با نگاه کردن، می‌توانیم دنیایی را به روی دیگری بگشاییم

کارینا ماریلو، مادری است که در ویدئوی زیر از تجربه‌های خود از برقراری رابطه با فرزندش که مبتلا به اوتیسم است سخن می‌گوید.

پرورش یک کودک مبتلا به اوتیسم، اغلب تجربه‌ای دشوار است و همراهی و همفکری زیادی را می‌طلبد. این سخنرانی می‌تواند کمک خوبی برای والدین این کودکان باشد.

اما چیزی که در مورد این سخنرانی برای من جالب بود، این نکته است که راهنمایی‌های کارینا ماریلو تنها به درد ایجاد رابطه با کودکان مبتلا به اوتیسم نمی‌خورد؛ او معتقد است که «با نگاه کردن، می‌توانیم دنیایی را به روی دیگری بگشاییم.» راهی که او می‌نماید، راهی برای از نو ملاقات کردن هر انسانی، و گشودن درِ دنیاهای نو به روی دیگران و خودمان است.

 در را مجنبانید تا سرم نیفتد! (قطعاتی از فیه ما فیه)

? عارفی گفت رفتم در گُلخَنی[1]  تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود، میان بسته بود، کار می‌کرد و اوش می‌گفت که این بکن و آن بکن، او چُست  کار می‌کرد. گلخن‌تاب را خوش آمد از چُستی او در فرمانبرداری. گفت: «آری، هم‌چنین چست باش. اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقامِ خود به تو دهم و تو را به جای خود بنشانم.» مرا خنده گرفت و عقده‌ی من بگشاد. دیدم رئیسانِ این عالم را همه بدین صفت‌اند با چاکران خود.
? اگر کوری گوید که «مرا چنین کور آفریدند، معذورم»، به این گفتنِ او که «کورم و معذورم»، گفتن سودش نمی‌دارد و رنج از وی نمی‌رود…

? این نَبی می‌گوید که «به من چیزی دهید، من محتاجم. یا جُبّه‌ی خود را به من ده یا مال یا جامه‌ی خود را.» او جبّه‌ و مال را چه کند؟ می‌خواهد لباس تو را سبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد که «اَقْرِضُو اللهَ قَرْضا حَسَنا[2]” مال و جبه تنها نمی‌خواهد؛ به تو بسیار چیزها داده است غیر مال: علم و فکر و دانش و نظر. یعنی لحظه‌ای نظر و فکر و تأمّل و عقل را به من خرج کن. آخر مال را به این آلت‌‌ها که من داده‌ام به دست آورده‌ای. هم از مرغان و هم از دام صدقه می‌خواهد. اگر برهنه توانی شدن پیش آفتاب، بهتر، که آن آفتاب سیاه نکند، بلکه سپید کند. و اگرنه، باری جامه را سبک‌تر کن تا ذوق آفتاب را ببینی. مدّتی به ترشی خو کرده‌ای، باری شیرینی را نیز بیازما.

? آخر تو به این تن چه نظر می‌کنی؟ تو را به این تن چه تعلق است؟ تو قایمی بی‌این و هماره بی‌اینی. اگر شب است پروای تن نداری و اگر روز است مشغولی به کارها، هرگز با تن نیستی. اکنون چه می‌لرزی برین تن؟ چون یک ساعت با وی نیستی جای‌های دیگری. تو کجا و تن کجا؟ … این تن مغلطه‌ای عظیم است. پندارد که او مُرد، او نیز مُرد. هی، تو چه تعلق داری به تن؟ این چشم‌بندی عظیم است. ساحران فرعون چون ذرّه‌ای واقف شدند، تن را فدا کردند، خود را دیدند که قایمند بی این تن و تن به ایشان تعلق ندارد. و هم‌چنین ابراهیم و اسماعیل و انبیاء و اولیاء چون واقف شدند، از تن و بود و نابودِ او، فارغ شدند.

حَجّاج بنگ خورده و سر بر در نهاده، بانگ می‌زد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد. پنداشته بود که سرش از تنش جداست و به واسطه‌ی در قایم است. احوال ما خلق هم‌چنین است، پندارد که به بدن تعلّق دارند یا قایم به بدنند.

?(فیه ما فیه، مولانا جلال‌الدین محمد)
? پانوشت‌ها

[1] تون حمام، که در آن معمولاً  از سرگین برای گرم کردن حمام استفاده می‌کردند.

[2] “به خداوند وام دهید، وامی نیکو ” (سوره مزمل، آیه 20)

شرمندگی!

✨ شازده کوچولو، در سفر به سوی زمین، به سیاره ای رسید که در آن میخواره ای مسکن داشت. این دیدار بسیار کوتاه بود ولی شازده کوچولو را در اندوهی بزرگ فرو برد. 

او که ميخواره را ساکت و خاموشی در پشت تعداد زیادی بطری خالی و تعداد زیادی بطری پر دید پرسید: 

– تو اینجا چه می کنی؟

میخواره گرفته و غمگین جواب داد: 

– می نوشم. 

شازده کوچولو از او پرسيد: 

– چرا می نوشی؟

میخواره جواب داد: 

– برای فراموش کردن.

میخواره که از خجلت سر به زیر انداخته بود اقرار کرد: 

– فراموش کنم که شرمنده ام. 

شازده کوچولو که دلش می خواست کمکی کند پرسید:

– شرمندہ از چه؟

میخواره پاسخی داد و به یکباره مهر سکوت بر لب زد:

– شرمنده از میخوارگی! 

و شازده کوچولو مات و متحیر از آنجا رفت.

در بین راه با خود می گفت: «راستی راستی که این آدم بزرگ ها خیلی خیلی عجیبند!»

? «شازده کوچولو»، نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری، ترجمه محمد قاضی (با اندکی ویرایش)، صفحه ۶۲

چند سخن در باب ستم

? امام صادق(ع): هيچ ستمی سخت تر از آن ستمی نیست که ستمدیده‌ در قبال آن یاوری جز خدا نمی یابد.

? امام علی(ع): خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده رضایت ندهند. 

? پیامبر اکرم(ص): چون روز قيامت شود ندا دهنده اى آواز دهد: كجايند ستمگران و یاران آنان؟ هر کسی که برای آنان ليقه‌ای در دوات نهاده، یا سر کیسه ای برای آنان بسته، یا قلمی برای آنان در مرکّب فرو برده است؛ پس آنان را نیز با ستمگران محشور كنيد.

? پیامبر اکرم(ص): از دعای ستمدیده بترسید، هرچند کافر باشد؛ زیرا هیچ چیز حجاب دعای مظلوم نمی شود.

****

? قطعه ای از «اندیشه های متی»، نوشته «برتولت برشت»:
امروزه خیلی ها حاضرند با ظلمی که به بی پناهان می شود مبارزه کنند، ولی آیا اینها میتوانند ظلم را باز شناسند؟ 

تشخیص بعضی انواع ظلم آسان است. وقتی مردم را به خاطر ترکیب دماغ یا رنگ مویشان لگدمال می کنند، اِعمال زور برای خیلی ها آشکار است؛ همین طور وقتی کسانی را در زندان های متعفن می اندازند.

ولی مگر نه این است که ما در اطراف خود همه جا مردمی را می بینیم چنان نزار که گویی با تسمه فولادی شلاقشان زده اند؛ مردمی که در سی سالگی قیافه پیران شکسته را دارند، اما بیداد گری کجا است؟ مردمی که سال های سال در زاغه هایی زندگی می کنند که مطبوع تر از سلول زندان نیست و امکان رهایی از آن ها هم بیش از امکان رهایی از زندان نیست. ولی کو زندان بانانی که در جلو زاغه ها ایستاده باشند؟ ستمدیدگانی از این قبیل بی نهایت زیادتر از کسانی هستند که در روز معلومی شکنجه شده اند و یا در زندان مشخصی فرو افتاده اند.

فکر غم گر راه شادی می زند…

«وقتی غمی به سینه مان راه پیدا می کند، اغلب در جستجوی راهی برای بیرون راندن آن بر می آییم، و چه بسا هم که در این راه ناکام می مانیم.

اما اگر غم را یک پیام آور بدانیم، دیگر چرا باید بلافاصله او را از در بیرون انداخت؟ بگذار با او به گفتگو بنشینیم، و روشن شدن مقصدها و راه هایی تازه را چشم بداریم.

غم، همچون همه حس های دیگر، رویایی است که احتیاج به تاویل دارد.»

? ??

هر دمی فکری چو مهمان عزيز
آيد اندر سينه ات هر روز نيز

فکر را ای جان به جای شخص دان
زانک شخص از فکر دارد قدر و جان

فکر غم گر راه شادی می زند
کارسازيهای شادی می کند

خانه می روبد به تندی او ز غير
تا در آيد شادی نو ز اصل خير

می فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا برويد برگ سبز متصل

لطایف و حکایات

? روزی عالِمی نزد سلطانی نشسته بود.  پادشاه خواب‌آلود بود، اما هر وقت به خواب می‌رفت، مگسی روی صورت او می‌نشست و پادشاه از خواب می‌پرید.
پادشاه که کلافه شده بود، از عالِم پرسید: «حکمت خدای در آفرینش مگس چیست؟» عالِم پاسخ داد: «آن است که ناتوانیِ کسانی را که ادعای بزرگی و قدرت می‌کنند، به ایشان نشان دهد.»
* * *
? شخصی ادّعای خدایی می‌کرد. او را پیش خلیفه بردند. خلیفه به او گفت: «سال پیش کسی اینجا ادّعای پیامبری می‌کرد، او را بکشتند.» مرد پاسخ داد: «نیک کرده‌اند؛ که من او را نفرستاده بودم.»
* * *
? روزی مردی به غلام خود گفت: «از پول خود مقداری گوشت بخر و از آن غذایی برای من بپز تا تو را آزاد کنم.» غلام شادمان شد و با گوشت غذایی پخت و پیش او آورد. خواجه از غذا خورد و باقیمانده‌ی گوشت را به غلام داد و گفت: «با این آب‌گوشتی بپز، تا بخورم و تو را آزاد کنم.»
غلام اطاعت کرد و غذا را پخت و نزد او آورد. خواجه از غذا خورد و دوباره گوشت را به غلام سپرد. روز بعد گوشت خراب شده بود؛ اما خواجه گفت: «این گوشت را بفروش و از پول آن قدری روغن بخر و با آن طعامی بپز تا بخورم و تو را آزاد کنم.» غلام پاسخ داد: «ای خواجه، محض رضای خدا بگذار تا من به خواستِ خودم هم‌چنان غلام تو باشم، اگر می‌خواهی کار خیری کنی، به خاطرِ خدا، این تکه گوشت را آزاد کن!»
* * *

? روزی دو نفر با یکدیگر دعوا کردند و شکایت خود را نزد امیر بردند. امیر بعد از پرس‌وجو، قدری فکر کرد؛ امّا نتوانست گناه‌کار را تشخیص دهد. دستور داد مأمورانش هر دو نفر را کتک بزنند و گفت: «خدای را شکر که در این میان آن که مقصر بود بدون مجازات در نرفت!»
✅ بر گرفته از این متن: yon.ir/xwB4T

​قطعاتی از رابیندرانات تاگور، از کتاب ماه نو و مرغان آواره 

? غلط نمی‌تواند به شکست تن دهد

صحیح اما می‌تواند

? جهان را غلط می‌خوانیم

و می‌گوییم:

ما را می‌فریبد.

? ممکن
از ناممکن می‌پرسد:

“خانه‌ات کجاست؟”

پاسخ می‌دهد:

“در رؤیاهای یک ناتوان.”

? آن که بسیار در پی نکوکاری است

دیگر مجالی برای نیک بودن ندارد.

? کینه ورزیدند

کشتند

و مردمان آنان را ستودند

خدا اما

شرمگنانه

می‌شتابد

تا خاطره‌ی آن را زیر چمن‌ها پنهان کند.

? تاریکی

راه به روشنی دارد

و کوری

راه به مرگ.

? خجسته

آن کو که آوازه‌اش

حقیقتش را

در پرتو خود نگیرد.

? دلم

آرام گیر و 

غبار بر میانگیز.

جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد.

? این اشتیاق

برای کسی است که

در تاریکی احساس می‌شود، اما

در روز به دیده نمی‌آید

? بهترین

تنها نه

که با همه می‌آید.

? خواهم مرد

بارها و بارها

تا که بدانم حیات جاوید است.

دو قطعه در باب اطاعت

? روزی گذر امام حسین(ع) بر عبدالله پسر عمرو عاص افتاد، پس عبدالله گفت: «هر که دوست دارد محبوب‌ترین مردم زمین نزد اهل آسمان را ببیند، پس به این عبور کننده بنگرد، اگر چه من از شب‌های صفین تا کنون با او هم‌سخن نشده‌ام.»

ابوسعید خُدری این سخن را شنید و او را نزد امام حسین(ع) آورد. امام(ع) پرسید: «آیا تو می‌دانستی که من محبوب‌ترین مردم زمین نزد آسمانیانم و با این حال با من و پدرم در صفین به جنگ برخاستی؟ و به خدا سوگند که پدر من بهتر از من بود.»

عبدالله پوزش خواست و گفت: «پیامبر(ص) به من فرمود: از پدرت اطاعت کن.»

امام(ع) پاسخ داد: «آیا فرموده‌ی خدای متعال را نشنیده بودی که: ”و اگر [پدر و مادرت] تو را وادارند تا درباره‌ی چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبر“ [سوره‌ی لقمان، ۱۵]؟! و آیا گفته‌ی رسول خدا را نشنیده بودی که: ”همانا اطاعت از غیر خدا فقط در کارهای نیک است“؟! و نیز این گفته‌ی او را که: ”از هیچ مخلوقی در چیزی که نافرمانی آفریدگار است، نباید اطاعت کرد“؟!»

? امام حسین(ع) در پاسخ نامه‌ی ابن‌زیاد که، در اطاعت فرمان یزید، او را به انتخاب مرگ یا بیعت مخیر کرده بود، فرمود: رستگار نباد مردمی که خشنودی مخلوق را به بهای کسب غضب خالق خریدند.
⬅️ منابع این سخنان و سخنان دیگری از امام حسین(ع) را در این آدرس ببینید: http://ayat.ir/0Iu4t

خشم در مقابل ظلم

? “مِتی” به “لای-تو” گفت: تو در مقابل ظلم خشمگین نمی شوی. کسی که از دیدن ظلم به خشم نیاید نمی تواند هوادار واقعی نظامی عادلانه باشد.

خشمگین شدن در برابر ظلم، ورای محکوم کردن ظلم است، و یا فقط شرکت نکردن در اعمال ظلم؛ کسی که از ظلمی که به خود او شده برانگیخته نشود مشکل می تواند به مبارزه بایستد؛ و کسی که از ظلمی که به دیگران وارد آمده خشمگین نشود، نخواهد توانست برای نظامی عادلانه بجنگد.

?از کتاب اندیشه های متی، اثر برتولت برشت