مطالعه گروهی قرآن

تأملی در آیات 208 و 209 سورۀ بقره

🔸 تفسیر المیزان به این اشاره کرده که در آیات 208 تا 214 می‌توان یک موضوع محوری تشخیص داد: تأکید بر اهمیت وحدت جامعه حول دین اصیل.
آیۀ 208 که آغاز این مجموعه از آیات است، آیه‌ای کلیدی است.

🔸 آیه 208 «مؤمنان» را دعوت می‌کند که همگی، به صورت جمعی (کافة) در «سِلم» وارد شوند. «سلم»، هم‌خانواده با «اسلام»، به معنی تسلیم شدنی عقلانی روبه‌روی حقیقت است؛ حقیقتی که در کلام خدا و سخن رسول متجلی شده.
این آیه دعوتی است از عموم مسلمانان برای وارد شدن به مسیری که ایشان را حول حقیقت جمع می‌کند. المیزان به درستی این آیه مرتبط با دو آیۀ زیر دانسته است:

سورۀ توبه، 103: «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا …» «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد»

سورۀ انعام، 153: «وَأَنَّ هٰذا صِراطي مُستَقيمًا فَاتَّبِعوهُ ۖ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ ۚ ذٰلِكُم وَصّاكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَتَّقونَ» «و [بدانيد] اين است راه راست من؛ پس، از آن پيروى كنيد. و از راه‌ها[ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى‌سازد پيروى مكنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است، باشد كه به تقوا گراييد.»

🔸 آیۀ 208، بلافاصله بعد از دعوت به ورود همگانی به «سِلم»، مؤمنان را از پیروی گام‌های شیطان بر حذر می‌دارد. تفسیر المیزان بر این عقیده است که مقصود خداوند در این آیه بر حذر داشتن مؤمنان از عموم دعوت‌های شیطان نیست؛ بلکه با توجه به بخش اول آیه، مقصود «شبهه»هایی است که شیطان در زمینۀ دین به وجود می‌آورد.

سخنی از امام علی(ع) وجود دارد به این مضمون که «شبهه را شبهه نامیده‌اند چون شبیه حق است.» شیطان برای اینکه مؤمنان را از راه خدا به راه خود بکشاند، کار خود را با دعوت به طی گام‌هایی (به ظاهر کوچک) آغاز می‌کند. او این گام‌ها را چنان می‌آراید که شبیه به دین به نظر بیاید.

بنابراین در اینجا با دعوت‌هایی با ظاهری دینی از طرف شیطان (یا کسانی که فریب شیطان را خورده‌اند) روبه‌رو هستیم. المیزان بر این اعتقاد است که راهِ اصلی فهم الهی نبودن این دعوت‌ها، رجوع به متن قرآن و سنت و تعلیمات اصیل پیامبر(ص) است.
گویی که المیزان این آیه را به عنوان ملاک داوری بین دعوت‌های حق و باطل در نظر گرفته:

سورۀ نساء، 59: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم ۖ فَإِن تَنازَعتُم في شَيءٍ فَرُدّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسولِ إِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللَّهِ وَاليَومِ الآخِرِ ۚ ذٰلِكَ خَيرٌ وَأَحسَنُ تَأويلًا» «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد؛ پس هر گاه در امرى [دينى‌] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد، اين بهتر و نيك‌فرجام‌تر است.»

در سخنی از امام علی(ع)، بر این تأکید شده که عرضه داشتن به خدا، عرضه کردن به قرآن است و عرضه کردن به پیامبر(ص)، عرضه کردن به سنت اوست.

🔸 خوب است به مصداق‌های پیروی از گام‌های شیطان در زندگی خودمان فکر کنیم؛ دعوت‌هایی که ظاهری دینی یا اخلاقی دارند ولی عملاً خواستۀ شیطان را برآورده می‌کنند.

به عنوان یک مثال، می‌توانیم به این توجه کنیم که بیماری اصلی شیطان خودبرتر بینی او بوده؛ چیزی که باعث شد پروردگار خود را عصیان کند و روبه‌روی آدم سجده نکند. این همان بیماری‌ای است که شیطان مایل است ما را به آن دچار کند. او قطعاً برای دین‌داران، از توجیهاتی دینی برای اثبات برتر بودن خود استفاده می‌کند.
مثلاً می‌تواند به ما بقبولاند که به خاطر داشتن یک دین و مذهب خاص از مردمی که دین یا مذهبی دیگر دارند برتریم. یا می‌تواند ما را به این باور دعوت کند که چون اعمال نیکی انجام می‌دهیم، از کسانی که به وضوح اعمالی زشت انجام می‌دهند برتریم. به این ترتیب، اعمال نیک ما وسیلۀ خودبزرگ‌بینی ما می‌شود، و ما به وسیلۀ همان اعمال نیک در دام شیطان می‌افتیم.

امام صادق(ع) در مجلسی گفت: «هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمارمستكبران است.»
شخصی پرسید: «اگر گنهكاری را ببيند و به سبب بی‌گناهی و پاكدامنی خود خويشتن را از او برتر بداند چه؟»
امام(ع) فرمود: هيهات، هيهات! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را برای حسابرسی نگه دارند، مگر داستان جادوگران موسي (ع) رانخوانده‌ای؟

این خودبرتربینی می‌تواند تبدیل به یک بیماری گروهی شود؛ مثل جامعه‌ای که خود را به ظاهر به خاطر دینش برتر از دیگران می‌داند، و به خاطر این خودبرتربینی زیر بارِ حق نمی‌رود. در این زمینه مطالعۀ خطبۀ 192 نهج‌البلاغه (خطبۀ قاصعه) بسیار حیاتی است.

🔸در آیۀ 209 مقصود از لغزش، همان پیروی گام‌های شیطان است. دو صفت خداوند که به آنها اشاره شده، عزیز و حکیم هستند. عزیز به معنای مقتدر شکست‌ناپذیر است. حکیم به معنای کسی کارهایش هم بر اساس حکمت است.
گویی که خداوند در این آیه می‌گوید که اگر دچار لغزش شوید،‌ عواقبی برای جامعۀ دینی وجود خواهد داشت؛ عواقبی که خداوند بر اساس حکمت خود پیش آورده، و کسی نمی‌تواند جلوی او را در این کار بگیرد.

در این آیه به صراحت از اینکه کدام عواقب در انتظار جامعه است، و حکمت خداوند چه اقتضایی دارد سخن نرفته است. ولی آیۀ 211 با ارجاع به بنی‌اسرائیل، این تداعی را برای خواننده دارد که به سرنوشت بنی‌اسرائیل فکر کند؛ قومی که از نظر قرآن نماد بارز تغییر دادن دین و پیروی گام‌های شیطان در امر دین هستند.

🔸 اگر بخواهیم همان مثال خودبرتربینی را ادامه دهیم و به خطبۀ قاصعه رجوع کنیم، می‌بینیم که امام علی(ع) در ادامۀ خطبه به سرنوشت امت‌های مختلف اشاره می‌کند؛ امت‌هایی که در راه خداوند با یکدیگر پیوند برقرار کرده و از اختلاف‌های ناشی از برتری‌جویی حذر کرده‌اند، و امت‌هایی که بر اساس باطل و به دعوت شیطان دچار خودبرتربینی و دیگر رذائل اخلاقی شده‌اند.

این خطبه از آنجا که تحلیلی مفصل از نحوۀ پیگیری جمعی گام‌های شیطان و عواقب آن را ارائه می‌دهد به شدت حائز اهمیت است. با ذکر بخش‌هایی از این خطبه سخن امشب را به پایان می‌بریم.

خود را از عذاب‌هایى که بر اثر کردار بد و کارهاى ناپسند بر امّت‌هاى گذشته فرود آمده محفوظ دارید. حالات پیشینیان را در خوبى‌ها و بد‍ى‌ها به یاد آرید، و از اینکه همچون آنان شوید بپرهیزید. و آنگاه که دراحوال پیشینیان مى‌اندیشید، کارى را برگزینید [و سیرۀ خود سازید] که مایۀ عزّت و سربلندى آنان شد، و دشمنان را از سر راهشان کنار زد، و سلامت و عافیت زندگى آنان را فراهم آورد، و نعمت در اختیارشان نهاد، و پیوند کرامت آنان را استوار و از تفرقه برکنارشان ساخت، اینها به سبب آن است که آنان از تفرقه دورى نمودند، و بر همدلى با یکدیگر پایدارى کردند، و یکدیگر را به آن فراخواندند و سفارش نمودند. و بپرهیزید از هر چیزى که ستون فقراتشان را در هم شکست، و نیرویشان را تحلیل برد از: کینۀ یکدیگر در دل داشتن، و بذر نفاق و دشمنى در سینه کاشتن، و از هم بریدن، و دست از یارى یکدیگر کشیدن.

در احوال مؤمنان پیشین بیندیشید، که چسان در حال آزمودن و ابتلا بودند! آیا دشوارى‌هایشان از همۀ مردمان بیشتر نبود؟ آیا بیشتر از همه در رنج نبودند؟ آیا روزگار برایشان سخت‌تر از همۀ مردم دنیا نمى‌گذاشت؟ فرعون‌ها آنان را بردۀ خویش کردند، و به رنج و شکنجۀ سخت افکندند، و تلخى‌ها را جرعه جرعه در کامشان ریختند، همچنان در خوارى هلاکت، و تحت سلطه و مقهور بودند، نه چاره‌اى براى تن ندادن به این خوارى مى‌یافتند، و نه راهى براى دفاع از خود مى‌شناختند. ولى هنگامى که خداوند دید که آنان چگونه در برابر آن همه آزار با جدّیّت در راه محبّت او صبر و پایدارى مى‌کنند، و ناملایمات را به خاطر بیم از خداوند تحمّل مى‌نمایند، گشایشى در کارشان پدید آورد و تنگناهاى بلا را بر طرف ساخت، خوارى آنان را به سرفرازى بدل کرد، و امنیّت را جایگزین ترس و بیم نمود. از آن پس آنان پادشاهان حکمران، و رهبران راهنما شدند، و کرامت خداوند در حق ایشان بدان پایه رسید که تصوّرش هم دربارۀ آنان نمى‌رفت.

شما بنگرید که این مردم هنگامى که با یکدیگر متّحد بودند، خواسته‌هایشان یکى، دل و دیده‌گانشان به یک سو نظاره‌گر، و تصمیم‌هایشان یکى بود، آیا وقتى چنین بودند در زمین سرورى و آقایى نداشتند، و بر جهانیان حکومت نمى‌کردند؟ و نیز بنگرید به سرانجام کارشان که به چه حالى افتادند وقتى که میان آنان تفرقه حاکم شد، و همدلىِ آنان به پراکندگى، و وحدت کلمه به اختلاف و جدایى دل‌ها بدل گشت، و گروه گروه شدند، و به نبرد با هم پرداختند. در این هنگام خداوند جامۀ کرامت را از اندامشان بیرون آورد، و نعمت فراوانش را از آنان گرفت، و داستان‌هاى زندگى آنان در میان شما باقى ماند تا مایۀ عبرت عبرت گیرندگان باشد.

از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و یعقوب علیهم السّلام پند گیرید. چقدر احوال امّت‌ها به یکدیگر شبیه، و ماجراهاى آنان به هم نزدیک است.

[…] آگاه باشید که شما از رشتۀ اطاعت دست کشیدید، و با احیاى ارزش‌هاى جاهلى در دژ استوار خداوند که گرداگرد شما کشیده شده بود [و شما در پناه آن از حملات و خطرات آسوده بودید] رخنه پدید آوردید. خداى سبحان به واسطۀ همدلى و الفتى که میان این امت پدید آورد تا در سایۀ آن زندگى کنند، و در حمایت آن پناه گیرند، نعمتى به آنان ارزانى داشت و بدان بر ایشان منّت نهاد که احدى از خلایق ارزش آن را نداند، زیرا قیمت و ارزش انس با یکدیگر از هر چیز بالاتر، و عظمت آن از هر چیز بیشتر است.

بدانید که شما دیندار بودید و اکنون بى‌دین گشتید، و با یکدیگر دوست و همدل بودید و اینک دسته دسته شدید. از اسلام تنها نام آن برایتان مانده، و از ایمان تنها نشانش را دانسته‌اید. مى‌گویید: آتش را مى‌پذیریم امّا زیر بار ننگ نمى‌رویم! گویا مى‌خواهید اسلام را واژگونه سازید، و پردۀ حرمتش را بدرید، و پیمانى را بشکنید که خداوند آن را پناهگاه شما در زمین، و جایگاه امنى براى خلایق قرار داده!
شما اگر به غیر اسلام پناهنده شوید، کافران با شما خواهند جنگید، آنگاه نه جبرئیل در کار یارى شما خواهد بود، نه میکائیل، نه مهاجر و نه انصار. تنها و تنها مصاف با شمشیرهاست که برایتان مى‌ماند، تا خداوند میان شما حکم کند.

در آداب و شرایط جنگ (نگاهی به آیات 190 تا 195 سورۀ بقره)

بخش‌هایی از آیۀ 191، مورد سوءاستفادۀ کسانی قرار گرفته که به دنبال توجیه قدرت‌طلبی و سلطه‌جویی خود به وسیلۀ دین بوده‌اند. خوب است که آیات 190 تا 195 را مرور کنیم و ببینیم چه برداشتی از آنها معقول است.

🔸 این آیات دربارۀ «قتال» هستند. دربارۀ معنی «قتال»، در المیزان آمده که وقتی می‌گوییم کسی «قتال» می‌کند، یعنی با کسی وارد جنگ شده که قصد کشتن او را دارد. به این ترتیب در خودِ کلمه معنی دفاع لحاظ شده است.

🔸 اما جدای از معنی کلمه، در جابه‌جای آیات 190 تا 195 بر این تأکید شده که مقصود از نبرد، دفاع از خود در مقابل «فتنۀ» مشرکان است، و تذکر داده شده که نباید زیاده‌روی و ستمی در کار باشد.
در همان ابتدا، در آیۀ 190 می‌خوانیم که «بجنگید، در راه خدا، با کسانی که با شما می‌جنگند، و تجاوز مکنید…». این جمله شرط‌هایی مهم برای جنگ قائل شده است. اول از همه، و مهم‌تر از همه، اینکه جنگ باید در راه خدا باشد.

🔸 عبارت «در راه خدا» در میان ما اغلب تبدیل به یک نوع تعارف شده که معنایی مشخص ندارد؛ در حالی‌که قرآن آن را در معنایی کاملاً روشن به کار می‌برد. «راه» خدا، راهی است که رفتن در آن به معنای نزدیک شدن به خدا است. طی این راه به معنی داشتن منشِ مشخص و اعمال مشخص است. قرآن، این منش، یا ایمان، و این اعمال، اعمال صالح را با دقت وصف کرده است.
بنابراین «قتال در راه خدا» را باید در همین چارچوب فهمید و درک کرد؛ نبردی که هماهنگ با ایمان به خداوند (با صفاتی که از وی می‌شناسیم) و در راستای آن است، و مصداقی از اعمال صالح به شمار می‌آید. این نخستین و مهم‌ترین شرط برای مشروع بودن یک نبرد است، و هر نبردی را می‌توان بر اساس آن سنجید و نقد کرد.

🔸 آیۀ 190 به صراحت از این سخن می‌گوید که «با کسانی که با شما می‌جنگند بجنگید»؛ به تعبیر المیزان، جنگی که قرآن مشروع می‌شمارد جنگ دفاعی است. در این آیه رعایت نکردن این شرط «تعدی»، به معنای تجاوز از حدود دانسته شده، و چنین گفته شده که «خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.» مؤمنان با جدیت و دقت از آن چیزهایی که پروردگارشان دوست نمی‌دارد خود را دور نگه می‌دارند. آنان پروردگارشان را چنین شناخته‌اند که حقیقت و نیکی را دوست می‌دارد، و از باطل و بدی بیزار است؛ پس می‌کوشند تا «راه خدا» را طی کنند و خود را به منزلی که برایشان در نظر گرفته شده است برسانند.

🔸 در مورد نهی از «تجاوز» در این آیه، در المیزان توضیح دیگری نیز وجود دارد: «نهى از اعتدا (تجاوز) نهيى است مطلق، در نتيجه مراد از آن مطلقِ هر عملى است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد، مانند قتال قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق، و نيز قتال ابتدائى، و قتل زنان و كودكان، و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن، و امثال اينها، كه سنت پیامبر آن را بيان كرده است.»

🔸 آیه 191 نیز مجدداً با گفتن این عبارت که «من حیث اخرجوکم»، بر این تأکید می‌کند که جهاد در این جایگاه نقشی دفاعی دارد، و مسلمانان نباید آغازگر جنگ، و همین‌طور ادامه‌دهندۀ آن با «تعدی» و تجاوز باشند.

🔸 جملۀ «الفتنة اشد من القتل» را بی‌توجه به معنی دقیق فتنه نمی‌توان فهمید. «فتنه»، به معنی آزمایش است، نوعی محک که منجر به روشن شدن عقاید و باورهای شخص می‌شود. این محک ممکن است عواقبی داشته باشد که خود بخشی از آزمایش تلقی می‌شود، بنابراین این عواقب هم «فتنه» نامیده می‌شود.
مشرکین برای اینکه مسلمانان را تحت فشار بگذارند و آنان را از آیین خود برگردانند، عواقبی سخت (طرد از قبیله، طرد اقتصادی، شکنجه، و مرگ) را برای آنان در نظر گرفته بودند. گویی که آنان نوعی «فتنه» برای مردم ترتیب داده بودند، تا مسلمانان را معلوم کنند، و با عقوبت‌های سخت آنان را از راه خود برگردانند.

مقصود قرآن از «فتنه» این عقوبت‌ها است و قرآن آن را (که می‌تواند شامل قتل نیز باشد) بزرگ‌تر از قتل می‌داند.
خداوند در این مقایسه، زشتی عمل مشرکان را آشکار می‌کند: مشرکان با ایجاد این «فتنه» مردم را از انتخاب «دینی» (یعنی یک شیوۀ زندگی) که آنان را به نیک‌بختی می‌رساند باز می‌دارند. این بدتر از کشتن است؛ چرا که کشتن تنها جان فرد را می‌گیرد، ولی «فتنه» می‌تواند مردم را از زندگی پاک محروم کند.

🔸 در انتهای آیه 191، دوباره بر این تأکید شده که «اگر با شما جنگیدند»، با آنها بجنگید.

🔸 آیه 192 شوکه‌کننده است. خداوند در مورد همین مشرکان، که مسلمانان را دچار «فتنه»‌های سخت کرده بودند و از سرزمین خود اخراج کرده بودند، وعدۀ مغفرت و رحمت می‌دهد.

🔸 با معنایی که برای فتنه گفته شد، مقصود آیۀ 193 هم مشخص می‌شود. گویی که خداوند می‌گوید تنها تا زمانی بجنگید که «فتنه»‌ای در میان نباشد، یعنی فشار بر مردم برای اینکه نتوانند دین خداوند را برگزینند از میان برود. سپس مجدداً تأکید می‌کند که اگر باز ایستند، دشمنی شما از میان می‌رود، دشمنی‌ای که باید تنها با ظالمان باشد.

🔸 آیه 194 این جنگ را همچون یک «قصاص» بازنمایی می‌کند، و تأکید می‌کند که «تعدی» شما باید درست به مانند (در شکل و اندازه) «تعدی» پیشین آنان باشد.
این آیه مؤمنان را به پروای خداوند فرامی‌خواند. گویی که پا فرا گذاشتن از این حد، شکستن حریم خداوندی است و مؤمنان باید از آن به شدت بر حذر باشند.

🔸 المیزان آیۀ 195 را نیز ادامۀ همین آیات می‌داند؛ خداوند از مؤمنان می‌خواهد که برای جهاد در راه خدا اموال خود را انفاق کنند، و ایشان را دعوت به «احسان» می‌کند.
المیزان در اینجا تأکید می‌کند که مقصود از «احسان» این است که هر کار به نیک‌ترین وجه انجام شود: اگر جایی جنگ لازم است، شیوه‌ای در جنگ انتخاب شود که نیک‌ترین شیوه باشد، اگر صلح انتخاب می‌شود به نیک‌ترین شیوه صورت گیرد.
و این «نیک‌ترین» راه نسبت محکمی با شناخت «راه خدا» دارد.

🔸 در المیزان، در نهایت گفته شده: «آيات مورد بحث که راجع به قتال است، با نهى از اعتدا و تجاوز شروع شده و با امر به احسان و اينكه خدا محسنين را دوست مى‌دارد ختم گرديده، و در اين نكته حلاوتى است كه بر هيچ كس پوشيده نيست.»

 

نکاتی از تفسیر المیزان دربارۀ آیۀ 186 سورۀ بقره

(نقل از ترجمۀ تفسیر المیزان، با اندکی ویرایش و ساده‌سازی)

اين آيه در مضمون خود بهترين اسلوب و لطيف‌ترين و زيباترين معنا را براى دعا دارد.

اول اینکه: اساس گفتار را بر تكلم وحده (من چنين و چنانم) قرار داده، نه غيبت (خدا چنين و چنان است)، و نه سياقى ديگر شبیه سیاق غيبت، و اين سياق دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد.

و دوم: تعبير فرموده به “عبادى” (بندگانم)، و نفرمود: “ناس” (مردم)، و يا تعبيرى ديگر نظير آن، و اين نيز عنايت ياد شده را بيشتر مى‌رساند.

و سوم: واسطه را انداخته، و نفرموده: “در پاسخشان بگو چنين و چنان” بلكه فرمود: “چون بندگانم از تو سراغ مرا مى‌گيرند من نزديكم”.

و چهارم: جملۀ «من نزديكم» را با حرف «ان» كه تأكيد را مى‌رساند مؤكد كرده و فرموده: «فاِنّى قريب» «پس به درستى كه من نزديكم».

و پنجم: نزديكى را با صفت بيان كرده و فرموده: «نزديكم»، نه با فعل: «من نزديك مى‌شوم»، تا ثبوت و دوام نزديكى را برساند.

و ششم: در بیان اينكه دعا را مستجاب مى‌كند تعبير به مضارع (فعل زمان حال) آورد نه ماضى (فعل زمان گذشته)، تا تجدد (نو شدن و تکرار) اجابت و استمرار (دوام) آن را برساند.

و هفتم: وعده اجابت يعنى عبارت «اجابت مى‌كنم دعاى دعا كننده» را مقيد كرد به قيد «اذا دعان» (در صورتى كه مرا بخواند) با اينكه اين قيد چيزى جز خود مقيد نيست، چون مقيد خواندن خدا است و قيد هم همان خواندن خدا است (یعنی گویی که گفته: اجابت می‌کنم دعاکننده را همین که دعا کند)، و اين دلالت دارد بر اينكه دعای دعاکننده بدون هيچ شرطى و قيدى مستجاب است، نظير آيۀ «ادعونى استجب لكم».

و اين هفت نكته همه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد.

از طرفى در اين آيه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلمِ «من» تكرار شده ، و آيه‌اى به چنين اسلوب در قرآن منحصر به همين آيه است.

 

به جستجوی آن خدای نزدیک (نکاتی دربارۀ آیۀ 186 سورۀ بقره)

🔸 این آیه از آیات بسیار لطیف قرآن است. خوب است اشاراتی که در تفسیر المیزان در مورد شیوۀ بیان این آیه آمده را در این آدرس ببینید.

🔸 این آیه وعده‌ای شگفت از جانب پروردگارمان در مورد اجابت دعای ما بندگان را در خود جا داده است. از این رو، المیزان ذیل این آیه بحثی دربارۀ دعا را مطرح کرده که مراجعه به آن مفید است. به علاوه خوب است که مجموعۀ «شرح آرزومندی» که حاوی آیات و احادیثی از قرآن دربارۀ دعا است در این آدرس مطالعه کنید.

🔸 خوب است که به روندی که آیه طی می‌کند توجهی داشته باشیم. ابتدای آیه با این جمله شروع می‌شود: «هنگامی که بندگان من از تو دربارۀ من بپرسند…»
از این جمله به نظر می‌رسد که ما با عده‌ای که صرفاً به دنبال اجابت دعایی دل‌خواه هستند روبه‌رو نیستیم. آنان از رسول خدا، دربارۀ خدا می‌پرسند. گویی که او را جستجو می‌کنند و آرزوی نزدیک شدن به او و ملاقات با او را دارند.

🔸 اینکه این آیات بلافاصله بعد از آیات مربوط به ماه رمضان آمده، این تداعی را نیز دارد که رمضان فرصتی است برای برآمدن خواستۀ قلب آن کسانی که در آرزوی کشف پروردگارشان هستند.

🔸 خداوند در پاسخ به جستجوی چنین کسانی، این خبر را می‌دهد که «من نزدیک هستم، و اجابت می‌کنم دعای دعاکننده را آنگاه که مرا بخواند.»
به عبارتی، به نظر می‌رسد در این آیه، این سخن در مورد هر دعایی نباشد. مضمون اصلی خواستۀ این اشخاص، پرسش از پروردگارشان است. شبیه به ابراهیم(ع)، که چنان‌که در سورۀ انعام (آیات 74 به بعد) ماجرای او نقل شده، به جدّ در جستجوی پروردگار خویش برآمد.
ابراهیم(ع) او را، هر چند که هنوز نمی‌شناختش، مهم‌ترین کسِ زندگی خود می‌دانست و امید داشت با پیگیری نشانه‌های او در جهان، و دعا به درگاه او، پروردگارش را بشناسد.
آنچه که برای ابراهیم(ع) که در آن زمان جوانی بود رخ داد، شاهدی بر «نزدیک» بودن پروردگار ابراهیم(ع) به اوست، و همان پروردگار به ما نزدیک است، اگر او را بخواهیم و بخوانیم.

🔸 چنان‌که در المیزان هم آمده، شرط «آن‌گاه که مرا بخوانند» در اجابت دعا مهم است.
ما گمان می‌کنیم که در هر دعایی خدا را می‌خوانیم، اما چنین نیست. شرط خواندن خدا، مخاطب قرار دادن اوست، و چنین چیزی رخ نمی‌دهد مگر اینکه دانشی که دربارۀ او داریم را حاضر کنیم. وقتی که این دانش را به فراموشی سپرده‌ایم و تلاشی برای یادآوری آن (ذکر) نمی‌کنیم، چگونه می‌توانیم خدا را بخوانیم؟
بله، کسی را به اسم خدا می‌خوانیم، ولی اغلب این کس موجودی خیالی و ساخته شده توسط توهم‌های ماست. ما تلاشی برای درک خدای حق و حقیقی نداریم.
سخنی به این مضمون از امام علی(ع) وجود دارد که در پاسخ به کسانی که می‌گفتند چرا دعا می‌کنیم و اجابت نمی‌شود فرمود: «چون خدایی را می‌خوانید که نمی‌شناسیدش.»

🔸 خداوند پس از این سخن می‌گوید که نزدیک است و اجابت‌کنندۀ دعای خواهندگان او. سپس از این موضوع نتیجه‌ای می‌گیرد که در ابتدا در نظر ما غریب می‌نماید: پس باید مرا اجابت گویند… .
ما ممکن است بپرسیم که این ما بودیم که خواهنده بودیم و انتظار داشتیم که خدا ما را اجابت کند، چه شد که خدا به جای اجابت، اکنون چیزی هم از ما طلب می‌کند؟

🔸 خداوند دعوت‌هایی در عالم دارد، دعوت‌هایی در درون ما – نیازها و خواسته‌هایی که آرام نمی‌گیرند جز به او -، و دعوت‌هایی در بیرون – در نشانه‌های آفاقی و حوادث و مصیبت‌ها و وضع و سخن مردمان و … .
از مهم‌ترین دعوت‌های خدا، دعوت‌هایی است که در قرآن، و در سخن و زندگی رسولش دارد.
او از مشتاقان خودش می‌خواهد که آن مسیری که ایشان را به آن دعوت می‌کند دنبال کنند، تا به این وسیله اجابت او را دریابند. و چرا نباید چنین کنیم، حال آنکه پروردگاری «نزدیک» و مشتاق به بندگانش خود را آمادۀ اجابت ما و آمدن به سوی‌مان کرده؟

🔸 روی پروردگار به مشتاقان و دوست‌داران خود است، آنان که از جهل نسبت به پروردگارشان و دوری از او به تنگ آمده‌اند. از این روست که این آیه یادآور آیۀ 31 سورۀ آل‌عمران است:

بگو: «اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد، و خداوند آمرزنده مهربان است.»

در این آیه نیز خداوند دوست‌داران خود را به دنبال کردن مسیر پیامبر(ص) فرامی‌خواند، و حاصل این مسیر را محبت خودش می‌داند. گناه، همان چیزی است که موجب دوری ما از او شده. و او، خود، تنها کسی است که می‌تواند آن گناه و آثار آن بر دل را از میان ببرد، چیزی که «غفران» نامیده می‌شود.

🔸 این دعوت به اجابت خدا، یادآور آیۀ 24 سورۀ انفال نیز هست:

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‌بخشد، آنان را اجابت كنيد […].

حاصل طی مسیری که خدا و رسول به آن فرا می‌خوانند، «حیات» است. حیات تنها نصیب کسی می‌شود که اذعان کند که مرده است، که زندگی‌اش در فراق پروردگارش بایر و بی‌حاصل است. و اذعان کند که مشتاق است به آن حیات و به آن کسی که حیات عالم است. و به این اشتیاق، دعوت محبوبش را پاسخ گوید و پا در راهی بگذارد که رسول برای ما از پرودگارمان خواسته و مهیا کرده.

🔸 بهترین روش فهم این آیه، توجه به دعاهایی است که بزرگان دین نقل شده است. پیشنهاد می‌کنم دعای کمیل را با توجه به پرسش‌هایی از این دست بخوانید که امام علی(ع) چه کسی را، به چه شیوه‌ای، و برای رسیدن به چه مقصودی می‌خواند.

 

نکاتی دربارۀ آیات 177 و 178 سورۀ بقره

🔸 آیۀ 177: با توجه به متن آیات و تفسیر المیزان، به نظر می‌رسد مقصود از جملۀ «نیکی آن نیست که روی خود را به مشرق و مغرب کنید»، پاسخ به بحثی دربارۀ جهت قبله باشد.
خداوند در این آیه پاسخی محکم و عقلانی به کسانی از یهود و مشرکین می‌دهد؛ آنان که با پرستیدن ظواهر عبادات و به فراموشی سپردن حکمت آنان، به مسلمانان به خاطر قبله‌ای که خدا برایشان اختیار کرده بود ایراد می‌گرفتند.

ارجاع به «بِرّ» – خیر و نیکی – ارجاعی مهم است؛ خداوند بر این تأکید می‌کند که هر عبادتی باید از جنس «برّ» باشد. و بر این تأکید می‌کند که رو کردن به هیچ جهتی به خودیِ خود «برّ» تلقی نمی‌شود.

پیش از ادامه، خوب است این پرسش را در مورد همۀ انواع عباداتی که انجام می‌دهیم مطرح کنیم: کدام‌یک از عبادات من (نمازهای واجب و مستحب، روزه‌های واجب و مستحب، دعا و مناجات، یا حتی انفاق من) مصداق «برّ» است؟ و کدام‌یک مصداق «برّ» نیست؟ و آن عباداتی که مصداق «برّ» نیست را به چه دلیلی انجام می‌دهم؟

🔸 در این آیه، ابتدا چنین گفته شده که نیکی چه چیز نیست، ولی در مقابل، به جای توصیف نیکی، به توصیف شخصِ نیکوکار پرداخته شده است.
این چرخش ظریف، به تعبیر المیزان، تأکیدی بر این است که پرداختن به مفاهیم، بی‌آنکه تحققی در یک شخص داشته باشد، هیچ اثر و فضیلتی ندارد.

قرآن در بسیاری موقعیت‌ها ذکر مردمان نیک و نیز مردمانی که شرّ را برگزیده‌اند را می‌آورد – قصه‌های بسیاری از زندگی واقعی مردم. قرآن می‌توانست به جای این «قصه‌گویی» از زندگی‌های زیسته‌شده، به توصیف مفاهیم اکتفا کند. اما روش قرآن این است که به جای اینکه مثلاً به تعریف صبر اکتفا کند، ماجرای صبر یعقوب(ع) و صبر یوسف(ع) را برای ما می‌گوید، یا به جای تعریف دقیق ستم، ستم‌های فرعون یا مخالفان انبیاء را برای ما نقل می‌کند.

🔸 از رسول خدا(ص) دربارۀ آیۀ 177 نقل شده است: هر کس به این آیه عمل کند ایمان خود را به کمال رسانده است.

🔸 آیه 178: «قصاص» از ريشه «قصّ» به معناى پيگيرى است. لذا به داستان دنباله‌دار و پى در پى «قصّه» مى‌گويند، و پيگيرى قتل را «قصاص» گويند.

این طور به نظر می‌رسد که این آیه تنها در منطق تقابل قبیله‌ای صدر اسلام قابل فهم و کاربرد است. در سنت قبیله‌ای، شخص خطاکار در پیوند با قبیله دیده می‌شد، و قبیلۀ شخص مقتول تنها به دنبال قصاص شخص قاتل نبود.
در تفسیر مجمع‌البیان در مورد شأن نزول آیه این ماجرا ذکر شده است:

يكى از قبيله هاى حجاز دربرابر قبيله ديگر، براى خود امتياز برمى شمرد و خود را برتر مى‌پنداشت؛ از اين رو، به خود حق مى داد كه زنان و دختران قبيله ديگر را بدون مقرّر داشتن مهريه، به ازدواج افراد خويش درآورد و سوگند ياد مى كرد كه اگر برده اى از ما به دست افراد آنان كشته شود، دربرابر آن، فرد آزادى را خواهيم كشت؛ و درمقابل كشته شدن زنى از قبيله ما، مردى از آنان را خواهيم كشت؛ و در ازاى يك نفر، دو نفر را ازپا درخواهيم آورد؛ و ديه و خونبهاى افراد خويش را دو برابر قبيله ديگر مى پنداشت. و در اين شرايط بود كه […] اين آيه شريفه فرود آمد و برابرى در مقابل قانون را اعلام كرد.

بنا به این ماجرا، آنچه که در آیه بیان می‌شود برابری کلی دو قبیله است. به نظر می‌رسد خارج از منطق قبیله‌ای و در روزگار کنونی، نمی‌توان از بخش ابتدایی این آیه نتیجه‌ای جز برابری کلی افراد و گروه‌ها در مقابل قانون خداوند گرفت.
برای مثال نمی‌توان از این آیه این برداشت را داشت که اگر مردی زنی را به قتل رساند، اولیاء زن نمی‌توانند مرد را قصاص کنند. همین‌طور نمی‌توان این برداشت را از آیه داشت که اولیاء زن تنها در صورتی می‌توانند مرد را قصاص کنند که نصف دیۀ مرد را به مرد بپردازند.

آیه‌ای که به وضوح در زمانۀ ما کاربرد دارد، آیۀ 45 سورۀ مائده است که قصاص قتل «نفس» را «نفس» می‌داند. «نفس» کلمه‌ای کاملاً عمومی است و به نوع انسان اشاره می‌کند.

 

نکاتی دربارۀ آیات 164 تا 170 سورۀ بقره

🔸 خوب است که به روند آیات توجه داشته باشیم:
آیه 164، «آیاتی» از خدا را برمی‌شمرد. آیه، به معنی نشانه و راهنماست. آیات خدا آیاتی هستند که با درون ما ارتباط برقرار می‌کنند، و نوعی از محبت را در ما می‌جنبانند.

با توجه به این موضوع می‌توان ارتباطی بین این آیه و آیه 165 دید. کسانی که به نشانه‌ها بی‌توجه هستند، محبتی دیگر را جایگزین محبت به پروردگارشان می‌کنند.

این محبت، چیزی نیست که فقط در دل خانه کند، بلکه تبدیل به اعمال و انتخاب‌هایی می‌شود؛ آن‌ها مسیری خاص را به دنبال کسانی که محبت‌شان را برگزیده‌اند طی می‌کنند، یا به تعبیری آنان را «تبعیت» می‌کنند. آیات 166 و 167 پیش‌بینی این واقعیت است که این پیوند، که بنیادی حقیقی ندارد، از هم خواهد گسست.

آیات 168 و 169 از «گام‌های شیطان» سخن می‌گویند؛ رد پای شیطان را دنبال کردن (تبعیت شیطان را کردن)، ریشۀ انواع تبعیت همۀ کسان جز خدا است.
معنی تبعیت شیطان را وقتی بهتر می‌فهمیم که ویژگی‌های شیطان را به یاد بیاوریم: شوریدن او بر پروردگارش، کبر و خودپرستی او، تلاش او برای زیان زدن به آدم به عنوان جبران آنچه خود از دست داده، و … .

🔸 آیات صفحۀ 25، به آیۀ 170 می‌رسند که مصداق مهمی از دوست داشتن کسانی جز «الله» و تبعیت آنان را بیان می‌کند: دوست داشتن و تبعیت سنن آباء و اجداد.
خداوند در آیۀ 170، ملاک نقد سنت را این قرار می‌دهد که به «تعقل» پیشینیان و هدایت‌یافتگی آنان توجه کنیم. خداوند هیچ ابایی از به کار گیری عقل ندارد. او از این مطمئن است که عقلی که خود آفریده، به سوی او راهبر خواهد بود.

بنابراین، هر سنتی، حتی اگر به نام دین شکل گرفته باشد، اگر با کاربرد عقل مخالفت داشته باشد، یا نخواهد که خواسته‌ها و فرامینش را بر اساس عقل تبیین کند، توسط آیۀ 170 مورد نقد قرار می‌گیرد.
در واقع، پیروی بسیاری از سنت‌های اصطلاحاً دینی، همان پیگیری گام‌های شیطان است. طبیعتاً شیطان تلاش می‌کند که برای فریفتن مردم خود را در قالبی مورد قبول آشکار کند، همان‌گونه که برای آدم و حوا همچون شخصی خیرخواه جلوه کرد. بنابراین هیچ بعید نیست که شیطان کار خود را از طریق سنت‌های دینی پیش ببرد.

تنها راه مقابله با شیطان، به کار گرفتن عقل و نقد کردن انتخاب‌ها و مسیر و سنت‌ها به وسیلۀ عقل است، و کتاب و سنت نیز در این مسیر یاری‌گر عقل هستند. عقل است که «سوء و فحشاء» (آیه 169) را تشخیص می‌دهد، آن‌ها را نمی‌پسندند و کنار می‌گذارد. مثلاً این عقل است که خواست پلید قدرت‌طلبان را تشخیص می‌دهد، هر چند که ظاهری تماماً دینی بر خواسته‌هایشان پوشانده باشند.

🔸 ریشۀ محبت به خدا (آیه 165) به کار گرفتن عقل است. محبتی که از عقل نشأت نگرفته باشد، احساسی پوچ است.
و عقل حتماً محبت را نتیجه می‌دهد؛ به عقلی که نتیجه‌اش محبت نشود باید شک کرد.
و کسی که محبت می‌ورزد، حتماً به سوی آن چیزی که به آن محبت دارد حرکت می‌کند؛ محبتی که نتیجه‌اش حرکت نشود توخالی است.
ریشۀ «تبعیت از آنچه خدا نازل کرده» (آیه 170) محبت است. و دین این نوع تبعیت است؛ به تعبیر امام صادق(ع)، «آیا دین چیزی جز محبت است؟» باید از شکل‌های دیگر دین که تبعیت خدا را بر اساس چیزی جز محبت (مثلاً ترس، یا تکلیف صرف) می‌خواهند باید برائت جست.

نکاتی دربارۀ آیات 153 تا 156 سورۀ بقره (ماجرای مصیبت‌ها و صبر)

🔸 آیۀ 154 را باید در ادامۀ آیه 153 خواند. از آیۀ 153 «صبر» به عنوان یک مفهوم مهم خود را آشکار می‌کند. خداوند مؤمنین را به این فرامی‌خواند که از «صبر» و «نماز» یاری بجویند. (و باید بپرسیم یاری جستن برای چه کاری؟)
در انتهای آیۀ 153 خدا این حقیقت را یادآوری می‌کند که خداوند با صابران است. یاری جستن از صبر و نماز، در واقع این است که من از جملۀ صابران می‌شوم، و خدا را با خود همراه می‌کنم، و از یاری خدا بهره می‌برم.

🔸 در قرآن، «صبر» معادل تحمل کردن مصیبت‌ها و سختی‌ها نیست. چنین نیست که هر کس که در مقابل سختی‌ها دم نزند از جملۀ صابران شمرده شود.
صبر قرآن، استقامت در راه حق است. به عنوان مثال، اگر جهادگران در راه خدا در جهاد خود پایمردی کنند و میدان را خالی نکنند، صابر خوانده می‌شوند (آیات 65 و 66 سورۀ انفال را ببینید).
بنابراین هر وقت که سخن از صبر است، باید به این توجه کنیم که مسیرهایی وجود دارد که لاجرم یکی از آن‌ها را انتخاب می‌کنیم، و «صبر» یعنی تلاش برای قرار گرفتن در مسیر حق و استقامت در طی آن مسیر.

بنا به این تعریف صبر، می‌توانیم همراهی خداوند در آیۀ آخر سورۀ عنکبوت را نیز همان همراهی خداوند با صابران بدانیم: «و كسانى كه در راه ما كوشيده‌اند، به يقين راه‌هاى خود را بر آنان مى‌نماييم و در حقيقت، خدا با نیکوکاران (محسنین) است.»

🔸 یکی از موقعیت‌هایی که مسلمانان صدر اسلام با آن روبه‌رو بودند، کشته شدن دوستان‌شان به دست کسانی بود که نمی‌خواستند این دین تازه و این شیوۀ زندگی پاک، پا بگیرد. از همان دوران مکه عده‌ای از مسلمانان به دست بزرگان مکه کشته شدند، و در مدینه و در دل جهادها نیز این موقعیت فراوان تکرار شد.

هدف بزرگان مکه از اعمال قدرت و کشتن این مردم، ترساندن مسلمانان و وادار کردن آنان به ترک این آیین بود. بنابراین صبر بر طریق، در این موقعیت اهمیت بسیاری داشت.

بسیاری از اوقات استقامت بر یک مسیر، از سر تعصب یا تکبر یا طمع است. مثلاً ممکن است کسی برای دستیابی به چیزی از دنیا، رنج بسیاری را تحمل کند؛ یا در دوران جاهلیت افرادی بودند که در راه خون‌خواهی کسی از قبیله‌شان (که سال‌ها قبل کشته شده بود) حاضر بودند تمام تلاش خود را به کار گیرند و سختی‌ها بکشند.
چنین استقامت‌هایی حاصلی جز تباهی خود ندارد. استقامت را آنگاه می‌توان صبر بر حق دانست که بر اساس شناختی حق و حقیقت، و در راه رسیدن به حقیقت باشد.

🔸 در آیۀ 154 خداوند حقیقتی مهم را بیان می‌کند که می‌تواند ریشۀ صبر قرار گیرد: «آن کس که در راه خداوند کشته می‌شود، نمرده است و زنده است.» خداوندِ حق، آن زندۀ زنده‌کننده، که همۀ زندگی در هر لحظه به مدد اوست که در جهان و وجودمان جاری است، بر آن نیست که زندگی را از کسی که جانش را در راه او گذاشته دریغ کند.

تلاش برای درک این حقیقت و زیستن با «یقین» به آن ریشۀ صبر ما می‌شود. تنها این چنین است که ترس‌های عبثی که در مورد خود و دوستان و عزیزان‌مان داریم از میان می‌رود.

🔸 آیه 155 چنین شروع می‌شود: «و قطعاً شما را خواهیم آزمود…». نتیجه‌ای که گرفته می‌شود این است که هر شکلی از سختی که با آن روبه‌رو می‌شویم، کار خودِ خداوند و ابتلای شخصِ اوست. به یک معنا، درست است اگر بگوییم هیچ کس دیگر را نباید برای چنین مصائبی متهم کرد(1)به این ترتیب البته شاید پرسشی به وجود آید: گرسنگی مردمان نتیجۀ بی‌عدالتی عده‌ای دیگر است؛ اگر آن را ابتلای خدا بدانیم آیا مسئولیت خود و مسئولیت مرتکبان آن بی‌عدالتی را کم نکرده‌ایم؟ نه لزوماً. قرآن نسبتاً مفصل به این موضوع پرداخته، و شاید زمانی دربارۀ این موضوع بیشتر صحبت کردیم..
خداوند شکل‌های کلی این مصیبت‌ها را چنین برشمرده: ناامنی، گرسنگی، از بین رفتن اموال، از دست دادن کسان، از بین رفتن ثمره‌های زندگی.
از بین همۀ رفتارهایی که در مقابل مصیبت می‌توان داشت، خدا رفتار «صابران» را شایستۀ بشارت دانسته است. «بشارت» به این معنا است که رخدادی نیک در انتظار این افراد است.

🔸 آیه 156 این صابران را توصیف کرده: «کسانی که می‌گویند: ما از آنِ خداییم، و به سوی او بازگردنده‌ایم.»
راه حقی که اینجا وجود دارد، راه به سوی پروردگار حق است. حقیقتی که صابران یادآوری می‌کنند، این است که متعلق به چه کسی هستند، و روندۀ راه چه کسی. اینکه پیوسته با چه کسی هستند. این دوست‌دار چه کسی هستند. اینکه پاس چه کسی را باید بدارند، پروای چه کسی را باید داشته باشند در هر موقعیت، و هر مصیبت.
خدای مصیبت، که مصیبت را – مثل هر رخداد دیگر عالم – تنها به هوای «ربوبیت» و رساندن بندگان به خودش پیش آورده، به آن بندگانی که خدایشان را در مصیبت‌ها یاد می‌کنند بشارت می‌دهد. اینان هستند که شکر مصیبت را به جا آورده‌اند، و از آن برای نزدیک‌تر شدن به مقصد و محبوب‌شان بهره برده‌اند.

در این فضا آیۀ 152 جلوه‌ای تازه پیدا می‌کند: «فَاذكُروني أَذكُركُم وَاشكُروا لي وَلا تَكفُرونِ» «پس مرا ياد كنيد، [تا] شما را ياد كنم؛ و شكرانه‌ام را به جاى آريد؛ و با من ناسپاسى نكنيد.»

پی‌نوشت

پی‌نوشت
1 به این ترتیب البته شاید پرسشی به وجود آید: گرسنگی مردمان نتیجۀ بی‌عدالتی عده‌ای دیگر است؛ اگر آن را ابتلای خدا بدانیم آیا مسئولیت خود و مسئولیت مرتکبان آن بی‌عدالتی را کم نکرده‌ایم؟ نه لزوماً. قرآن نسبتاً مفصل به این موضوع پرداخته، و شاید زمانی دربارۀ این موضوع بیشتر صحبت کردیم.

نکاتی دربارۀ آیۀ 142 سورۀ بقره (تغییر قبله)

🔸 آیات این صفحه مربوط به ماجرای تغییر قبلۀ مسلمانان است. بنا به تفسیر المیزان، مسلمانان در تمام دوران اقامت در مکه و چند ماه ابتدایی پس از هجرت به مدینه، رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواندند. پس از درخواست پیامبر(ص) از خداوند (آیه 144) خداوند قبلۀ جدیدی را برای مسلمانان مشخص کرد و ایشان از آن به بعد رو به سوی مسجدالحرام عبادت می‌کردند.

🔸در آیۀ 142، خداوند از این خبر می‌دهد که عده‌ای از «سفیهان» به این تغییر قبله ایراد خواهند گرفت. المیزان اعتقاد دارد که یهودیان دستۀ مهمی از این افراد بودند. اعتراض آنان بر این مبنا بود که خدا از زمان‌های بسیار دور، بیت‌المقدس را برای انبیاء قبله قرار داده بوده، و چه دلیلی وجود دارد که قبله را به سوی مسجدالحرام که هیچ برتری‌ای ندارد بگرداند؟ آنها چنین نتیجه‌گیری می‌کردند که این نمی‌تواند حکم خدا باشد، و پیامبر(ص) این حکم را از جانب خود آورده.
این ادعا که آنچه مسلمانان را به جانب قبله‌ای جدید گردانده حکم خدا نیست، در قالب این پرسش مطرح شده است: «چه چیز آنان را از قبله‌ای که بر آن بودند رویگردان کرده است؟»

🔸 به گفتۀ المیزان، این سخن خدا که «مشرق و مغرب از آنِ خداوند است» یادآوریِ این موضوع است که جهات و مکان‌هایی همچون بیت‌المقدس و مسجدالحرام، به خودیِ خود ویژگی‌ای ندارند که باعث شود تنها قبلۀ ممکن باشند. گویی که یهودیان اعتقاد داشته‌اند تنها بیت‌المقدس صاحب ویژگی‌های لازم برای قبله بودن است.
خداوند اما می‌گوید که همۀ جهات و مکان‌ها، «مُلک» خداوند هستند. اگر خدا در زمانی چنین خواسته که مردم هنگام عبادت رو به مکان خاصی کنند، فقط به خاطر منفعتی بوده که در این کار برای مردم می‌دیده، و هدایتی که در این روش برای آنان امید داشته. بنابراین هر زمان که خدا هدایت مردم را در رو کردن آنان به سمت دیگری ببیند، حکم خود را تغییر خواهد داد.

🔸 یهودیان (و مشرکینی که به پیروی از آنان بر مسلمانان خرده می‌گرفتند)، به ظاهر مناسک بیشتر اهمیت می‌دادند، تا حکمتی که خدا از آن مناسک اراده کرده.
در میان مسلمانان هم عدۀ زیادی بر این باور بوده‌اند (و هم‌اکنون نیز هستند) که تنها توجه به ظاهر حکم خدا، بدون توجه به حکمت، ضروری است. در مقابل، مسلمانان عقل‌گرا (از جمله شیعیان راستین) از این باور دفاع کرده‌اند که خداوند به آن چیزی حکم می‌کند که عقلانی است. این همان چیزی است که در بین شیعیان به به اصل «عدالت» معروف است.

🔸 مناسک به سادگی ممکن است به «عادت» تبدیل شوند و حکمت ماورای آنها به فراموشی سپرده شود. در روایتی از امام صادق(ع) سخنی به این مضمون آمده که گاهی فرد چنان به ظاهر عبادت (مثلاً نماز یا روزه) عادت می‌کند که حتی تصور ترک آن عبادت موجب وحشت او می‌شود.
امام چنین نتیجه می‌گیرند که این ظواهر به تنهایی نمی‌تواند ملاک نیکویی دین افراد باشد، و پیشنهاد می‌دهند که برای درک عمق دین‌داری افراد باید به راست‌گویی و امانت‌داری آنان نگاه شود.

🔸 اما مسئۀ قبله چرا برای پیامبر(ص) و مسلمانان این چنین اهمیت داشت؟
به این پرسش باید دقیق‌تر فکر کرد. اما در نظر اول، می‌توان گفت که رو کردن همۀ مسلمانان به هنگام عبادت پروردگار مشترک‌‌شان به یک سوی واحد، می‌توانست کمکی باشد برای نزدیک شدن و اتحاد دل‌ها.
تغییر قبله، نوعی تمایز بین اسلام و ادیان یهودیت و مسیحیت ایجاد می‌کرد. کعبه، توسط ابراهیم(ع) بنیان‌گذاری شده بود، بنابراین این چرخش می‌توانست به صورت بازگشت به ریشۀ ادیان تلقی شود (چنان‌که در آیات دیگر از جمله آیۀ 135، به این موضوع اشاره شده است.)

🔸 پیامبر(ص) به خوبی از تأثیر ظاهر عبادات آگاه بود. او تصور نمی‌کرد که با تمرکز بر درون و تلاش قلبی می‌توان پروردگار را تمام و کمال پرستید. از این رو او از خدا مسئلت داشت که مناسک و عباداتی را برای آنان پدید آورد که یاری‌گر مسلمانان در مسیر نزدیک شدن به پروردگارشان باشد.
مسئلت و آرزوی پیامبر(ص) برای تعیین قبله‌ای برای مسلمانان در آیۀ 144 آشکار است: «ما گردانیدن رویت در آسمان را نیک می‌بینیم…».
به عنوان مثالی دیگر از اهمیت ظاهر عبادت، می‌توان به این اشاره کرد که پیامبر(ص) همواره از مردم می‌خواست صف‌های نماز جماعت را مرتب و بدون فاصله‌های اضافی تشکیل دهند، تا شیطان نتواند بین دل‌های آن‌ها فاصله بیندازد.

🔸 یک پرسش مهم این است که باید چه کنیم تا مناسک و عبادات ظاهری به صورت عاداتی میان‌تهی در نیایند؟
مسلماً یک راه، کسب دانش بیشتر و تلاش برای توجه قلبی به معانی عبادات است. اما این کافی نیست، و ما باید به ظاهر عبادات هم دقیق‌تر فکر کنیم.
مثلاً برگزاری نماز به صورت فردی، به نسبت برگزاری نماز به صورت جمعی امکان بیشتری برای عادت شدن دارد. وقتی من در اتاقم همواره به یک سمت مشخص نماز می‌خواند، احتمال زیادی دارد که بعد از مدتی اصلاً به معنی نماز خواندن به این سمت فکر نکنم. اما وقتی که جمعیتی فراوان در صف‌هایی مرتب به یک سمت خاص نماز می‌خوانند، اهمیت جهت بیشتر به چشم می‌آید.
عبادت آن پروردگار مشترک بیشتر متجلی خواهد شد اگر مسجد ظاهری ساده و غیر تجملی داشته باشد، و نمازگزاران خشوع خود را در لباس‌های ساده‌ای که انتخاب کرده‌اند نیز به نمایش گذاشته باشند.

 

دربارۀ آیات صفحۀ 20 (نکاتی دربارۀ «اسلام»)

در آیاتی از سورۀ بقره (مثلاً آیات 113 و 120)، از این صحبت شده که یهودیان و مسیحیان هویتی دینی برای خود قائل بودند و تنها کسانی را صاحب هدایت و نجات می‌دانستند که در «ملت» آنان درآیند.
خداوند این تصور را با قاطعیت رد می‌کند، و به تأکید بیان می‌کند که هدایت تنها از جانب خداست (آیه 120)، خدایی زنده و پویا که بر اساس حق و حقیقت – و نه بر اساس نام‌گذاری‌های بی‌معنا – پاسخ بندگانش را می‌دهد. هیچ کس نمی‌تواند کیش و آیین ظاهری خود را سبب نجاتش بداند. به همین ترتیب، هیچ کس نمی‌تواند امکان نجات برای کسانی که خارج از این کیش و آیین هستند را به کل رد کند.

خداوند در مقابل آیین یهودیان و مسیحیان، به آیین ابراهیم(ع) اشاره می‌کند. ابراهیم(ع) پیش از وجود این دو دین، بر اساس پیگیری حقیقت به پروردگار خود ایمان آورده و خود را به تمامی «تسلیم» این حقیقت کرده است.
این «تسلیم» بودن روبه‌روی حقیقت دقیقاً معادل است با سر پیچیدن از آنچه غیر حقیقت است، مثلاً سرپیچیدن از هر ستمگری که در برابر خدا قد افراشته است.

در آیات صفحۀ 20، این «تسلیم بودن» جلوه‌گری خاصی دارد. ابراهیم(ع) را می‌بینیم که از خداوند طلب دارد که تسلیم بودن برای خداوند حق را به او و همین طور به به فرزندانش روزی کند (آیه 128).
خداوند «ملت»های دیگر (مثلاً ملت یهود و ملت مسیحیان) را با «ملت» ابراهیم مقایسه می‌کند (آیه 130)، و ویژگی مهم ابراهیم، بنیان‌گذار این ملت، را این می‌داند: خداوند به او گفت که تسلیم شو، گفت که تسلیم شدم برای پروردگار جهانیان.
این همان چیزی است که ابراهیم به پسرانش وصیت می‌کند، و نسل او نیز این وصیت را ادامه می‌دهند (آیات 132 و 133).

خداوند محمد(ص) و پیروانش را وارثان ابراهیم(ص) می‌داند؛ کسانی که در هیچ یک از «ملت»های مرسوم در نیامده‌اند، بلکه تسلیم حقیقت و خداوند حق شده‌اند، از همین روست که آنان «مسلم» یا مسلمان نامیده می‌شوند.

با این وصف، اگر مسلمانان هم برای خود ملتی تشکیل دادند که با ملت ابراهیم «حنیف» یا حق‌گرا متفاوت بود، چه تفاوتی بین این ملت و ملت یهود یا مسیحیان زمان پیامبر(ص) وجود دارد؟ در این حالت آیۀ 111 را می‌توانیم برای ملت مسلمانان نیز بازخوانی کنیم: «گفتند کسی به بهشت وارد نمی‌شود مگر آنکه مسلمان باشد، این آرزوهای واهی آنان است، بگو برهان خود را بیاورید اگر راستگو هستید.»

مسلمان حقیقی، همان کسی است که در آیۀ بعد، آیۀ 112، توصیف شده است: «آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.»

آری، مسلمانی به نام نیست. محک خلوص آیین ما، تسلیم بودن به حق و حقیقت است و بس. و مقایسۀ زندگی‌مان با کسانی همچون ابراهیم(ع)، که زندگی خود را بر اساس حقیقت سامان دادند، کمک‌مان می‌کند تا سرکشی‌های خود را روبه‌روی حقیقت به جا آوریم.

 

 

نکاتی دربارۀ آیات 114 و 115 سورۀ بقره


🔸 آیه 114: نظر می‌آید که این آیه راجع به مشرکین مکه است، که در دوره‌ای پیش از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، اجازۀ ورود مسلمانان به مسجدالحرام را نمی‌دادند.

🔸 خداوند در این آیه، خالی شدن مسجد از «ذکر» حقیقی خود را سبب ویرانی («خراب») آن می‌داند، هر چند که بنای ظاهری این مسجد آباد و پابرجا باشد.

🔸 مشرکان خود را متولّی مسجدالحرام می‌دانستند، و تصور می‌کردند این حق را دارند که دیگران را، به این بهانه که از آیین سنتی آنان روی گردانده بودند، از آن مسجد باز دارند.

خداوند این باور را رد می‌کند: مساجد جایگاه هر کسی است که خدا را یاد کند، هر چند آیین او توسط مراجع قدرت یا عرف زمانه تأیید نشود.

🔸 این جمله که «اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین» احتمالاً به این معنی است که بازداشتن یادکنندگان خدا از مساجد، موجب خشم خداست. کسانی که چنین کرده‌اند باید هنگام ورود به مساجد از گرفتار آمدن به این خشم ترسان و نگران باشند، اگر بدانند.

🔸 آیه 115: به نظر می‌رسد این آیه خطاب به کسانی باشد که از حضور در مسجدالحرام – که محلی گرامی برای یاد خداست – باز داشته شده‌اند.

خداوند به ایشان یادآوری می‌کند که شرق و غرب عالم از آنِ اوست، و او در هیچ محل مشخصی (مثلاً مسجدالحرام) محصور نشده است. هر فردی می‌تواند با قصد کردن صادقانۀ خداوند، در هر مسیری با او رو در رو («مواجه») شود.

🔸 به تعبیر المیزان، آنچه این مواجهه با خدا را میسر می‌کند، نه رو کردن به یک مکان خاص، یا قرار گرفتن در آن مکان، بلکه قصد و نیت حقیقی ماست. خداوند از خواست ما آگاه است، و هر جا و در هر راه که باشیم به این خواست توجه می‌کند.

و البته ما گاه خواستۀ خود را با رو کردن ظاهری به سمتی (مثلاً قبله) یا رفتن به راهی (مثلاً راهی شدن برای حج) همراه می‌کنیم. ولی در همین موارد هم بنیان و اساس کار، نیت و قصد است. اگر نیت سالم و پاک نباشد، موقعیت نجات‌دهنده نیست، حتی اگر ظاهر آن موقعیت جهاد در راه خدا باشد.
و برعکس، با داشتن قصد و نیت پاک و قوی، حتی اگر توان بودن در یک موقعیت را نداشته باشیم، از نظر خدا (و در نتیجه از حیث فایده و اثر) چنان است که در آن موقعیت حضور داشته‌ایم.
ماجرای به این مضمون وجود دارد که پیامبر(ص) هنگام بازگشت از جهادی، به یاران خود گفت: شما دوستانی در مدینه دارید که از شهر خارج نشده‌اند، ولی در هر پستی و بلندی این راه همراه با ما بوده‌اند.
یاران پیامبر(ص) پرسیدند چگونه چنین چیزی ممکن است؟
پیامبر(ص) فرمود: بیماری آنان را از همراهی ما باز داشته بود.

🔸 بنا به تفسیر المیزان، «واسع» به این معنی است که مُلک خدا محدودیتی ندارد، وسعتی کامل دارد و او به ما احاطه دارد. «علیم» یعنی که نیات ما به هر سو که متوجه باشد، او از آن آگاه است.