشارها، افرادی راه خود را ادامه می‌دهند. اما من دیده‌ام که چطور یک انتخاب درست، موجب تغییر جهت دیگران در زندگی می‌شود؛ یا بهتر از آن، چطور این انتخاب، دوست، و سپس دوستانی را دور هم جمع می‌کند، جمع شدنی حول محور عدالت و محبت. از چنین جمع شدن‌هایی امید خیر و تغییر می‌رود.

همیشه‌ی تاریخ، گوش‌های زیادی برای شنیدن در مورد عدالت وجود داشته است. آنچه کمتر یافت می‌شده، زبان‌هایی بوده که روشن و رسا، در این باب سخن بگویند. باید بیاموزیم که در هر موقعیتی، ستم را بازشناسیم و از عدالت حرف بزنیم. این سخن گفتن، چیزهای بسیاری را دگرگون می‌کند، بیش از چیزی که تصور می‌کنیم.

روشن‌بینی نسبت به وضعیت جامعه‌ی خودمان و جهان، می‌تواند ما را به انتخاب‌های درست‌تری بکشاند. ستم‌های بسیاری در اطراف ما در جریانند، با کدام یک مبارزه خواهید کرد؟ باید آن ستم‌هایی را برگزید که مادر دیگر ستم‌ها هستند. مثلاً نگه داشتن مردم در جهالت، یا راضی کردن مردم با بهره‌های مادی کوچک و غافل نگه داشتنشان از دیگر مواهب زندگی.

مسیرهای آموزش و زندگی واقعی

استقلال سیاسی در آفریقا و آسیا قرین استقلال فرهنگی نبود. شیوه و محتوای آموزش در غالب مواقع ادامه‌‌ی همان خطوط اروپایی بود. مسیر آموزش به سمت مطالب نظری و دیرهضم بود نه در راستای زندگی واقعی روستاها. در سطح دانشگاهی نیز … تعداد دانشجویان در رشته‌‌های مختلف هیچ تناسبی با نیازهای کشورها نداشت.

وقتی که من در یکی از دانشگاه‌‌های نیجریه، زبان فرانسه درس می‌دادم، بعضی دانشجویان به عقاید اولیه‌‌ی سارتر علاقه نشان می‌دادند. پدر یکی از زرنگ‌ترین آنها کشاورز بود. از او پرسیده ‌بود این درس‌‌ها که می‌خوانید درباره‌ی چیست؟ پسر شروع کرده ‌‌بود به شرح دیدگاه سارتر درباره‌‌ی این که هستی عبث و پوچ است، پدر داد زده بود: «پس اینه درس‌هایی که ما از جان مایه می‌گذاریم تا تو یاد بگیری» و با اردنگی از خانه بیرونش انداخته بود. خیلی به‌جا زده بود، ولی بهتر بود آن اردنگی را به من و مسئولین دانشگاه می‌‌زد.

(«اندرون جهان سوم: کالبدشکافی فقر»، پال هریسون، انتشارات اختران، بخش چهارم)

(معرفی کتاب را در این آدرس، و گزیده‌ای از بخش چهارم کتاب را در این آدرس مطالعه کنید.)

آیا خدا کفایت‌کننده‌ی بنده‌اش نیست؟

  • سوره یوسف، 87-86: [یعقوب] گفت: «من شكایت غم و اندوه خود را پیش خدا می‌برم و از خدا چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید. ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو كنید و از رحمت خدا نومید نباشید كه از رحمت خدا نومید نمی‌شوند مگر كافران.»
  • سوره یوسف، 96: پس چون مژده‌رسان آمد، آن [پیراهن یوسف] را بر چهره‌ی او [=یعقوب] انداخت، پس بینا گردید. گفت: «آیا به‌شما نگفتم كه بی‌شك من از خداوند چیزهایی می‌دانم كه شما نمی‌دانید؟»
  • آل‌عمران، 36: چون [مادر مریم] او را بزاد گفت: «پروردگارا، این که من زاییده‌ام دختر است» و خداوند به آنچه او زاد داناتر بود و پسر چون دختر نیست… .
  • امام‌علی(ع): ایـمان بنده راست نباشد جـز آنـگاه كه اعتماد او به آنچه در دست خداست بیش از اعتماد وی بدانچه در دست خود اوست بوَد. (نهج‌البلاغه، حكمت 310)
  • سوره حجر، 56-53: [فرشتگان به ابراهیم] گفتند: «مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده می‌‏دهیم.» گفت: «آیا با اینكه مرا پیرى فرا رسیده است بشارتم می‌دهید؟ به چه بشارت می‌دهید؟!» گفتند: «ما تو را به حق بشارت دادیم، پس از نومیدان مباش.» گفت: «چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می‌‏شود؟»
  • سوره زمر، 36: آیا خدا كفایت‌‏كننده‌ی بنده‌‏اش نیست؟ و تو را از آنها كه غیر اویند می‌‏ترسانند […].

(برگرفته از این آدرس: http://ayat.ir/dNihh)